سلام مهمان عزیز، اگر این پیغام را مشاهده نموده ای به معنی آن است که شما هنوز ثبت نام نکردی. برای ثبت نام اینجا کلیک کن و از تمام امکانات انجمن ما استفاده کن و لذت ببر.
اگر قبلا ثبت نام کرده اید، وارد شوید.


 

ثبت نام


امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
یادداشت های ترور (Trevor's Notes)

#1
این فایل ها قرار بود در بازی رزیدنت ایول 1، در جاهای مختلف عمارت یافت شوند و علاوه بر راهنمایی برای انجام معماهای سخت بازی، درمورد به اینکه چرا در جای جای عمارت تله های مختلفی گذاشته شده بود اطلاعات خوبی به بازیباز میدهند.
یک ماه قبل از انتشار بازی، شینجی میکامی به دلیل اینکه بازی به دو سناریو مجزا تقسیم شد، به دلیل اینکه زمان کافی برای بازنویسی این فایل ها برای داشتن تناسب کافی با این سناریوها نداشت، تصمیم به حذف آنها از بازی گرفت.
ترتیب قرار گیری آنها در بازی نشان دهنده مسیر فرار ترور از عمارت را نشان میداد.
مدتی بعد این فایل ها بازنویسی شده و در کتاب "داستان حقیقی پشت بایوهازارد" منتشر شدند ولی به دلیل اینکه با داستان بازی تناقض داشتند جزو داستان اصلی بازی محصوب نمیشوند. در زمان انتشار بازی "رزیدنت ایول ریمیک" این یادداشت ها دوباره بازنویسی شده و تحت عنوان "خاطرات ترور" منتشر شدند و این سری از فایلها جزو داستان اصلی قرار گرفتند.

در زیر ورژن اصلی این فایلها (آنهایی که قرار بود در رزیدنت 1 قرار بگیرند) قرار دارند و میتوانید مطالعه کنید.



دعوتنامه مکتوب

دوست عزیزم، جرج ترور؛
تنها با تلاش و صمیمیت تو این عمارت زیبا توانست ساخته شود.
من سه ماه است که به اینجا نقل مکان کرده ام و اینجا بسیار فوق العاده است.
با بانگ شکارچیان، با طلوع آفتاب ملاقات میکنم. همراه با زوزه گرگها، با سقوط شب آشنا میشوم.
به هر حال هنوز چیزی هست که اینجا جایش خالی است.
به همین دلیل، ای دوست من میخواهم لطفی در حقم بکنی. آیا مایلی به این عمارت بیایی؟
البته خانواده ات را هم همراه خود بیار.
میتوانی به این موضوع به چشم دیدار با یک دوست نگاه کنی و با دلی شاد به اینجا بیایی.
من میهمانی ای برایت ترتیب میدهم و منتظر حضور تو هستم. مطمئنم که از این میهمانی خوشت خواهد آمد.

با احترام،
آزول ای. اسپنسر.
9 اکتبر 1967



نامه تشکر

لرد اسپنسر گرامی؛
دریافت دعوتنامه ات برای آمدن من و خانواده ام به عمارت بسیار خوشحالم کرد؛ نمیدانم چگونه از تو تشکر کنم.
درواقع خودم هم قصد داشتم به عمارت سری بزنم.
و دعوتت را قبول میکنم.
در حیاط زیبا با آبنماها و حوضهای فوق العاده اش، دو تا از فواره ها هستند که نام بخصوصی دارند.
اگر میخواهی این فواره را ببینی چیزی به تو میگویم که باید آن را به یاد داشته باشی، خواهشا "کتاب قرمز" و "کتاب آبی" را با خود ببر.
متاسفانه من کارهای ناتمامی دارم که اول باید به آنها رسیدگی کنم، به همین دلیل همسر و دخترم را زودتر به آنجا میفرستم.

لطفا از آنها مراقبت کن.
خیلی متشکرم

جرج ترور
3 نوامبر 1967



نامه ای از طرف همسر ترور

در این سفر مسرت بخش، خبرهای بدی به دستم رسیده. من ناراحتم، و این به دلیل بیماری عمه اما عزیزمان است.
عمه اما در نزدیکی این عمارت زندگی میکند، به همین دلیل من و لیزا تصمیم گرفتیم به او سری بزنیم.
واقعا خیلی حرف شد؛ مدت زیادی از آخرین باری که تعطیلات را باهم میگذراندیم گذشته است.
ولی نگران نباش، ظرف 2-3 روز بازمیگردیم.

