سلام مهمان عزیز، اگر این پیغام را مشاهده نموده ای به معنی آن است که شما هنوز ثبت نام نکردی. برای ثبت نام اینجا کلیک کن و از تمام امکانات انجمن ما استفاده کن و لذت ببر.
اگر قبلا ثبت نام کرده اید، وارد شوید.


 

ثبت نام


امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
PROJECT W

#1
سلام بر دوستان گرامی خودم.
مقاله‌ای که می‌خونین، به جرات می‌تونم بگم که اگه کامل نباشه، یکی از کامل‌ترین مقاله‌های فارسی در زمینه‌ی پروژه‌ی کودکان وسکر هستش. برای نوشتنش کلی زحمت کشیدم و سعی کرد از منابع معتبر و کامل متنوعی استفاده کنم.
من به ترجمه‌ی اونجا موارد زیادی رو پیوست کردم. مثل همیشه هدف ایجاد مقاله‌ای هستش که مثل بانک اطلاعاتی باشه و سوالی بی‌پاسخ نمونه. قرار بود این‌رو توی ویکی‌پدیا فارسی منتشر کنم اما دیگه این‌کار رو نخواهم کرد. چون این سایت از نظر تخصصی برتر از سایت ویکی‌پدیاست و این مقاله هم کاملا تخصصی هستش.

بخش پیش‌زمینه دارای مباحث تخصصی علم ژنتیکه که اگه با دقت بخونین در باره‌ی این پروژه بیشتر مطلع می‌شین. هرچند این بخش در مقاله‌ی انگلیسی نیست اما به دلیل ارتباطش با پروژه‌ی کودکان وسکر، به متن اصلی پیوستش دادم. در آخر هم به عنوان نویسنده‌ی این مقاله هرگز راضی نیستم که، این مقاله در ویکی‌پدیا قرار داده بشه. در صورتی که قصد انتشار این مطلب رو داشتید، حتما از دو منبع انجمن ما و ویکیپدیا استفاده کنید.

با تشکر از همه‌ی دوستان.



اوزول ای اسپنسر: ... پیدایش نسلی برتر از انسانها؛ مژده‌ای بود که قرار بود ویروس مادر به ما بدهد. کودکان وسکر کسانی بودند که عهده‌دار این توان بی‌پایان بودند. از آنها فقط یک نفر بازماند ...

پروژه‌ی کودکان وسکر، یکی از پروژه‌های زیرمجموعه‌ی پروژه‌ی مادر بود که توسط اوزول ای اسپنسر طراحی شده بود. قرار بر این بود، که نوعی جدید از پیدایش انسان‌ها شکل گیرد؛ پیدایشی که در آن، انسان، با میانگین هوش بالاتر، درصد خطای کم‌تر (0%) و توانایی‌های جسمی و روحی بالاتری بر این جهان زندگی کند. پیدایش انسان‌ها در این پروژه آن‌ها را در زمره‌ی انسان‌های پروژه‌ی وسکر قرار می‌داد. نام وسکر برای این نوزادان از نام خانوادگی سرپرست اجرای پروژه، یعنی آلکس وسکر برگرفته شد.

پیش زمینه

در زمان های دور و مردمان آن دوران خیلی از اتفاقات پیرامونشان برایشان عجیب و غیر قابل درک بود، پرواز پرندگان، بر روی چهار دست و پا حرکت کردن سگ ها و گوسفند ها و خیلی از موارد دیگر. دو هزار و هشتصد و چهارده سال پیش، جهان تمدن های مختلفی را به خود می دید، ژرمن هایی که کوچ نشین بودند، فرانک‌های یاقی، آنگلوساکسون هایی که برای زمین، خون یکدیگر را می‌ریختند، یونانی ها و ایرانیان شهر نشین و فرهنگ های گمنام شرقی برای غربیان. اکنون و با گذشت هزاره‌ها انسان بسیاری از عجایب را به روزمره تبدیل کرده است. تلاش و خود باوری از آن ژرمن ها ی کوچ نشین، فرانک‌ها، آنگلوساکسون‌ها و دیگر ملت‌ها چه ساخته است؟
انسان امروزه بسیاری از بیماری هایی که در گذشته، بیماران آن را تسخیر شده به دست شیطان می دانستند، سرپایی درمان می کند، رشد علم نه روزآمد بلکه در لحظه است. مکانیک، هوا و فضا، منطق وکلام، رسانه ها، پزشکی و ... . همه اینها گوشه هایی از تمام ذخایر بشر از آغاز تاکنون است. ذخایری که انسان را بسته به نوع استفاده اش به جلو یا عقب می کشاند.
انسان با پیشرفت علم ژنتیک می داند که فقط از طریق یک سلول(ادغام گامت های نر و ماده) در رحم مادر به وجود می‌آید. به این سلول، سلول اولیه نیز می‌گویند. سلولی که با فرایندی به نام تقسیمات سلولی گسترش می یابد و رفته رفته اعضای بدن را تشکیل می‌دهد. درون این سلول یک عضو حیاتی وجود دارد که دلیل اصلی این تقسیمات بوده و حتا پس از تقسیمات نیز در سلول‌های جدید حضور دارد و آن‌ها را کنترل می‌کند. عضوی حیاتی به نام DNA.

