۱۴۰۱/۳/۲۰، ۱۰:۰۴ صبح
کلر ردفیلد (به انگلیسی: Claire Redfield) و (به ژاپنی: クレア・レッドフィールド, Kurea Reddofīrudo)، یکی از اصلیترین شخصیتهای مثبت در سری رزیدنت ایول است. کلر درحقیقت خواهر کوچکتر کریس ردفیلد می باشد . خالق این شخصیت نوبورو سوگیمورا است . کلر در بازی رزیدنت ایول ۲ وارد داستان این سری شد. او در رزیدنت ایول ۲، رزیدنت ایول کد: ورونیکا و رزیدنت ایول: تاریخچه تاریکی و انیمیشن رزیدنت ایول: تباهی حضور داشت. در سری فیلمهای رزیدنت ایول، کلر ردفیلد با بازی الی لارتر از نقش نسبتا پررنگی در فیلمهای رزیدنت ایول: انقراض و رزیدنت ایول: زندگی پس از مرگ برخوردار است. کار صداپیشگی این شخصیت را آلیسون کورت برعهده داشتهاست. صداپیشه این شخصیت در زبان ژاپنی نیز یوکو کایدا است.
کلر ردفیلد در سال ۱۹۷۹ متولد شد. او ۶ سال از برادر بزرگترش، کریس ردفیلد کوچکتر است. زمانیکه ۱۷ سال سن داشت، برادرش به عضویت نیروی هوایی آمریکا پیوست. یک سال بعد، کلر ردفیلد وارد دانشگاه شد. از علایق او میتوان به موتورسواری ذکر کرد.
پس از رویداد عمارت اسپنسر، کریس ردفیلد برای رسواسازی فعالیتهای غیرقانونی شرکت آمبرلا تصمیم گرفت تا به مقر مرکزی این شرکت رفته تا مدارکی را بر ضد این شرکت به دست آورد. او این اقدام خود را از خواهرش پنهان نگه داشت.
کلر، سرانجام و پس از چندین تماس ناموفق با برادرش، تصمیم گرفت تا به شهر راکون آمده تا از وضعیت برادرش آگاه شود. اما او در شرایطی وارد شهر راکون شده بود که این شهر به یک آلودگی بیولوژیکی دچار شده بود. ویروس تی به تدریج د سرتاسر شهر پخش شد و مبتلایان این ویروس به زامبی تبدیل شده بودند. کلر در چنین شرایطی وارد شهر راکون شد و در کابوسی بیبازگشت روبهرو شد. مدتی بعد، او با یکی دیگر از بازماندگان شهر، یعنی لیان اس کندی ملاقات کرد. آندو در تلاش برآمدند تا با کمک یکدیگر از این کابوس رهایی یابند. با پیشبرد داستان، کلر ردفیلد و لیان از یکدیگر جدا شده و هریک به شکلی جداگانه وارد اداره پلیس شهر راکون شدند. کلر با ورود به اداره پلیس، با ماروین براناف روبهرو شد. ماروین به شدت توسط زامبیها آسیب دیده بود. او با کلر در باره خروج کریس از شهر و همچنین رخدادهای پیش آمده برای بری بارتون، جیل ولنتاین، ربکا چمبرز و براد ویکرز گفت.
با پیشبرد داستان، کلر ردفیلد دختر بچه کوچکی را در اداره پلیس شهر مشاهده میکند. او در ادامه موفق به ملاقات دوباره با لیان اس کندی شده و از او یک سیستم رادیویی دریافت کرد. لیان وکلر درتلاش برآمدند تا درجریان خروج خودشان از شهر، بازماندگان و افراد سالم را با خود همراه ساخته تا از شهر خارج شوند. کلر سرانجام موفق به همراه ساختن شری برکین با خود شده و تلاش کرد تا او را در سلامت کامل از شهر خارج کند.
