سلام مهمان عزیز، اگر این پیغام را مشاهده نموده ای به معنی آن است که شما هنوز ثبت نام نکردی. برای ثبت نام اینجا کلیک کن و از تمام امکانات انجمن ما استفاده کن و لذت ببر.
اگر قبلا ثبت نام کرده اید، وارد شوید.


 

ثبت نام


امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
سناریوی Resident Evil Zero (فارسی)

#1
مقدمه:

یک شهر نیمه غربی در امریکا:راکون سیتی
یک جزیره پرت دورافتاده در دریا:جزیره راکفورت
جزیره ای که دومین راکون سیتی شده است:جزیره شینا
هنوز سوالات پاسخ داده نشده بسیاری درباره این حوادث ظاهرا غیرمرتبط ولی به شدت اسیب زا وجود دارد.
اگرچه اعتقاد بر این است که موسسه بین المللی امبرلا به گونه ای در این قضایا دخالت داشته, مقدار کمی درباره ی منشا این شرکت بی نام و نشان شناخته شده است.
چه موقع این شرکت تاسیس شد... ؟
به وسیله چه کسی؟
و چگونه ویروس تی ساخته شد؟



برای روشن شدن حقیقت ما باید دقیقتر در مورد اتفاقاتی که در اغاز قبل از حوادث عمارت روی داد جستجو کنیم.


قسمت اول:قطار

1.1-حمله زالو ها

23 جولای 1998
جنگل راکون 20:17

(دوربین نمایی از جنگل راکون و سپس داخل یک قطار نشان میدهد.صدای مسافران در حال صحبت با یکدیگر شنیده میشود.)

مرد:"واقعا؟"
زن:"پس تو هم اینطور فکر میکنی؟"
مرد:"بله."

(صدای چسبیدن چیزی به پنجره قطار شنیده میشود.مسافری که کنار پنجره نشسته با تعجب به شیشه نگاه میکنه.ناگهان مردی در حال اواز خواندن بر روی صخره ای بلند نشان داده میشود.)

(دوربین به داخل قطار برمیگرده. در حالی که مسافر به پنجره خیره شده به یکدفعه تعدادی زالو به پنجره چسبیده, رفته رفته تعداد زالوها زیاد میشه, مرد وحشت زده فریاد میکشه و فرار میکنه.زالوها از سقف قطار سقوط میکنند و به مسافران وحشت زده که در حال فرار هستند میچسبند .مردی که بر روی صخره ایستاده اوازش را با پایان حمله قطع میکنه و دوربین روی اون ختم میشه.)





2.1-ورود تیم براوو

2 ساعت بعد
بالای جنگل راکون

صدای ربکا:ان ماجرا از یک تحقیق ساده در مورد یک سری قتل های عجیب و غریب در حومه شهر راکون شروع شد.هیچ چیزی در اموزش های ما نمی تونست ما را برای کابوسی که در پیش رو داشتیم اماده کند .ما هرگز شانسی نداشتیم.

(موتور هلیکوپتر تیم دچار اتش سوزی میشود .)

انریکو:"چه اتفاقی افتاده؟"
ادوارد:"نقص در موتور !فرود اضطراری!"

(هلیکوپتر به سرعت به طرف جنگل پایین میاد و به درختان برخورد میکند.)



(در نهایت هلیکوپتر در وضعیتی نا متعادل اما در یک جای مطمئن فرود میاد.تیم براوو از هلیکوپتر خارج میشن.ربکا با یک علامت به کوین اطمینان  میده و کوین بلافاصله با یک احترام نظامی از ربکا خداحافظی میکنه و درب هلیکوپتر بسته میشه.)

انریکو:"موقعیت کنونی را کنترل کنید و اطراف منطقه را بگردید." (تیم به جستجوی محل میپردازد.)
ربکا:"کاپیتان!نگاه کن!"

(دوربین یک خودروی واژگون شده را نشون میده.نور چراغ قوه محل حادثه را روشن میکنه. جسد چند سرباز کنار خوروی نظامی پیدا میشه.انریکو به طرف اجساد میره تا انها را بررسی کنه.)




ربکا:"کاپیتان!"
انریکو:"چی شده؟"

(همانطور که انریکو به طرف ربکا میره مایعی چسبناکی در حال لیز خوردن بر روی ماشین نشون داده میشه.ربکا فایلی را از یک کیف باز بر روی زمین بر میدارد و با صدای بلند شروع به خواندن ان میکند.)

ربکا:"فرمان صادره از دادگاه برای انتقال.زندانی:بیلی کوئین,افسر سابق, 26 ساله. دادگاه تصویب کرده است و رای به مرگ زندانی در 22 جولای داده است.زندانی برای اعدام به پایگاه راگاسن منتقل میشود."

(ادوارد یادداشت را از دست ربکا میکشد.)

