Alexander Ashford
الکساندر آشفورد یک اشراف زاده اروپایی که پدرش یکی از بنیان گذاران شرکت عظیم آمبرلا بود. سن بلوغ او برابر با سال هایی بود که شرکت آمبرلا رو به پیشرفت بود و بنابراین او شاهد موفقیت های عظیم پدرش و ورود خانواده آشفورد ها به دورانی طلایی بود.
او بعد از اینکه از دانشگاهی معتبر در زمینه ژنتیک فارغ التحصیل شد در سال 1968 توسط شرکت آمبرلا برگزیده شد. همزمان با کشف ویروسی جدید ، الکساندر مشتاق شد تا به آمبرلا بپیوندد. بنیانگذاران شرکت های دیگر یعنی: James Marcus and Ozwell E. Spencer تحقیقات مستقل خودشان را در زمینه مدیریت امکانات پرورشی و آزمایشگاه های Arklay شروع کردند. ادوارد آشفورد از او درخواست کمک کرد و خواست که او را در پروژه ی مخفیانه خود که بر روی ویروس Progenitor (پیشرو) بود یاری کند.
اما این پروژه ای بس سخت و دشوار بود. متأسفانه در یکی از آزمایش ها ادوارد که در معرض ویروس قرار گرفت جان خود را از دست داد و این ضربه بزرگی به الکساندر جوان وارد کرد و مسبب سرزنش او توسط آشفوردها شد.
Ozwell E. Spencer او را از آن محیط دور کرد. اما اکساندر افسرده شده بود و کم کم داشت باور میکرد که مایه ننگ خانواده آشفوردها است. او میدانست که با قدرتی که این ویروس دارد Ozwell E. Spencer میتواند که کنترل کل شرکت آمبرلا را به دست بگیرد و این چیزی نبود که پدر الکساندر میخواست.
با این حال او تصمیم گرفت بر روی پروژه ای مخفی کار کند و در آن جد بزرگ خود ورونیکا را دوباره زنده کند چون معتقد بود که هوش افسانه ای او (ورونیکا) یک بار دیگر خانواده آشفورها به دوران عظمت خود برمیگرداند. در عین حال او برای اینکه خودش را از چشم های کنجکاو Spencer دور نگه دارد وانمود کرد که توجهش بر روی مارکوس و بررسی تسهیلات پرورشی است.! به محض اینکه از بابت اسپنسر مطمئن شد شروع به ساختن یک مرکز تحقیقاتی بزرگ در مایملک های خانواده آشفورد واقع در قطب جنوب کرد.
در نوامبر سال 1969 مرکز تحقیقاتی کاملا آماده بود و او میتوانست در خلوت و آسایش کامل تحقیقات خود را انجام دهد. این مرکز به ورونیکا کدگذاری شد.
در سال بعد او اولین موفقیت خود را کسب کرد و توانست عامل ژنتیکی را که هوش بشر را کنترل میکند شناسایی کند. او سپس بافت هایی از جسد مومیایی شده ورونیکا را جدا و عناصر اصلی آن را بازسازی کرد. آن را در داخل یک تخمک گذاشت. او سپس اسپرم های خود را به تخمک وارد کرد و نهایتا منتظر نتیجه شد.
9 ماه بعد چیزی به وجود آمد که او اصلا انتظار آن را نداشت. دو قلوهایی دختر و پسر . پسر از هوشی بیش از هوش طبیعی یک انسان برخوردار بود اما نه به آن اندازه که بتوان او را نابغه نام گذارد . دختر هم کلون تقریبا کاملی از جد خود ورونیکا بود. پسر آلفرد و دختر الکسیا نام گذاری شدند. الکساندر معتقد بود که الکسیا دوباره میتواند نام خانواده آشفورد ها را زنده کند اشتباهات او را جبران خواهد کرد.
10 سال بعد الکسیا به عنوان محقق ارشد مرکز تحقیقاتی واقع در قطب جنوب انتخاب شد و الکساندر قادر بود که پشتیبانی جهت ادامه پژوهش هایش بیابد و هم چنین شاهد این باشد که دخترش کار او را بر روی ویروس T ادامه میدهد درست همانطوری که او بر روی نمونه ای کامل از سویه ی جدید ویروس کار میکرد !!!!
بعد از چند ماه بینایی الکسیا به وسیله ویروس T-veronica شکل گرفت. قدرت ویروس T-veronica از ویروس T هم زیادتر بود.