کلر ردفیلد در ادامه با ویلیام برکین روبهرو شد. ویلیام، بانی اصلی پخش ویروس تی در شهر و دانشمند و پژوهشگر ارشد شرکت آمبرلا بود. او همچنین، کاشف ویروس جی نیز بود. او که اینک به یک هیولا تبدیل شده بود، در صدد انتقام گرفتن از آمبرلا بود. کلر ردفیلد و لیان اس کندی سرانجام او را پس از ۵ مرحله جهش ژنتیکی و ساختاری نابود کرده و به همراه شری برکین از این شهر فرار کردند.
سه ماه پس از خروج از شهر راکون، کلر ردفیلد وارد کابوسی وحشتناکتر از طغیان شهر راکون شده بود. او برای یافتن برادر خود وارد مقر آمبرلا در پاریس شد، اما در آنجا توسط ماموران امنیتی شرکت آمبرلا دستگیر و به جزیره راکفورت منتقل شد. این جزیره در حقیقت یک زندان برای مجرمانی بود که از دید شرکت آمبرلا، مجرم هستند. ورود کلر به این مکان، همانند ورودش به شهر راکون بود. این جزیره نیز پس از حملههای آلبرت وسکر به این جزیره دچار انتشار ویروس تی شد. این ویروس به سرعت در میان ساکنین این جزیره، که بیشترشان زندانی بودند منتشر شد. کلر بازهم در کابوسی قرار گرفت که درآن، باید با زامبیها مبارزه میکرد.
رودریگو خوان راول نگهبانی بود که کلر ردفیلد را از زندان آزاد کرد. کلر در ادامه با استیو بورنساید و آلبرت وسکر ملاقات کرد. استیو همانند کلر، یک زندانی بود که موفق شده بود تا از زندان فرار کند، اما اینک در محاصره زامبیها قرار داشت. وسکر نیز برای به دست آوردن ویروس تی.ورونیکا وارد این جزیره شده بود. این ویروس توسط آلکسیا آشفورد ساخته شده بود. آلکسیا، جوانترین دانشمند شرکت آمبرلا بود که به همراه برادرش، آلفرد آشفورد در یک محیط آزمایشگاهی و توسط پدرشان متولد شدند. آلکسیا که از دیانای تمایز یافتهای ایجاد شده بود از هوش بسیار بالایی برخوردار بود. او در سن دوازده سالگی موفق به کشف ویروس تی.ورونیکا شد. برادر او از چنین شرایطی برخوردار نبود و فردی نادان بود.
کلر پس از آشنایی با خانواده آشفورد، سرانجام به کمک استیو از جزیره فرار کرده و سپس وارد مقر آمبرلا در آنتارکتیکا شدند. با پیشبرد داستان، آلکسیا پس از ۱۵ سال از محفظه یخی خود بیرون آمده و استیو و کلر را زندانی میکند. استیو به ویروس تی.ورونیکا مبتلا شد اما کلر توسط برادرش نجات یافت. کریس توسط لیان از خطرات پیش روی کلر در جزیره راکفورت آگاه شد و برای نجات خواهرش وارد این جزیره شد. او سرانجام توسط رودریگو خوان راول از موقعیت کنونی کلر آگاه شد و به سمت آنترکتیکا حرکت کرد و خواهرش را نجات داد.
کریس و کلر سرانجام پس از نابود کردن آلکسیا آشفورد از آنترکتیکا فرار کردند.