ادوارد:"سربازهای بیچاره.انها ادم های خوبی بودند که فقط کار شون را انجام میدادند و ان پست فطرت انها را کشت و فرار کرد."

(انریکو یادداشت را از ادوارد میگره.)

انریکو:"بسیار خب!همه گوش کنند بیاید از همدیگه جدا بشیم و منطقه را به دقت بررسی کنیم .دوست ما بیرحم و ضالم هست.مراقب خودتون باشید."

(ربکا به جستجو ادامه میده تا اینکه صدایی از پشت سرش میشنوه و برمیگرده.یک قطار متوقف شده را میبینه به حرکتش ادامه میده و وارد قطار میشه.)



3.1-جستجوی قطار

( صدای کسی در هوا شنیده میشه.)

ربکا:"این صدای افسر چمبرز از تیم براووی استارز است.لطفا خودتون را نشان بدید."

(ربکا بسمت پایین راهرو میره.)

ربکا:"کسی اینجاست؟"

(دوربین مردی  را که بروی صندلی نشسته نشون میده ولی معلوم میشه مدت زیادی هست که مرده.)




(ربکا با دیدن مرد جا میخوره.او میفهمه صدا از یک رادیو جیبی بر روی زمین بوده, همین که خم میشه تا رادیو را بر داره مرد روی صندلی بلند میشه و به سمت او هجوم میبره.ربکا میچرخه تا فرار کنه اما تعداد بیشتری از پشت سر او را محاصره میکنند .ربکا به سمت انها شلیک میکنه و میکشتشون.)

ربکا:"چه اتفاقی اقتاد؟ من من خیال کردم انها مردند...؟"


4.1-ملاقات با بیلی کوئین

(ربکا یک جسد را کنار درب راهرو منتهی به موتور قطار پیدا میکنه.جسد یک کلید را در دستاش نگه داشته, همین که ربکا کلید را بر میداره یک مرد پشت سرش ظاهر میشه و تفنگش را بسمت سر او نشونه میگیره.)




ربکا:"بیلی, ستوان کوئین"
بیلی:"پس بنظر میرسه من رو میشناسی, درباره من چه خیالی کردی؟"
ربکا:"تو همون زندانی هستی که برای اعدام منتقل شده بود .تو بیرون همراه ان سربازها بودی."
بیلی:"بله. میبینم تو همراه استارز هستی, دلخور نشو عزیزم اما تو مثل بفیه کسایی که به دنبال من هستند به نظر نمی رسی, بنابراین میترسم مکالمه کوتاه بین ما به پایان برسه."

(بیلی اسلحه اش را غلاف میکند و سپس ربکا را ترک میکند. ربکا او را دنبال میکنه.)

ربکا:"صبر کن!تو بازداشت هستی."
بیلی:"نه ممنون دختر کوچولو.من قبلا دستبند به دستهام زدم."

(بیلی دستبند شکسته را بر روی مچ دست چپش نشان میدهد و سپس از انجا میره.ربکا صداش میزنه.)

ربکا:"میدونی من میتونستم بهت شلیک کنم."

(ربکا از ناامیدی اهی میکشد, چند لحظه بعد ادوارد در حالی بشدت زخمی و مجروح شده است, خودش را از بیرون  قطار به داخل پرتاب میکنه. ربکا بسمت او میدوه.)



5.1-اخرین جملات ادوارد

ربکا:"ادوارد!تو سالمی؟چه اتفاقی افتاد؟"
ادوارد:"این بدتر از ...ما نمی تونیم...تو باید مراقب باشی ربکا ...جنگل پر از زامبی ها و هیولاها است."
ربکا:"زامبی ها و هیولاها؟"

(ادوارد اخرین نفسش را میکشه و میمیرد.چند لحظه بعد یک سگ زامبی شیشه قطار را میشکند و به داخل قطار می پرد و به سمت ربکا هجوم میبرد.)





6.1-پیغامی از طرف انریکو

(ربکا یک پیغام رادیویی از طرف انریکو دریافت میکند.)

ربکا:"این ربکا است, به گوشم."
انریکو:"ربکا صدای من را میشنوی؟این انریکو است.موقعیت تو چیه؟به گوشم."
ربکا:"انریکو!الو؟صدای من مفهومه؟لطفا جواب بده."
انریکو:"ربکا, من صدای تو را میشنوم, خوب گوش کن!ما اطلاعات جزئی را درباره فراری از یک مدرک که در واگن شکسته پیدا کردیم بدست اوردیم.بیلی کوئین تعداد 23 نفر را کشته است.تمام."
ربکاSadدر حالی که دستپاچه شده است.)"23 نفر."