تمامی موجودات پیدایش خود را از DNA که از والدینشان به ارث برده‌اند می‌گیرند. DNA ساختاری است که در تمامی سلول‌های موجودات زنده وجود داشته و اساس آن‌ها نیز همانند هم است.

DNA است که تعیین می‌کند که سلول چگونه تقسیم شود و اعضای بدن مثل دست، پا، چشم، مغز و ... چگونه شکل گیرد و پس از شکل گیری چگونه فعالیت کند. در تمامی سلول‌های جدید که از سلول اولیه به وجود آمد‌ه‌اند، یک نمونه از DNAی اولیه وجود دارد. با این حساب تمامی سلول‌های بدن دارای یک نوع DNA هستند. اما سوال اینجاست. چرا با وجود همانند بودن DNA در تمامی سلول‌ها، اعضای بدن کارهای متفاوتی انجام می‌دهند؟ به طور مثال چرا چشم می‌بیند یا چرا گوش می‌شنود زمانی که DNA هردو یکسان است؟

پاسخ این است، نوع ساختار DNA.


همان‌طور که می‌بینید، DNA یک ساختار پیچ‌وتاب خورده است که در تمامی سلول‌های بدن وجود دارد؛ حتا در موی سر و ناخن‌ها. اگر DNA را از دو طرف بکشیم و صاف کنیم؛ ساختار آن شبیه به یک نردبان می‌شود. نردبانی که مهم‌ترین عضو آن پله‌هایش است. این پله‌ها در DNA باز آلی نامیده می‌شود. هر دو باز آلی، یکی از پله‌های DNA را می‌سازد. ترتیب قرار گرفتن این باز‌های آلی در طول یکدیگر، سبب ایجاد یک وظیفه در یک عضو می‌شود.

همان‌طور که می‌بینید، فقط 4 نوع باز آلی ساختار پله‌های DNA را می‌سازد که فقط با جفت خودشان پیوند می‌خورند؛ یعنی مثلا هرگز باز آلی A به باز آلی G پیوند نمی‌خورد. در نمونه‌ی بالا به طور مثال، بازهای آلی ACCTAG در طول یکدیگر قرار گرفته‌اند. همکاری آنها با هم در نهایت سبب ساخته شدن یک وظیفه می‌شود. به طور مثال این ترتیب ذکر شده در نهایت سبب ساخته شدن یک سلول بینایی می‌شود.

همان‌طور که ذکر شد، DNA در تمام سلول‌های بدن به شکل کاملا شبیه به هم، وجود دارد. اما اگر چنین است، پس چرا مثلا در گوش، سلول‌های بینایی تشکیل نمی‌شود؟ و یا در سایر اعضای بدن، سلول‌های دیگری ساخته نمی‌شود؟


در تصویر بالا بازهای آلی ACCTAG یک وظیفه را انجام می‌دهند ( به طور مثال ساخت سلول بینایی). این ترتیب در حقیقت همانند یک کد اختصاصی است و اگر یکی از حروف در این ترتیب تغییر کند، سلول دیگری ساخته می‌شود. مثلا اگر ترتیب بالا به شکل ACCAAG تغییر کند، یک سلول دیگر ساخته می‌شود. به این ترتیب بازهای الی که منجر به ساخت یک سلول می‌شود، کدون می‌گویند؛ چون درست شبیه یک کد است و با کد دیگر، وظیفه و در نهایت سلول عوض می شود. در DNA میلیاردها (و بیشتر) بازهای آلی به شکل پله وجود دارند. بنابراین میلیاردها میلیارد، کدون نیز وجود دارد. این کدون‌ها در برخی سلول‌های بدون فعال نیستند که به آن‌ها کدون خاموش می‌گوییم. و در همان DNA برخی کدون‌ها فعالند که به آن‌ها کدون روشن می‌گوییم. به این ترتیب در پاسخ سوال چرا مثلا در گوش، سلول‌های بینایی تشکیل نمی‌شود؟ و یا در سایر اعضای بدن، سلول‌های دیگری ساخته نمی‌شود؟ می‌توان این‌گونه پاسخ داد:

در DNA سلول گوش کدون‌های ساخت سلول‌های بینایی خاموش هستند و در DNA چشم نیز کدون‌های ساخت سلول‌های شنوایی غیر فعال و خاموش است. این‌که چرا، برخی کدون‌ها خاموش و برخی روشن هستند نیز مشخص شده است اما پاسخ آن بسیار تخصصی است و در این بحث نمی‌گنجد.

نکته‌ی بسیار جالب در طبیعت، این است که تمامی موجودات دارای DNA هستند و DNA موجودات دیگر نیز درست مثل انسان، از همان چهار باز آلی تشکیل می‌شود.

اینکه با تغییر یک کدون می‌توان یک وظیفه‌ی جدید را در موجودات تعریف کرد، کاری بسیار دشوار و در دوران ما غیرممکن است. شاید آیندگان. تغییر در یک کدون که در تمام موجودات یک نسل ثابت است را جهش می‌گویند. مثلا در تمامی انسان‌ها با هر نزادی، کدون ساخت یک سلول بینایی مشترک است. در تمامی انسان‌ها کدون بینایی در عضو چشم فعال (روشن) است و به طور مثال کدون بینایی در ناخن‌ها یا هر عضو دیگری از بدن خاموش و غیرفعال است. می‌شود با ایجاد جهش، کدون ساخت سلول بینایی را در عضو دیگری از بدن فعال کرد. این جهش را جهش کنترل شده می‌گویند؛ زیرا هدف مشخص است (فعال کردن کدن بینایی در اعضای دیگر بدن).

باید ذکر کرد که ساختار DNA بسیار مستحکم است و تغییر در کدون‌های آن، بسیار بسیار دشوار است. عواملی که جهش در DNA ایجاد می‌کنند نیز بسیار محدود و پرخطر هستند. عواملی مانند پرتوهایی که از بمب‌های هسته‌ای منتشر می‌شوند، امواج بمب‌های شیمیا، ویروس‌ها و چند عامل دیگر. تمامی این عوامل (به جز ویروس‌ها) جهش‌هایی کنترل نشده ایجاد می‌کنند. برای مثال فردی می‌خواهد، کدون ساخت سلول‌های بینایی‌اش به شکل کدون ساخت سلول‌های بینایی یک زنبور (که امواج مختلفی را می‌بیند) با کمک پرتوهای هسته‌ای جهش دهد. اما پرتوهای هسته‌ای ممکن است جهشی دیگر را در ساختار DNA انجام دهد که به احتمال زیاد مفید هم نخواهد بود. اما می‌توان جهش‌های کنترل شده‌ای را توسط ویروس‌ها ایجاد کرد. ایجاد جهش کنترل شده با ویروس‌ها نیز بسیار دشوار است؛ زیرا باید ساختار یک ویروس (که بسیار محکم و فوق‌العاده کوچک است) را تغییر داد ( در اینجاست که به کار عظیم و بی نظیر دانشمندانی همچون جیمز مارکوس، ادوارد آشفورد و ویلیام برکین پی می‌بریم ) و آن را چندین و چند بار مورد آزمایش بر روی موجودات زنده قرار داد تا تاثیر مطلوب آن مشخص شود.

به این ترتیب بازی رزیدنت اویل با علم بیگانه نیست و تنها در دو جا داستان از حالت علمی خارج شده و به حالت تخیلی در آمده است. 1) کشف ویروس مادر (که از طریق گل‌های افسانه‌ای ساخته شد). 2) انگل لاس پلاگاس؛ اینکه بتوان کنترل ذهن و جسم یک نفر را به کمک یک انگل در اختیار گرفت کاری است که با علم کنونی جور در نمی‌آید.

در بازی دانشمندان به آن حد از علم رسیده‌اند که می‌توانند جهش‌های کنترل شده ایجاد کنند. با ساخت ویروس مادر بود که اسپنسر، فکر ساخت دنیایی جدید با DNAیی جدید را دور از دسترس ندید ...