پس از نجات یافتن کلر ردفیلد توسط برادر خود، کریس به سازمانی به نام BSAA پیوست تا برای رسواسازی آمبرلا از امکانات بیشتری برخوردار گردد. کلر نیز به عضویت سازمانی به نام تراسیو درآمد. هفت سال پس از زویدادهای جزیره راکفورت و مقر آمبرلا در انتارکتیکا، کلر ردفیلد با یک حمله بیولوژیکی جدید رو۲بهرو شد. شرکت ویلفارما ویروس تی را در فرودگاه هاردویل منتشر میکند. این در حالی است، که مردم پس از نابودی آمبرلا، از فعالیتهای شرکتهایی مانند ویل فارما، که مخفیانه سیاستهای آمبرلا را دنبال میکرد معترض بودند. کلر ردفیلد از نزدیک شاهد این مخالفتها بود. او با فردریک دونینگ در این باره صحبت کرد. فردریک درحقیقت از کارکنان شرکت ویلفارما بود. سناتور ران دیویس که یکی از سهامداران ویلفارما بود نیز در فرودگاه حضور داشت و مخالفتهای مردم را مشاهده میکرد. هواپیمایی به مقصد فرودگاه هاردویل دارای یک مسافر بود که دچار ویروس مرگبار تی شده بود. همین رخداد کافی بود تا فاجعهای دیگر به وجود آید. پس از برخورد هواپیما با ساختمان فرودگاه، زامبیها از درون هواپیما خارج شدند. ویروس تی بازهم مکانی دیگر را به طغیان کشانده بود. طولی نکشید تا یک تیم ویژه به نام S.R.T برای نجات بازماندگان، در حال ایجاد یک نقشه برای ورود به فرودگاه بودند. آنجلا میلر یکی از افراد این گروه بود. تیم منتظر مامور ویژهای که توسط دولت برای این ماموریت اعزام شده بود، بودند. این مامور، شخصی نیست جز لیان اسکات کندی. لیان به همراه تیم، در بام فرودگاه فرود آمده و در جست و جوی بازماندگان میشوند. آنها موفق میشوند کلر ردفیلد به همراه سناتور ران دیویس و چند نفر دیگر را زنده مشاهده کنند. ملاقات دوباره ی لیان و کلر، این بار هم به شکل تصادفی بود. بازماندگان موفق میشوند تا از فرودگاه، در حضور انبوهی از زامبیها خارج شوند. با پیشبرد داستان، لیان متوجه میشود که فردریک دونینگ، کسی است که در بازار سیاه، ویروسها را خرید و فروش میکردهاست. کورتیس میلر، برادر آنجلا که یکی از بازماندگان شهر راکون بود، در تلاش برای رسوا کردن شرکت ویل فارما بود، تا مانع از وقوع رویدادهای شهر راکون در مکانی دیگر شود. او مدرکی بر ضد ویل فارما نداشت، به همین خاطر، میخواست تا خودش، ویل فارما را نابود کند. به همین منظور کورتیس با وارد کردن ویروس جی به بدن خود، به یک هیولای غول پیکر جهش یافت. وجود چشم سوم در بدن فرد مبتلا به ویروس جی، از خصوصیتهای این ویروس است. کورتیس با این کار خود شرکت ویل فارما را به نابودی کشاند، اما اکنون او دیگر انسان نبود. لیان هم برای نجات جان خود و آنجلا، کورتیس را نابود کرد و آنجلا را نجات داد. سناتور ران دیویس نیز پس از روشن شدن اتهاماتش، خودکشی کرد
الی لارتر در دو فیلم از سری فیلمهای رزیدنت ایول ( رزیدنت ایول: انقراض و رزیدنت ایول: زندگی پس از مرگ ) ایفاگر نقش کلر ردفیلد بود. در فیلم نخست، کلر ردفیلد رهبر کاروانی ار بازماندگان و افراد مبتلانشده به ویروس تی بود که قصد داشت تا آنها را برای رسیدن به مکانی امن یاری کند. او با کمک آلیس از مکانی امن که هنوز به ویروس تی دچار نشدهاست آگاه شد. کلر تصمیم گرفت تا کاروان را به سمت کانادا هدایت کند. او سرانجام موفق به این کار شد. در فیلم دوم، کلر توسط شرکت آمبرلا به اسارت گرفته شد اما توسط آلیس نجات یافت. در این فیلم، کریس ردفیلد نیز حضور داشت و همانند بازی نقش برادر کلر را ایفا کرد. ایندو سرانجام موفق شدند تا با کمکی از جانب آلیس، آلبرت وسکر را نابود کنند.
پس از ساخته شدن نسخه نخست بازی و زمانی که شرکت کپکام تصمیم به ساخت نسخه دوم گرفت، کلر ردفیلد در بازی دوم حضور نداشت و شخصیتی به نام الزا واکر شخصیت زن اصلی در بازی دوم بود. این بازی به دلیل نداشتن هیچگونه پیشرفت در زمینه گرافیک و گیمپلی لغو شد و این بازی لغو شده رزیدنت ایول ۱٫۵ نام گرفت. بازی که هرگز منتشر نشد. در بازی جدید که رزیدنت ایول ۲ کنونی است، شخصیت کلر ردفیلد وارد داستان شد. نخستین طراح این شخصیت نوبورو سوگیمورا بود.