انریکو:"ما همچنین مطمئن شدیم او مدتی در بیمارستان بستری بوده, بنابراین مراقب خودت باش.ربکا صدای من را میشنوی؟ جواب بده.گوش به زنگ باش ربکا.او دو بار به کشتن تو فکر نمیکنه."
ربکا:"انریکو؟کاپیتان!الو؟الو؟"


7.1-درخواست کمک

(ربکا به داخل واگن بعدی حرکت میکند بیلی پشت سر اون وارد واگن میشود.)

بیلی:"از اینجا به بعد خطر ما را تهدید میکند.چرا با همدیگه همکاری نکنیم؟"
ربکا:"همکاری؟با تو؟"
بیلیSadبا عصبانیت)"گوش کن دختر کوچولو, اگر تو ندیدی, چیزهای خیلی عجیب و غریبی در این قطار وجود داره و من به تنهایی بخوام از اینجا خارج بشم, فکرنکنم ما شانسی داشته باشیم تا تنهایی این کار را انجام بدیم."
ربکا:"تو توقع داری من به تو اعتماد کنم؟یک جانی تحت تعقیب؟من به کمک تو احتیاجی ندارم.خودم به تنهایی از پس این کار برمیایم.ودیگه به من دختر کوچولو نگو!"
بیلیSadبا انگشتانش موهای ربکا را تکان میدهد.)"بسیار خب دختر خانم,خودت این کار را انجام بده.من باید چی صدات کنم؟"
ربکا:"اسمم ربکا چمبرز است, اما برای تو افسر چمبرز هست."
بیلیSadبا تمسخر)"بسیار خب ربکا, پس(به دیوار تکیه میدهد)خودت برو امتحان کن. من همین جا منتظر میمونم."

(ربکا از پله ها بالا میرود.)


8.1-مرد ناشناس

(در طبقه دوم ربکا می فهمه یک مرد مسن در پشت واگن بر روی صندلی نشسته. بنظر میرسه مرد از حمله جان سالم بدر برده چونکه هنوز بدنش سالم هست.ربکا به او نزدیک میشه.)

ربکا:"ببخشید اقا؟(شانه مرد را تکان میده)اقا؟"

(سر مرد به طرف ربکا میچرخه, سپس به چرخیدن ادامه میده تا اینکه بر روی زمین میافته.)

(ربکا جا میخوره.بدن مرد تغییر شکل میده به تکه های مختلف تقسیم و بروی زمین پخش میشه.زالوهای برروی زمین به صورت یک توده جمع میشوند و مجددا به شکل یک انسان در می ایند.مخلوق جدید با یک نیشخند به سمت ربکا حمله میکنه.)




(بعد از مبارزه صورت مخلوق زالویی میشکافد. زالوها به سرعت به سمت ربکا هجوم میبرند و تمام بدن او را فرا میگیرند.چند شلیک از پشت سر باعث میشود زالوها از بدن او جدا شوند و روی زمین بیفتند.ربکا روی زمین سقوط میکنه.بیلی ارام به سمت ربکا میاد, در همین حین چند تا زالو به سمت بیلی میپرند اما او با یک واکنش سریع انها را به راحتی میکشه. بقیه زالوها عقب نشینی و قطار را ترک میکنند.)




ربکاSadدر حال نفس زدن)
بیلی:"تو خوبی"
ربکاSadبا علامتی که میده سلامتی اش را اعلام میکنه.)

(صدای یک اواز از بیرون قطار شنیده میشود.در طوفان زالوها به سمت مردی که بر روی صخره ایستاده است جمع میشوند.)



9.1-اعتماد

بیلی:"ان مرد کیه؟"

(ناگهان قطار دچار لغزش میشود.)

ربکا:"چه اتفاقی داره میافته؟چه کسی قطار را کنترل میکنه؟"
بیلی:"برو اولین موتور قطار را کنترل کن."

(ربکا به سمت پله ها میدوه اما بیلی صداش میزنه.)

بیلی:"گوش کن!ما باید از الان با همدیگه همکاری کنیم, فهمیدی؟"
ربکا"خب, من نمیتونم."
بیلیSadبا عصبانیت)"بفهم دختر!یا شاید دوست داری غذای مار بشی؟"
ربکاSadبا عصبانیت)"بسیار خوب!اما یادت باشه اگر حرکت جالبی ازت سر بزنه من بهت شلیک میکنم."
بیلی:"خوبه.حالا این ها رو همراه خودت ببر."(بیلی یک بسته فشنگ هندگان را به سمت ربکا پرتاب میکند.)
بیلی:"اگر چیزی پیدا کردی با من تماس بگیر باشه؟"

(بیلی بیسم خودش را  به ربکا نشان میده, ربکا هم بیسیمش را به دست میگیره و سرش به نشانه موافقت تکان میده.)