همسرت؛
جسیکا ترور
12 نوامبر 1967

پ.ن
به لطف آقای اسپنسر، ما میتوانیم از پیانو عمارت استفاده کنیم. لیزا از این امر بسیار خوشحال شد و گفت که میخواهد بتهون بنوازد.
ولی او به یاد نمیاورد که دفتر نت مهمش را کجا گذاشته.
اون دقیقا کجاست...؟




یادداشت ترور 1


ساعت 6 عصر بود که کارم را تمام کردم. ارباب اسپنسر به عمارت رسید و ما به افتخار تجدید دیدار، نوشیدیم. در اتاق غذاخوری روشن و بزرگ مقدار زیادی غذای خوشمزه روی میز بود. الهه داشت ما را نگاه میکرد و به نظر حسودی اش شده بود. ولی فکر نمیکنم اینجا کارش را تمام کنیم. من یک هدیه ی کوچک به این دختر خارق العاده دادم.
با این همه...
ساعت در سکوت تیک تاک میکند و باعث می شود حس کنم کاملا تنها هستم. خانواده ام یکم قبل به اینجا رسیدند. همسرم پیغامی برایم گذاشت که به من بگوید عمه ام مریض است و آنها به ملاقاتش رفته اند. پس بنابراین فکر کتم باید تا بازگشت آنها اینجا منتظر بمانم. علی رغم این حداقل من می توانم از نوشیدنی ها و غذا های خوشمزه و از کارهای هنری فوق العاده در این عمارت لذت ببرم. آنها به من کمک می کنند تا احساس تنهایی ام را از بین ببرم.

جورج ترور




یاداشت ترور 2

14 نوامبر 1967

امروز آقای اسپنسر به من گفت که میخواهد اطراف عمارت را نشانم دهد. او تمام درها را به رویم میگشود و آن اتاق های شگفت انگیز یکی پس از دیگری از جلوی چشمم عبور میکردند.
این عمارت به نظر تجملی میرسد ولی در عین حال کریستالی از دانش و عیده های ناب است. به نظر من فقط کارگشایی همانند او لایق چنین عمارتی است.
در یکی از اتاق ها تعداد زیادی حیوان خشک شده قرار دارد، چشمان آنها عجیب است، نور مرموزی از خود ساطع میکنند.
در آن اتاق من تعدادی شوالیه های زره پوش از قرون وسطا دیدم و فرمانده آنها یک قدم جلوتر از بقیه ایستاده. آنها خیلی ساکت کنار اتاق ایستاده اند و به نظر میرسد از چیزی محافظت میکنند...
آقای اسپنسر با افتخار گفت: "آیا اینها خارق العاده نیستند؟ چند سال پیش، من شروع به ساخت سازه ای دیگر به عنوان مرکز آموزش و تعمیرات شرکت کردم. از آن موقع ایده ای به عنوان استفاده از آن سازه به همراه این عمارت را در سر دارم. در مدت کوتاهی، نه تنها کارکنان شرکت، بلکه هر مهمانی از کجای دنیا را میتوانیم به عمارت بپذیریم!"
آن صحنه را تصور کردم، این عمارت پر از بازدیدکننده.
مردم همانند من در این ساختمان راه میروند و از زیبایی و شیکی اش متعجب میشوند.
و فکر میکنم این بار باید برای داشتن سهمی در این ساختمان شگفت انگیز به خودم افتخار کنم.





یادداشت ترور 3


15 ام نوامبر , سال 1967

خانواده ام برنگشتند.
دیگر وقتش بود و باید به اینجا بر می گشتند.
آیا عمه حالش بدتر شده است؟
بدون داشتن انتخاب دیگری ، من به یک اتاق دور در سمت راست طبقه ی اول رفتم و شروع به خواندن کتاب ها کردم تا کمی وقت کشی کنم.
بعضی از چیز های مرموز این عمارت در این کتاب ها ثبت شده اند. ولی اصلا آنها را نمیتوانم بفهمم.