شخصیت کلر ردفیلد برای نخستین بار در رزیدنت ایول ۲ وارد داستان شد. این شخصیت در رزینت ایول: تاریخچه تاریکی دچار تغییرات آشکاری در چگونگی طراحی خود شده بود. این در حالی است که در سناریو مربوط به شهر راکون در بازی رزیدنت ایول: تازیخچه تاریکی صداگذار آن تغییر نکرده بود.
کلر ردفیلد تنها شخصیت اصلی در سری رزیدنت ایول است که در تمام حضورهایش در نسخههای بازی این سری از یک صداپیشه ثابت بهره برد. آلیسون کورت، صداپیشه انگلیسی این شخصیت بود.
در پشت لباس کلر ردفیلد در بازیهای رزیدنت ایول ۲ و رزیدنت ایول کد:ورونیکا، عبارت Made in Heaven به معنای ساخته شده در بهشت، نوشته شده بود.
به دنبال حوادث رخ داده شده در عمارت اسپنسر کریس , جیل و بقیه ی اعضای باقیمانده ی استارز با تهیه ی گزارشی سعی کردند تا پرده از این اتفاقات هولناک بردارند و به همه اعلام کنند که مصوب تمامی این اتفاقات شرکت آمبرلا بوده است. اما بدلیل منفجر شدن عمارت تمامی شواهد از بین رفته بود و کربس و بقیه عملا مدرکی برای ارائه نداشتند. متاسفانه همان طور که به نظر می رسید ویروس به شهر هم نفوذ کرده بود. در همین اوضاع و احوال دختری جوان به همراه متور سیکلتش برای پیدا کردن برادرش وارد شهر میشود. این دختر 18 ساله کسی نیست جز کلیر ردفیلد و به تبع آن برادر گم شده اش هم کریس ردفیلد هست.
وقتی کلیر به شهر رسید از موتورش پیاده شد و به کافه ای که همان نزدیکی بود رفت. با ورودش به آنجا متوجه شد که کافه بسیار ساکت است. کمی بعد هم یک زامبی را که در حال خوردن یک نفر بود میبیند. کلیر با دیدن این صحنه وحشت زده میشود و سعی میکند از آنجا خارج شود اما خودش را در محاصره ی زامبی ها میبیند. به خاطر همین از در پشتی سعی میکند خارج شود. با باز کردن در, با یک پلیس (لیون) که آماده خروج زامبی ها از در بود مواجه میشود. کلیر برای اینکه با او شلیک نکند به او می گوید که من مثل اونها نیستم لیون هم زامبی پشت سر کلیر را هدشات میکند و از کلیر میخواهد که به او ملحق بشود و با هم سوار ماشین لیون میشوند. لیون خودش را برای کلیر معرفی میکند و میگوید که به تازگی به این شهر منتقل شده است. کلیر پیدا کردن برادرش را علت اصلی حضورش در شهر عنوان میکند. لیون که وضعیت شهر را ناجور میبیند از داشبورت ماشینش به کلیر یک اسلحه میدهد.همین لحظه یک زامبی که گویا از قبل در ماشین بود به لیون حمله میکند. کنترل ماشین از دست لبون خارج میشود و با دیوار روبرویی تصادف میکنند.همین لحظه هم یک کامیون که راننده اش کنترلش را از دست داده بود به طرف آنها با سرعت زیادی در حال حرکت بود. لیون و کلیر برای اینکه جان خودشون روا نجات بدهند به ناچار هریک از طرف خودشان از ماشین خارج شدند. با برخورد کامیون با ماشین لیون راه بسته شدو به خاطر همین لیون و کلیر از هم جدا شدند.