همانطور که الکساندر چیزهای بیشتری درباره آن می آموخت کم کم از دختر خود میترسید زیرا میدانست که او با استفاده از قدرت شگفت انگیز ویروس T-veronica قادر است که دنیا را تغییر دهد. بنابراین او به سرعت شروع به کار بر روی نوعی خاصی از سلاح کرد که سلول های T-veronica را از بین ببرد. نتیجه نهایی ایجاد یک Liner launcher بود که در پایگاه جنوب مستقر شده بود. و در یک پیام ویدئویی ساختار و دستورالعمل آن را توضیح داد.
در سال 1983 آلفرد برادر الکسیا از یک اتاق مخفی که منتهی به مرکز تجهیزات آزمایشگاه بود بیرون آمد. در این جا بود که به او راز کد را آموخته بودند : پروژه ورونیکا و شرایط و وضعیت مربوط به او خواهرش . دو قلوها که خشمگین شده بودند به او (الکساندر) ویروس T-veronica را تزریق کردند اما بدن او در مقابل این ویروس نمی توانست مقاومت کند و او به یک هیولای وحشتناک تبدیل شد. اما دوقلوها برای اینکه او را بیشتر عذاب دهند او را زنده نگه داشتند و در زیرزمینی واقع در ترمینال به زنجیر کشیدند . او 15 سال در آنجا اسیر بود تا اینکه در سال 1998 او آزاد شد.
او به کلر ردفیلد و استیو بورنساید حمله کرد. کلر با کمک تیر اسلحه rifle که به قلب او شلیک کرد موفق شد او را بکشد.
Veronica Ashford
به جرأت میتوان گفت که سلسله عظیم و نجیب آشفودرها با تولد ورونیکا آشفورد که زنی بس زیبا و با تحصیلات عالیه بود ایجاد شد. عمده شهرت وی به دلیل زیبایی خیره کننده و هوش سرشار او بود. ورونیکا در همان سنین آغاز جوانی خیلی زود استعداد ویژه خود را در خیلی از کارها نشان داد.. او به خوبی با علومی از قبیل ریاضی، زیست شناسی و زبان شناسی آشنایی داشت. وقتی که او 10 سال داشت فارغ التحصیل شد و به 10 زبان مسلط بود.. چهره زیبا و شیوه سخن گفتن فریبنده او باعث میشد هرکسی که با او صحبت میکرد شدیدا تحصت تأثیر قرار گیرد گویی افسون شده است. و این باعث شده بود که خدمتکاران با ایمانش نیز مغلوب او شده و ورونیکا بر ( روح ) آن ها مسلط شود.
ساقی ( خدمتکار ) خانواده به ورونیکا یک فنجان طلایی هدیه داد. از آن به بعد این سنت در تمامی نسل های خانوادگی بعدی آشفوردها جاری شد.
پس از مرگش جسد وی مومیایی شد و در مقبره خانوادگی اصلی آشفوردها در اروپا به خاک سپرده شد. ورونیکا هم چنان تا به امروز توسط اولاد خود پرستش میشود.
محتوای ژنتیکی او کلید اصلی پروژه کد ورونیکا بود
Alexia Ashford
الکسیا آشفورد که در واقع بخشی از پروژه کد ورونیکا است فرزند آلفرد آشفورد و نوه ادوارد آشفورد افسانه ای بود. مدت کوتاهی پس از مرگ ادوارد در اواخر شصت سالگی اش درحالی که فقط مدت کوتاهی از تأسیس شرکت آمبرلا گذشته بود الکساندر به خاطر قصورش در مرگ ادوارد دچار نوعی افسردگی شد. Spencer و Marcus اعتقاد داشتند که او برای پیشرفت شرکت کاری انجام نداده و مفید نبوده است. دیگر اعضای خانواده آشفورد ها نیز همواره او را سرزنش میکردند. الکساندر تصمیم گرفت تا یکبار دیگر شکوه و عظمت را به خانواده آشفورد ها برگرداند و کنترل شرکت آمبرلا را از چنگ Spencer نجات دهد.