تاریخچه‌ی پروژه‌ی کودکان وسکر

اسپنسر در دنیایی زندگی می‌کرد که در آن شکست وجود داشت، انسان‌ها دارای فراز و فرود بودند؛ برخی نابغه و برخی کودن. او دانش‌آموخته‌ی علم ژنتیک بود و می‌خواست دنیایی با نوع جدیدی از پیدایش موجودات بسازد، پیدایشی که در آن کاستی‌های موجود برطرف شود. با خودش در این فکر فرو می‌رفت که چگونه می‌توان دنیای آرمانی را از همین دنیای پر از نقص به وجود آورد. پیش از تاسیس شرکت آمبرلا، او در زمینه‌ی ژنتیک و ویروس‌ها مطالعات گسترده و فراوانی داشت. برای ساخت دنیای آرمانی، او به انسان‌هایی احتیاج داشت که بسیار باهوش و البته مطیع او باشند. بنابراین او ربودن کودکانی که از والدین نخبه به دنیا آمده بودند را آغاز کرد. ماموریتی که به شخصی به نام الکس وسکر سپرده شد ( این آلکس وسکر یکی از همون کودک‌ها نیست؛ یکی دیگست ). به این ترتیب صدها کودک به شکل ماهرانه‌ای از والدینشون ربوده شدند و کودک‌هایی دیگر را جایگزین آنها کردند. اسپنسر در مکان‌های گوناگون از آنها نگه‌داری می‌کرد و به آن‌ها عقاید خود را تلقین می‌کرد. تمامی این کودکان از نام خانوادگی وسکر برخوردار بودند.

پس از تسکیل آمبرلا، اسپنسر تمام کودکان را در پوشش شرکت قرار داد و در پروژه‌های بسیاری، آن‌ها را شرکت داد. برترین آموزش‌ها با بالاترین کیفیت‌ها در اختیار این کودکان قرار گرفت. هیچ‌کدام از آنها از پروژه آگاه نبودند. اما سرانجام یکی از این کودکان خود را بیش از دیگران منحصر به فرد نشان داد و در پروژه‌های شرکت آمبرلا فعالیت‌های مفیدی انجام داد. در مقر آموزشی آمبرلا در کوهستان آرکلی، یکی از این کودکان درخشش خیره کننده‌ای در زمینه‌ی تحقیقات ژنتیکی از خود نشان داد. نام کودک، آلبرت وسکر بود. اسپنسر از هوش بالای او شادمان بود و اندیشه‌ی ساخت دنیای آرمانی را نزدیک‌تر می‌دید. او در تلاش بود تا تمام کودکان دیگر را به شیوه‌ی آلبرت رشد دهد.

ربوده شدن کودکان پیش از تشکیل شرکت آمبرلا و در حقیقت پیش از کشف ویروس مادر بود. پس از کشف ویروس مادر، این ویروس به همه‌ی کودکان تزریق شد. این تزریق‌ها، برخی به شکل دوستانه بود؛ برخی به عنوان واکسن‌های رایج و به نام درمان بیماری و برخی نیز به اجبار. تقریبا همه‌ی کودکان وسکر مردند، مگر سیزده نفر. از آنجایی که این کودکان در مکان‌های متفاوتی بودند، از یکدیگر بی‌اطلاع بودند چه برسد به آنکه از مرگ همدیگر نیز آگاه شوند. ویروس مادر، ویروسی بسیار قدرتمند بود و بر روی هر جانداری جهش‌های دلخواه را ایجاد نمی‌کرد. در حقیقت این ویروس بیشتر مبتلایان به خودش را می‌کشت و فقط بر روی موجوداتی که دارای سیستم دفاعی قدرتمندتر از سایرین بودند تاثیر مطلوب می‌گذاشت. این تاثیرات مطلوب نیز همیشه مطلوب نبود، نمونه‌ی آن لیسا تریور بود که سیستم دفاعی بدنش نتوانست بیشتر از این در برابر ویروس مقاومت کند که نتیجه این شد که بیشتر کدون‌های DNA لیسا تریور جهش پیدا کردند و علارقم اینکه زنده بود اما موجودی نامطلوب برای ساخت دنیای آرمانی بود. از کودکان وسکر، فقط سیزده نفر زنده ماندند که آن‌ها نیز به گونه‌ای از این ویروس تاثیر نامطلوب گرفتند. حتا آلبرت نیز از این تاثیرات نامطلوب بی بهره نبود. او مرتب از کند کننده‌ی ویروس مادر که توسط برکین ساخته شده بود ( ویروسی که برکین ساخت و با استفاده از آن آلبرت پس از ضربه‌ی تایرانت زنده ماند ) استفاده می‌کرد. در جریان طغیان شهر راکون، تمام این پروژه به همراه بمب هسته‌ای، خود شهر و مردمان آن به خاکستر تبدیل شد. طغیانی که 3 عامل مهم داشت و در تمام آنها اشتباه از جانب خود اسپنسر بود... 1) انتقام دکتر جیمز مارکوس: آمبرلا هرگز نباید او را از خود می‌رنجاند و می‌کشت، او برترین دانشمند در زمان خخود بود و کشف ویروس تی و ارتقاء چندین مرحله از ویروس مادر را انجام داده بود. 2) با انتقام مارکوس، پای استارز به پژوهش‌های غیر قانونی آمبرلا باز شد و سماجت اعضای بازمانده‌ی استارز برای رسوا کردن آمبرلا، این شرکت عظیم را از پای درآورد. 3) کشتن ویلیام برکین؛ او نیز دانشمندی بی‌نظیر بود و حتا پس از مرگ مارکوس برترین در زمان خود؛ اما درگیری فرستاده‌ی آمبرلا (هانک) با او بسیار گران تمام شد و تمام شهر به طغیان ویروس تی گرفتار شد. سرانجام نیز به همین دلیل عملیات کد: XX از طرف دولت ایالات متحده انجام شد و در آینده دودمان شرکت، اسپنسر و پروزه‌ی کودکان وسکر را بر باد داد.