کلیر و لیون بعد از اینکه از سلامتی همدیگر اطمینان پیدا کردند تصمیم گرفتند تا به هر نحوی شده همدیگر رو پیدا کنند. به خاطر همین لیون پیشنهاد داد که هر دو به ساختمان پلیس بروند زیرا که آنجا مکانی امن برای هردوی آنها بود. کلیر بعد از جدا شدن از لیون سر راهش به یک فروشگاه اسلحه فروشی میرسد.این اسلخه فروشی مال برادران Kendo که خیلی ترسیده بود در خالی که اسلحه اش رو به طرف کلیر کشیده بود ازش پرسید : تو کی هستی. اینجا چیکار میکنی؟. کلیر هم گفت که من انسانم و مثل اونها زامبی نیستم. Kendo که خیالش راحت شده بود پیش کلیر اومد تا در رو قفل کنه. کلیر از وضعیت عجیب شهر از اون سوال کرد و اون هم گفت اینجا اوضاع رو تحت کنترل داره.کلیر به خاطر عجله ای داشت از Kendo جدا شد.اما پس از مدتی زامبی ها با شکستن پنجره مغازه , به Kendo حمله میکنند و او را میکشند.
کلیر بالاخره خودش را به اداره پلیس می رساند و در همان ابتدای ورودش به اتاق افسران می رود. در همانجا آه و ناله ی یک پلیس زخمی توجهش را جلب میکند.برای همین به مزدیکی پلیس میرود. کلیر اولش فکر میکند که اون پلیس تنها فرد بازمانده بین پلیس هاست. اسم پلیس Marvin بود. ماروین از کلیر میخواهد که خودش را معرفی کند . کلیر هم با معرفی خودش کریس را علت اصلی حضورش در شهر عنوان میکند. ماروین که کریس رو از قبل میشناخت به کلیر گفت که مدت 10 روز هست که ازش خبری نیست و بعد از حوادث عمارت کریس و جیل سعی کردند ما رو از اتفاقات مطلع کنند اما ما حرف هیچ کدوم از اونها رو قبول نکردیم. در آخر ماروین با دادن کارت خودش از کلیر میخواهد که برای جستجوی بقیه ی اعضای زنده پلیس به قسمت های دیگر اداره ی پلیس برود. کلیر بعد از حارج شدن از اتاق با وارد کردن کارت ماروین به کامپیوتر مرکزی چند در قفل ساختمان زا باز میکند. اولین هدف کلیر رفتن به اتاق استارز بود چون امکان داشت آنجا سرنخی از کریس پیدا کد. پس باید نزدیکترین راه را برای رسیدن به آنجا انتخاب میکرد. از آنجا که ماروین در را از پشت قفل کرده بود فعلا یک راه برای رسیدن به اتاق استارز بود.
کلیر بعد از باز کردن در ها با وارد شدن به اتاق بغلی به مسیرش ادامه میدهد.اما این پایان کار نیست. چند لحظه بعد کلیر با مشاهده ی صحنه ای می ایستد. زمین خون آلود بود و از سقف خون میچکید. وقتی کلیر به سقف نگاه کرد یک موجود بسیار وحشتناک (Leeker) رو دید. برای رد شدن از آنجا باید اون موجود رو نابود میکرد. بعد از کشتن Leeker کلیر و زامبی های سر راهش خودش را به اتاق استارز رساند. همانجا بود که لیون رو دوباره ملاقات کرد. لیون از اینکه کلیر توانسته بود خودش را به اداره ی پلیس برساند خوشحال بود.لیون به کلیر گفت که دیگه نباید منتظر برادرش بمونه چون که برادرش از اینجا رفته. بعد هم دفترچه ی خاطره ی کریس رو به کلیر میده.. در اون نوشته کریس از حوادث عمارت و اینکه کسی به حرف ما گشو نداد. در ضمن کریس در آخر از ویروسی به اسم G برای کلیر میگوید. در آخر هم از اینکه خواهرش رو تنها گذاشته ازش معذرت خواهی میکند. همین لخظه یک فاکس رسید که در آن از دست داشتن فرمانده ی پلیس شهر در این کارها خبر میداد. بعد از اینکه کلیر از اتاق خارج شد دختر بچه ی رو دید که دست یک زامبی فرار میکنه. اما قبل از اینکه بنونه به او کمکی بکنه از دست کلیر فرار کرد و خودش را از طریق که حفره ی باریک به آن طرف دیوار رساند. کلیر هم خیلی سریع خواست تا خودش را به دختر بچه برسونه.