جورج ترور


17 نوامبر , سال 1967

در نیمه شب، وقتی از جلوی اتاق مطالعه ی آقای اسپنسر می گذشتم، شنیدم که چند نفر راجع به چیزی حرف میزدند. من نزدیک در رفتم و کمی آن را باز کردم و 3 مرد که کت سفید پوشیده بودند را دیدم که آرام با آقای اسپنسر حرف میزدند.
" تجارت بزرگ جدید... تبلیغات بالا... مرحله ی مقدماتی تحقیق...واقعا فقط بیو... پس... به تحقیقات طولانی مدت نیاز هست..."
من شنیدم که اینطوری حرف می زدند.
کنجکاوی ام باعث شد که با بی دقتی کمی جلوتر به سمت در بروم و آن را فشار دهم. صدایی شنیده شد، یکی از آن مردان متوجه شد و به سمت اینجا آمد.
آن مرد، که موهای قرمز داشت، مرا دید و در آن لحظه بسیار شگفت زده شد. به هر حال او بلافاصله نگاهش را به سمتی دیگر برگرداند، انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده بود.

جورج ترور




یادداشت ترور 4


20 نوامبر سال 1967

یک اتاق بزرگ پر از نقاشی در طبقه ی اول، جایی که اتفاقی در بین نقاشی ها گشت میزدم وقتی به طور ناگهانی یک مرد مو قرمز با کت سفید به من نزدیک شد.
چه می توانست باشد؟ بوی ضد عفونی کمی که از بدنش می آمد؟
او گفت : " چیزی هست که می خواهم از تو بپرسم... تو دقیقا در مورد خانواده ات چه می دانی؟ "
" خانواده ام؟! تو چیزی می دانی؟! "
آن مرد حالت مرا دید و با مقامات زیر لب حرف زد. " تو واقعا هیچ چیز نمیدانی... مثل یک بچه ی کوچک... "
من مرد را تکان دادم، صدایم را بالا بردم، و تقاضا کردم که بدانم کجا هستند.
اما در همان لحظه صدای چیزی را شنیدم که پشت سرم پیچ و تاب می خورد.
" چیزی اینجاست..."
مرد مو قرمز دیگر در آن مورد هر چه پرسیدم هیچ چیز نگفت.

جورج ترور




یادداشت ترور 5



23 نوامبر، 1967

خدمتکاران با عجله زمینی را که در راه طبقه اول است را امروز صبحِ زود شستند.
تنها اتاقی در این عمارت که من در آن چیزی نمی گذارم...
در ابتدا به چیزی هیچ شکی نداشتم.
تا اینکه از آن اتاق گذشتم و به اتاق پذیرایی رفتم...
هیچ چیز. هیچ اثری از شاتگان روی دیوار نبود!
آن شاتگانی که اینجا بود کجاست؟
اسپنسر، که نزدیک بود، پاسخ داد :
" اوه، آن را میگویی. آن نابود شد. مثل آن که فیلی از روی آن رد شده باشد، میدانی. هنوز هم شکل اصلی اش را تا اندازه ای حفظ کرده است، متفاوت از یک حیوان. اوه خب من یک یدک از آن نگه داری می کنم تا بتواند جایگزینش شود. "
من تا جایی که میتوانستم به سرعت به اتاق قبلی بازگشتم.
چیزی شبیه یک لکه ی سیاه روی زمین بود. و موی قرمز
نمیتوانستم نلرزم...
آن شاتگان جابجا شده بود، مطمئنا...