در سال 2006، گرچه W-013 (آلبرت وسکر) و W-012 (آلکس وسکر) زنده بودند اما در جستجوی اوزول ای اسپنسر بودند. پس از متوجه شدن آلبرت از چگونگی پروژه‌ی کودکان وسکر، خالق خود را کشت و راه او را به شیوه‌ی خودش ادامه داد. آلبرت هرگز در رسیدن به اهداف خود پیروز نشد؛ زیرا اهداف او از همان ابتدا محکوم به شکست بود. در انجام فعالیت‌هایش برای رسیدن به اهداف خود همواره بازنده‌ی نهایی بود و در نهایت به دست فرشته‌ی انتقام خود یعنی کریس ردفیلد کشته شد.

وسکر دیگر در فکر ساخت دنیای آرمانی نبود، او به دنبال ساخت دنیایی فرمانبردار از دستورات خودش بود و فکر می‌کرد که با ویروس مرگبار اوروبوروس به این خواسته می‌رسد... اما خواست یک انسان دلیل بر رسیدن او به هدفش نیست. وسکر در صدد بود تا با موشک‌های حامل اوروبوروس، دنیای خودش را جهش دهد در صورت موفقیت او ارتشی از موجودات اهریمنی را داشت که می توانست ذهن تمام آنها را کنترل کند و البته خودش نیز حالا به یک فراانسان افسار گسیخته تبدیل شده بود. اما برخی از اهداف همواره و از همان ابتدا محکوم به شکست هستند.

درهرحال، سرنوشت آلکس وسکر نامشخص است. او هم بازمانده‌ای از Project W می‌باشد.

برخی از کودکان شناخته شده:

Albert Wesker    (وضعیت: مرده.)

Alex Wesker      (وضعیت: نامشخص.)

Derek Wesker      (وضعیت: مرده.)

Felicia Wesker    (وضعیت: مرده.)

Hans Wesker      (وضعیت: مرده.)

Hiro Wesker      (وضعیت: مرده.)

Irma Wesker      (وضعیت: مرده.)

Jonah Wesker      (وضعیت: مرده.)

Ken Wesker        (وضعیت: مرده.)

Laura Wesker      (وضعیت: مرده.)

Marco Wesker      (وضعیت: مرده.)

Miles Wesker      (وضعیت: مرده.)

William Wesker    (وضعیت: مرده.)


نکته‌ای جالب در مورد آلکس وسکر

به علت نامشخص بودن وضعیت و نبود اطلاعات کافی پیرامون آلکس وسکر؛ این امکان وجود دارد که او در حقیقت یک زن باشد. این برمیگردد به زمانی که به ویروس مادر مبتلا شد و کروموزوم زنانه‌ی او (XX) به شکل (XY) شده باشد. در حقیقت حذف قطعه‌ای از کروموزوم او سبب شد تا او به شکل مرد در بیاید. گرچه این اتفاق هنوز فاش نشده است.
[تصویر:  re-fan-logo.png]
بهترین انجمن در زمینه بازی Resident Evil
پاسخ



پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
2 مهمان