در همین اوقات بود که هلی کوپتری که برای نجات دادن اعضای باقی مانده ی شهر در منطقه بود به پشت بام اداره ی پلیس میرسد. یکی از افسران پلیس برای نجات خودش به پشت بام اداره ی پلیس میرود. خلبان هلی کوپتر چون نمیتونست فرود بیاد یک نردبان برای نجات پلیس به پایین میفرسته. اما همین لحظه چند تا زامبی به افسر پلیس حمله میکنند. افسر که هول شده بود شروع به تیراندازی میکنه که در نهایت باعث میشه چند گلوله هم به خلبان اصلبت کنه و کنترل هلی کوپتر رو از دست بده. بعد از مدتی هلی کوپتر سقوط میکنه و یه قسمتی از ساختمان آتش میگیره.حال باید کلیر برای ادامه راهش این آتش رو مهار میکرد. ولی همه چیز به این آسانی پیش نمیرفت. از آنجا که کم کم کلیر و لیون برای آمبرلا مشکل ساز میشدند , آمبرلا یکی دیگر از سلاح های بیولوژیکی خودش رو به اسم T003R برای نابودی کلیر و لیون به شهر میفرستد. کلیر بعد از خاموش کردن آتشی که از سقوط هلی کوپتر ایجاد شده بود برای از میان برداشتن مانعی که دوباره خود هلی کوپتر ایجاد کرده بود به سمت اتاق رییس پلیس شهر رفت. اما هنوز به نبمه راه نرسیده بود که سرو کلهی T003R پیدا میشود. کلیر به سختی از دست او فرار میکند اما این پایان کار نیست چرا که هدف او نابودی کلیر و لیون است و تا به هدف خودش نرسد دست بردار نیست.
کلیر بعد از جدا شدن از لبون قسمت های مختلف ساختمان رو برای پیدا کردن اون جستجو کرد تا اینکه به اتاق رییس پلیس شهر رسید.همان جا جسد دختری را که روی میزی گذاشته شده بود, دبد. برای همین علت و همچنین بررسی بیشتر نزدیک تر شد اما یک نفر که پشت به کلیر روص صندلی در همان جا نشسته بود با چرخاندن صندلی روی کلیر اسلحه کشید. اما چون کلیز زامبی نبود برای همین اسلحه اش را کنار کشید و از اون معذرت خواهی کرد. در همین لحظه ایرونز با دیدن این صحنه کلیر از او پرسید آیا تو Irons هستی؟ آیرونز هم گفت : بله. حودمم. شما کی هستی؟ البته اگه ناراحتت میکنه میتونی نگی ! بعد اهم در مورد همان دختر با کلیر حرف زد . گفت که این دختر شهردار بوده که من قول داده بودم ازش مراقبت کنم اما نتونستم موفق بشم. بهش ( به دختره) نگاه کن. میبینی که چقدر زیباست؟ اما با این بعد از مدتی تبدیل به یکی از اونها میشه. کلیر وقتی خرف های آیرونز رو میشنوه بهش میگه که باید راه دیگه ای هم باشه. آیرونز هم در پاسخش میگه که فقط دوراه وجود داده یا یه گلله تو مغزش باید خالی کرد و یا اینکه سرش رو از بدنش جدا کرد. دیگه بسه , خواهش میکنم ,میخوام تنها باشم. کلیر با شنیدن این جمله از آیرونز جدا میشود.