جورج ترور



یادداشت ترور 6

26 نوامبر 1967
من گیر افتاده ام. تا الان 3 روز شده است.
روزی که آن اتاق خالی را دیدم سعی کردم از این عمارت فرار کنم. اعتماد زیادی به این که خانواده ام در خانه عمه جایشان امن است داشتم.
ولی دیگر خیلی دیر شده بود.
همان موقع که از عمارت خارج شدم مردانی با کت قرمز احاطه ام کردند و کمی مرا زدند.
و برای مدتی هشیاری ام را از دست دادم.
"برات متاسفم، فقط برای مسائل امنیتی بود"
"آن مردان بدجنسند. از میان تمام مردم، آنها سعی میکنند از طراح این عمارت سواستفاده کنند... ولی من در آینده به درد جمع آوری اطلاعات میخورم."
چه مساله امنیتیی؟ برای طراحی کردن این عمارت؟
وقتی متوجه اش شدم در اتاقی زیرزمینی دراز کشیده بودم.
در اتاقی نیمه روشن و تمام بدنم خارش عجیبی دارد.
احساس میکنم انگار فردی دارد قلقلکم میدهد.
خودم را بلند کردم.
چلک، چلک، چیزی از بدنم پایین ریخت.
اون... تکون میخوره!
عنکبوت! تعداد زیادی عنکبوت در حال تکان خوردن روی من رو زمین هستند.
عنکبوت هایی به اندازه کف دستم در این اتاق سرد...
من عقب رفتم و ناخودآگاه تعدادی از آنها را له کردم. همان موقع آنها به من حمله ور شدند.
به سمت در دویدم ولی قفل بود.
عنکبوت ها یکی پس از دیگری شروع به بالا رفتن از من کردند.
من با یادآوری ساختار آن در توانستم بازش کنم و بیرون روم.
از آن موقع درحال پرسه زدن در زیرزمین عمارت هستم.
اینجا حشرات عجیب و حیوانات زیادی هستند. اما حرکت آنها آهسته و ساده است و من به نوعی توانستم زنده بمانم.

جرج ترور




یادداشت ترور 7

جسیکا،لیزا...
چرا ! چرا ! من نمیخواهم در یک مکان ملالت انگیز مثل این بمیرم...
آیا تقصیر من بود که این عمارت را برحسب دستورات ویژه اش ساختم؟
یا این مجازات از طرف خداوند است به دلیل تلاش برای فرار ، بدون دانستن این که آن ها را شاید جاگذاشته باشم.
تفاوتی ندارد.
این غیر عادی است.
بوی ضدعفونی کننده زیرزمین را پر میکند و به نظر میرسد که یک ماشین جدید آورده شده بود...
راز لعنتیی چه میتواند باشد؟
آیا این مکان هنوز به عنوان مرکز خلق مجدد استفاده میشود!؟

جرج ترور





یادداشت ترور 8

December 5, 1967

... و الان، من به طور غیر منتظره پام را داخل اتاق تنگ و تاریک گذاشتم.
با هر قدمی که بر میدارم، خطر تشدید میشود. من به آرامی و با احتیاط در اطراف راه میروم. بعد ، در وسط وسط اتاق ، من به چیز سختی برخورد میکنم.
این چیست؟
من شعله ی فندک را روشن کردم، نامه هایی که آنجا بودند اندک اندک نمایان شدند.
این ...
چی! لعنتی ! اون مرد فکر تمام زوایای (پیشامد) ممکن را کرد !
اما این کنایه آمیز هست. من هنوز زنده ام.
مگر اینکه چیزی که انتظار میرد امروز اتفاق بیافتد.
اما این همان چیز است ، "نور خورشید دیگر نمیتواند در حال بالا رفتن دیده شود."
این عینا به جایی تبدیل شده است که من خواهم مرد.
...نه، اینطور نیست، من باید زنده بمانم، من تا الان دوام آورده ام.
من هنوز زنده ام...من زنده خواهم ماند.

جرج ترور




آخرین یادداشت

من شکست خوردم. چطور اون، اسپنسر، میتوانست از این موضوع خبر داشته باشد؟
یک چیز عظیم و قدرتمند می آید...
با اینکه قرار بود وسیله مخفیی باشد که فقط من از وجود آن خبر دارم...
به سوی کشور، خودم و ....
هشیاری من در حال ازمیان رفتن است.
داشت یادم میرفت. نه فقط یکی... بلکه وسیله ای بسیار مشابه آن مورد نیاز است.
آه، کمی، فقط اگر کمی بیشتر دوام میاوردم میتوانستم به فواره با دو نام برسم...

جرج ترور
[تصویر:  re-fan-logo.png]
بهترین انجمن در زمینه بازی Resident Evil
پاسخ



پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
2 مهمان