نتیجه افکار او پروژه کد ورونیکا بود که در این پروژه سعی کرده بود تا جد خود Veronica را دوباره زنده کند. او یک نمونه از DNA جسد مومیایی شده ورونیکا را به یک تخمک لقاح نیافته تزریق کرد و این تخمک را جهت به دست آوردن هوش بیشتر دستکاری کرد سپس او تخمک را با اسپرم های خود لقاح داد و نهایتا در سال 1971 الکسیا و برادرش متولد شدند.
با این حال رفتار او (الکساندر) با اکسیا و برادرش اصلا یکسان نبود. او همیشه با محبت بیشتری با الکسیا رفتار میکرد هرچند که الکسیا او را از یک رئیس به یک برده تبدیل میکرد. الکسیا درست همانند جد خود ورونیکا زمانی که فقط 10 سال داشت از یک دانشگاه معتبر فارغ التحصیل شد. او در سازمان تحقیقاتی واقع در قطب جنوب منسب محقق ارشد را به دست آورد و همین خود اثباتی بر موفق بودن پروژه کد ورونیکا بود.
او که همزمان تحقیقات را بر روی T-virus و هم چنین سویه جدیدی به نام T-veronica اداره میکرد باعث شگفتی دیگر دانشمندان شده بود. T-veronica درواقع تلفیقی بود از محتویات اصلی ویروس Progenitor (پیشرو) و ویروس های قدیمی باقی مانده در مورچه ملکه.
پدرش که از او وحشت کرده بود متوجه شد که ویروس ورونیکا در حال شکل گرفتن است. بعد از اینکه او مدرکی مبنی براینکه الکسیا از بدن خود جهت انجام آزمایشاتی استفاده میکند، کشف کرد به طور مخفیانه یک اسلحه مخصوص را اختراع و نصب کرد که liner launcher نام داشت که برای زمانی که ویروس T-veronica آزاد شد طراحی شده بود.
درحالی که تحقیقات الکسیا به نقطه حیاتی نزدیک میشد برادرش آلفرد توانست که از اتاق مخفی به ساختمان تحقیقاتی قطب جنوب دسترسی پیدا کند و در اینجا او بود که به حقایقی راجع به تولد خود و خواهرش پی برد. الکسیا به جهت انتقام گرفتن دیگر کنترل خود را از دست داده بود. او که ذاتا موجودی شرور بود از پدر خود برای انجام آزمایش استفاده کرد و بنابراین به پدر خود الکساندر Virus را تزریق کرد.اما این آزمایش با شکست مواجه شد. و الکساندر تبدیل به هیولایی وحشناک شد اما این مرحله از تغییرات الکساندر بسیار برای الکسیا ارزشمند بود و مسیرهای جدیدی را برای انجام آزمانشات او گشود.
زمانی که تحقیقات او به مراحل انتهایی نزدیک شد او بر آن شد تا از خودش به عنوان نمونه ای برای انجام آزمایش استفاده کند و بنابراین به خودش ویروس T-veroniva را تزریق کرد. سپس او خودش را به خوابی crogenetic به مدت 15 سال فرو برد. بر طبق تحقیقات او این زمان برای اینکه این ویروس با بدن او سازگار شود مناسب بود.
برادرش آلفرد و دیگران گفتند که او در حین انجام آزمایش درگذشت اما درحقیقت او در امنیت و سلامت کامل به سر میبرد.
15 بعد در اوار دسامبر سال 1998 الکسیا که اکنون قدرتی بسیار زیاد و البته قابل کنترل داشت از خواب بیدار شد. اولین هدف (بازرسی) او برادر درحال مرگش بود سعی داشت الکسیا را از خواب بیدار کند. الکسیا snow mobile را که کلر و استیو از طریق آن سعی داشتند فرار کنند را از بین برد. او سپس به بدن استیو ویروس T-veronica را تزریق کرد و در نتیجه استیو تبدیل به هیولایی وحشتناک شد.
الکسیا همچنین با آلبرت وسکر که خود را به قطب جنوب رسانده بود تا نمونه ای از ویروس T-veronica را از بدن الکسیا به دست آورد برخورد کرد (جنگ کرد). علی رغم اینکه آلبرت وسکر قدرت زیادی داشت مجبور شد تا در مقابل الکسیا عقب نشینی کند زیرا قدرت الکسیا به مراتب بیشتر از قدرت او (وسکر) بود. وسکر نهایتا توانست که نمونه ای از ویروس را از بدن استیو به دست آورد.
در نهایتا Chris Redfield الکسیا را با استفاده از یک liner launcher نابود ساخت.