بعد از اینکه کلیر از آیرونز جدا شد یک اتاق تاریک مخفی که در همان نزدیکی بود پیدا کرد. با روشن کردن چراغ متوجه شد که همان دختر کوچولو اونجا هست و در واقع به اونجا پناه آورده. دختره که با دیدن کلیر ترسده بود سعی کرد تا از دستش فرار کنه. کلیر که قصد کنک بهش داشته اون رو میگیره و بهش میگه صبر کن. من زامبی نیستم . الان جات امنه. شروی هم که به شدت در این مدت ترسیده بود, با شنیدن این حرف ها کلیر رو بغل کرد. کلیر هم همون لحظه با کلیر ارتباط بقرار میکنه و بهش میگه که دختره رو پیدا کردن و از لیون میخواد که هرچه سریعتر به اون ملخق بشه. بعد از ارتباط با لیون , کلیر با معرفی خودش از شروی هم میخواد که خودش رو معرفی کنه. شروی هم که الان آروم تر شده بود میگه : اسمم شروی هست. کلیر دوباره ازش میپرسه که : آیا میدونی خانوادت کجان؟ شروی هم جواب میده : اونها در واحد شیمیایی شرکت آمبرلا که در حومه ی شهر هست مشغول به کار هستن. کلیر که از این خرف شروی تعجب کرده بود گفت : بخش شیمیایی؟ حالا تو اینجا چیکار میکنی. شروی هم میگه که مادرش برای اینکه از سالم بودنش اطمینان پیدا کنه بهش گفته که بیاد اداره ی پلیس. ولی کلیر بهش میگه که اینجا هم برای تو امن نیست . برای همین بهتره با ما بیای.
با این حال شروی ترجیح میداد که همونجا بمونه چونکه به کلیر گفت : من یه چیز خیلی بزرگتر از زامبی ها دیم. اون دنبال من بود. همین لحظه هم یک صدای عجیبی به گوش میرسه. کلیر با شنیدن این صدا به شروی میگه : این چیه؟ شروی که باز ترسده بود میگه که الان در مورد همین بهت می گفتم و چون خیلی ترسیده بود باز شروع به فرار میکنه. کلیر بعد از جدا شدن از شروی متوجه میشه که آیرونز اتاقش رو ترک کرده. پشت صندلی آیرونز و روی دیوار جای 3 تا لوح دیده میشدن . کلیر برای اینکه به مسیرش ادامه بده باید اون 3 لوح رو پیدا میکردو اونها رو سر جاهاشون میگذاشت. کلیر در ادامه ی جست و جو هایش به زیر زمین اداره ی پلیس راه پیدا میکند و هماجا دوباره شروی را میبیند. کلیر به شروی میگوید که مثل اینکه به من اعتماد نداری. ولی شروی میگه که اصلا قضیه این نیست و دلیل اینکه هی از تو جدا میشم این هست که دنبال پدرم میگردم. چون که اون توسط هیولا ها مورد حمله قرار گرفته. ضمن اینکه هی داره اسم منو صدا میزنه. همین لخظه هم لیون با کلیر تماس میگیره و بهش میگه که تونسته از طریق فاضلاب از اون محوطه خارج بشه و به کلیر میگه که بیرون از اونجا منتظرش هست. بعد از اتمام ارتباط لیون و کلیر شروی از طریق سوراخ کوچکی که در بالای آنجا قرار داشت به دنبال پدرش میرود . کلیر هم که نگران او هست همانحا منتظر او می ماند. شروی بعد از کمی جست و جو پیش کلیر برمیگردد و به کلیر میگوید که هیچ نشانه ای از پدرش پیدا نکرده. تنها ثمره ی جست و جوهای شروی یک کلید بود که اون رو هم از طریق سوراخی که اومده بود به کلیر پرتاب کرد. اما چون دیگه راه بازگشتی نداشت برای همین برای پیدا کردن یه راه دیگه از کلیر خداحافظی کرد.
کلیر بالاخره با سختی های فراوان و مواجه شدن های مکرر با T003R موفق شد تا تمامی لوح ها رو پیدا کنه. با قرار دادن لوح ها در جاهای خودشان , یک در مخفی در اتاق آیرونز باز شد. کلیر بعد از وارد شدن به اتاق مخفی دوباره ایرونز رو ملاقات کرد. این دفعه آیرونز خیلی آشفته تر بود. اینجا همیان جایی هست که دست آیرونز رو میشه.