الکساندر آشفورد یک اشراف زاده اروپایی که پدرش یکی از بنیان گذاران شرکت عظیم آمبرلا بود. سن بلوغ او برابر با سال هایی بود که شرکت آمبرلا رو به پیشرفت بود و بنابراین او شاهد موفقیت های عظیم پدرش و ورود خانواده آشفورد ها به دورانی طلایی بود.
او بعد از اینکه از دانشگاهی معتبر در زمینه ژنتیک فارغ التحصیل شد در سال 1968 توسط شرکت آمبرلا برگزیده شد. همزمان با کشف ویروسی جدید ، الکساندر مشتاق شد تا به آمبرلا بپیوندد. بنیانگذاران شرکت های دیگر یعنی: James Marcus and Ozwell E. Spencer تحقیقات مستقل خودشان را در زمینه مدیریت امکانات پرورشی و آزمایشگاه های Arklay شروع کردند. ادوارد آشفورد از او درخواست کمک کرد و خواست که او را در پروژه ی مخفیانه خود که بر روی ویروس Progenitor (پیشرو) بود یاری کند.
اما این پروژه ای بس سخت و دشوار بود. متأسفانه در یکی از آزمایش ها ادوارد که در معرض ویروس قرار گرفت جان خود را از دست داد و این ضربه بزرگی به الکساندر جوان وارد کرد و مسبب سرزنش او توسط آشفوردها شد.
Ozwell E. Spencer او را از آن محیط دور کرد. اما اکساندر افسرده شده بود و کم کم داشت باور میکرد که مایه ننگ خانواده آشفوردها است. او میدانست که با قدرتی که این ویروس دارد Ozwell E. Spencer میتواند که کنترل کل شرکت آمبرلا را به دست بگیرد و این چیزی نبود که پدر الکساندر میخواست.
با این حال او تصمیم گرفت بر روی پروژه ای مخفی کار کند و در آن جد بزرگ خود ورونیکا را دوباره زنده کند چون معتقد بود که هوش افسانه ای او (ورونیکا) یک بار دیگر خانواده آشفورها به دوران عظمت خود برمیگرداند. در عین حال او برای اینکه خودش را از چشم های کنجکاو Spencer دور نگه دارد وانمود کرد که توجهش بر روی مارکوس و بررسی تسهیلات پرورشی است.! به محض اینکه از بابت اسپنسر مطمئن شد شروع به ساختن یک مرکز تحقیقاتی بزرگ در مایملک های خانواده آشفورد واقع در قطب جنوب کرد.
در نوامبر سال 1969 مرکز تحقیقاتی کاملا آماده بود و او میتوانست در خلوت و آسایش کامل تحقیقات خود را انجام دهد. این مرکز به ورونیکا کدگذاری شد.
در سال بعد او اولین موفقیت خود را کسب کرد و توانست عامل ژنتیکی را که هوش بشر را کنترل میکند شناسایی کند. او سپس بافت هایی از جسد مومیایی شده ورونیکا را جدا و عناصر اصلی آن را بازسازی کرد. آن را در داخل یک تخمک گذاشت. او سپس اسپرم های خود را به تخمک وارد کرد و نهایتا منتظر نتیجه شد.
9 ماه بعد چیزی به وجود آمد که او اصلا انتظار آن را نداشت. دو قلوهایی دختر و پسر . پسر از هوشی بیش از هوش طبیعی یک انسان برخوردار بود اما نه به آن اندازه که بتوان او را نابغه نام گذارد . دختر هم کلون تقریبا کاملی از جد خود ورونیکا بود. پسر آلفرد و دختر الکسیا نام گذاری شدند. الکساندر معتقد بود که الکسیا دوباره میتواند نام خانواده آشفورد ها را زنده کند اشتباهات او را جبران خواهد کرد.
10 سال بعد الکسیا به عنوان محقق ارشد مرکز تحقیقاتی واقع در قطب جنوب انتخاب شد و الکساندر قادر بود که پشتیبانی جهت ادامه پژوهش هایش بیابد و هم چنین شاهد این باشد که دخترش کار او را بر روی ویروس T ادامه میدهد درست همانطوری که او بر روی نمونه ای کامل از سویه ی جدید ویروس کار میکرد !!!!
بعد از چند ماه بینایی الکسیا به وسیله ویروس T-veronica شکل گرفت. قدرت ویروس T-veronica از ویروس T هم زیادتر بود.
همانطور که الکساندر چیزهای بیشتری درباره آن می آموخت کم کم از دختر خود میترسید زیرا میدانست که او با استفاده از قدرت شگفت انگیز ویروس T-veronica قادر است که دنیا را تغییر دهد. بنابراین او به سرعت شروع به کار بر روی نوعی خاصی از سلاح کرد که سلول های T-veronica را از بین ببرد. نتیجه نهایی ایجاد یک Liner launcher بود که در پایگاه جنوب مستقر شده بود. و در یک پیام ویدئویی ساختار و دستورالعمل آن را توضیح داد.
در سال 1983 آلفرد برادر الکسیا از یک اتاق مخفی که منتهی به مرکز تجهیزات آزمایشگاه بود بیرون آمد. در این جا بود که به او راز کد را آموخته بودند : پروژه ورونیکا و شرایط و وضعیت مربوط به او خواهرش . دو قلوها که خشمگین شده بودند به او (الکساندر) ویروس T-veronica را تزریق کردند اما بدن او در مقابل این ویروس نمی توانست مقاومت کند و او به یک هیولای وحشتناک تبدیل شد. اما دوقلوها برای اینکه او را بیشتر عذاب دهند او را زنده نگه داشتند و در زیرزمینی واقع در ترمینال به زنجیر کشیدند . او 15 سال در آنجا اسیر بود تا اینکه در سال 1998 او آزاد شد.
او به کلر ردفیلد و استیو بورنساید حمله کرد. کلر با کمک تیر اسلحه rifle که به قلب او شلیک کرد موفق شد او را بکشد.
Veronica Ashford
به جرأت میتوان گفت که سلسله عظیم و نجیب آشفودرها با تولد ورونیکا آشفورد که زنی بس زیبا و با تحصیلات عالیه بود ایجاد شد. عمده شهرت وی به دلیل زیبایی خیره کننده و هوش سرشار او بود. ورونیکا در همان سنین آغاز جوانی خیلی زود استعداد ویژه خود را در خیلی از کارها نشان داد.. او به خوبی با علومی از قبیل ریاضی، زیست شناسی و زبان شناسی آشنایی داشت. وقتی که او 10 سال داشت فارغ التحصیل شد و به 10 زبان مسلط بود.. چهره زیبا و شیوه سخن گفتن فریبنده او باعث میشد هرکسی که با او صحبت میکرد شدیدا تحصت تأثیر قرار گیرد گویی افسون شده است. و این باعث شده بود که خدمتکاران با ایمانش نیز مغلوب او شده و ورونیکا بر ( روح ) آن ها مسلط شود.
ساقی ( خدمتکار ) خانواده به ورونیکا یک فنجان طلایی هدیه داد. از آن به بعد این سنت در تمامی نسل های خانوادگی بعدی آشفوردها جاری شد.
پس از مرگش جسد وی مومیایی شد و در مقبره خانوادگی اصلی آشفوردها در اروپا به خاک سپرده شد. ورونیکا هم چنان تا به امروز توسط اولاد خود پرستش میشود.
محتوای ژنتیکی او کلید اصلی پروژه کد ورونیکا بود
Alexia Ashford
الکسیا آشفورد که در واقع بخشی از پروژه کد ورونیکا است فرزند آلفرد آشفورد و نوه ادوارد آشفورد افسانه ای بود. مدت کوتاهی پس از مرگ ادوارد در اواخر شصت سالگی اش درحالی که فقط مدت کوتاهی از تأسیس شرکت آمبرلا گذشته بود الکساندر به خاطر قصورش در مرگ ادوارد دچار نوعی افسردگی شد. Spencer و Marcus اعتقاد داشتند که او برای پیشرفت شرکت کاری انجام نداده و مفید نبوده است. دیگر اعضای خانواده آشفورد ها نیز همواره او را سرزنش میکردند. الکساندر تصمیم گرفت تا یکبار دیگر شکوه و عظمت را به خانواده آشفورد ها برگرداند و کنترل شرکت آمبرلا را از چنگ Spencer نجات دهد.
نتیجه افکار او پروژه کد ورونیکا بود که در این پروژه سعی کرده بود تا جد خود Veronica را دوباره زنده کند. او یک نمونه از DNA جسد مومیایی شده ورونیکا را به یک تخمک لقاح نیافته تزریق کرد و این تخمک را جهت به دست آوردن هوش بیشتر دستکاری کرد سپس او تخمک را با اسپرم های خود لقاح داد و نهایتا در سال 1971 الکسیا و برادرش متولد شدند.
با این حال رفتار او (الکساندر) با اکسیا و برادرش اصلا یکسان نبود. او همیشه با محبت بیشتری با الکسیا رفتار میکرد هرچند که الکسیا او را از یک رئیس به یک برده تبدیل میکرد. الکسیا درست همانند جد خود ورونیکا زمانی که فقط 10 سال داشت از یک دانشگاه معتبر فارغ التحصیل شد. او در سازمان تحقیقاتی واقع در قطب جنوب منسب محقق ارشد را به دست آورد و همین خود اثباتی بر موفق بودن پروژه کد ورونیکا بود.
او که همزمان تحقیقات را بر روی T-virus و هم چنین سویه جدیدی به نام T-veronica اداره میکرد باعث شگفتی دیگر دانشمندان شده بود. T-veronica درواقع تلفیقی بود از محتویات اصلی ویروس Progenitor (پیشرو) و ویروس های قدیمی باقی مانده در مورچه ملکه.
پدرش که از او وحشت کرده بود متوجه شد که ویروس ورونیکا در حال شکل گرفتن است. بعد از اینکه او مدرکی مبنی براینکه الکسیا از بدن خود جهت انجام آزمایشاتی استفاده میکند، کشف کرد به طور مخفیانه یک اسلحه مخصوص را اختراع و نصب کرد که liner launcher نام داشت که برای زمانی که ویروس T-veronica آزاد شد طراحی شده بود.
درحالی که تحقیقات الکسیا به نقطه حیاتی نزدیک میشد برادرش آلفرد توانست که از اتاق مخفی به ساختمان تحقیقاتی قطب جنوب دسترسی پیدا کند و در اینجا او بود که به حقایقی راجع به تولد خود و خواهرش پی برد. الکسیا به جهت انتقام گرفتن دیگر کنترل خود را از دست داده بود. او که ذاتا موجودی شرور بود از پدر خود برای انجام آزمایش استفاده کرد و بنابراین به پدر خود الکساندر Virus را تزریق کرد.اما این آزمایش با شکست مواجه شد. و الکساندر تبدیل به هیولایی وحشناک شد اما این مرحله از تغییرات الکساندر بسیار برای الکسیا ارزشمند بود و مسیرهای جدیدی را برای انجام آزمانشات او گشود.
زمانی که تحقیقات او به مراحل انتهایی نزدیک شد او بر آن شد تا از خودش به عنوان نمونه ای برای انجام آزمایش استفاده کند و بنابراین به خودش ویروس T-veroniva را تزریق کرد. سپس او خودش را به خوابی crogenetic به مدت 15 سال فرو برد. بر طبق تحقیقات او این زمان برای اینکه این ویروس با بدن او سازگار شود مناسب بود.
برادرش آلفرد و دیگران گفتند که او در حین انجام آزمایش درگذشت اما درحقیقت او در امنیت و سلامت کامل به سر میبرد.
15 بعد در اوار دسامبر سال 1998 الکسیا که اکنون قدرتی بسیار زیاد و البته قابل کنترل داشت از خواب بیدار شد. اولین هدف (بازرسی) او برادر درحال مرگش بود سعی داشت الکسیا را از خواب بیدار کند. الکسیا snow mobile را که کلر و استیو از طریق آن سعی داشتند فرار کنند را از بین برد. او سپس به بدن استیو ویروس T-veronica را تزریق کرد و در نتیجه استیو تبدیل به هیولایی وحشتناک شد.
الکسیا همچنین با آلبرت وسکر که خود را به قطب جنوب رسانده بود تا نمونه ای از ویروس T-veronica را از بدن الکسیا به دست آورد برخورد کرد (جنگ کرد). علی رغم اینکه آلبرت وسکر قدرت زیادی داشت مجبور شد تا در مقابل الکسیا عقب نشینی کند زیرا قدرت الکسیا به مراتب بیشتر از قدرت او (وسکر) بود. وسکر نهایتا توانست که نمونه ای از ویروس را از بدن استیو به دست آورد.
در نهایتا Chris Redfield الکسیا را با استفاده از یک liner launcher نابود ساخت.