10.1-برگرداندن روشنایی به قطار

(بالای قطار ربکا(بیلی) سیم بریده شده که باعث قطع جریان برق شده است را میبیند.همین که سیم وصل میشود, ناگهان توده ای از زالوها از زیر سیم جمع میشوند و به سمت ربکا(بیلی) هجوم میبرند. او خودش را عقب میکشه, در نتیجه از میان حفره ای که در سقف وجود داره به داخل یک اتاق سقوط میکنه.بیلی(ربکا) در اتاق زندانی میشه.)



11.1-صدای عجیب

(به محض ورود ربکا(بیلی) به رستوران در طبقه دوم قطار بالای اتاق مدیر, صدای گوش خراشی از بالای سقف شنیده میشود.همچنین صدای جرنگ جرنگ که معلوم میشه چیزی بالای سقف در حال حرکت است.)

(در راه برگشت ناگهان سقف شروع به لرزش میکند.کم کم تمام قسمت های سقف فرو میریزد. در میانه سقف یک چنگال غول پیکر ظاهر میشود و سپس یکی دیگه, در نهایت تمام سقف فرو میریزد و ربکا(بیلی) خود را در مقابل یک عقرب عظیم الجثه میبیند.)





12.1-خارج شدن زالو ها از تخم

(تخم هایی که راهرو طبقه دوم را مسدود کرده بودند, شروع به تکان خوردن میکنند و زالوهای تازه رسیده از انها خارج میشند.)



13.1-غافلگیر شدن سربازها

(یک سرباز در بیرون واگن انتهایی قطار کنار موتور در حال صحبت کردن با بیسیم است.)

سرباز:"این تیم دلتا است.این تیم دلتا است.ما کنترل قطار را بدست اوردیم."

(دوربین تصویر دومرد در یک اتاق کنترل را نشان میدهد.یکی از انها که موهای بوری داره و یک انیفورم مشکی با کلمه استارز بر روی پشت ان, روی صندلی نشته و دیگری یک کت سفید ازمیشگاهی پوشیده به همراه فایلی که در دستانش است ,در کنار او ایستاده.مرد اولی فرمانده تیم الفا استارز, البرت وسکر و دومی یکی از محققین امبرلا, ویلیام بیرکین است.وسکر به طرف میکرو فونی که جلوش هست خم میشه.)

وسکر:"دریافت شد."
بیرکین:"این معنی نمیده.چطور ویروس تی پخش شده؟و چرا ان هم به ازمایشگاه در عمارت و همچنین به یک قطار که تقریبا سه مایل با ان فاصله داره سرایت کرده؟"



(وسکر دستش را روی میکروفون میذارد.)

وسکر:"این ربطی نداره.ما باید مطمئن بشیم هیچ خبری از این قضیه به بیرون درز نمیکنه.قطار را نابود کن, به طور کامل!"

(وسکر مجددا با میکرو فون صحبت میکنه.)

وسکر:"شما چقدر با نزدیکترین خط فرعی فاصله دارید؟"

(دوربین مجددا سرباز با بیسیم را از نمای پشت سر نشان میدهد.زالو ها از پشت میله بیرون میاند.)

سرباز:"حدودا ده دقیقه تا..."

(همین طور که سرباز در حال صحبت کردن است میچرخه و زالوها را میبینه که به سمت او هجوم میارند.زالو ها سرتاسر بدننش را فرا میگیرند.سرباز فریاد میکشه و بی اختیار شروع به شلیک میکنه.وسکر صدای شلیک را میشنوه.)

وسکر:"چه اتفاقی افتاد؟"

(یکی دیگه از سربازها از اتاق کنترل بیرون میاد تا ببینه چه اتفاقی افتاده, اما سریع توسط زالوها کشته میشه, زالوها بعد از کشته شدن سربازها پراکنده می شوند.)





14.1-فعال کردن ترمز

(موتور قطار بر اثر شلیک سربازها اسیب دیده و سرعت قطار در حال زیاد شدن است.در این سرعت قطار در انتهای راه از خط خارج میشود و سقوط میکند.ترمز باید فعال شود و ربکا و بیلی راه حلی برای این مشکل پیدا کنند.)

بیلی:"قطار به هر حال از خط خارج میشه یا سقوط میکنه.ما مجبوریم متوقفش کنیم."

(تیم از همدیگه جدا میشه. یکی از دو نفر باید به قسمت عقب قطار برود و سیستم را فعال کند ودیگری در اتاق کنترل بماند و دستگیره نهایی ترمز را بکشد.)

1.14.1-زمانی که با ربکا میروید

ربکا:"من به قسمت عقب قطار میرم و سیستم کنترل ترمز را درست میکنم.تو همین جا بمون و ترمز زا وقتی که اماده است بکش."
بیلی:"باشه."

(ربکا برمیگرده تا بره.)

بیلی:"ربکا"

(ربکا به سمت بیلی برمیگرده.)

ربکا:"چیه؟"
بیلی:"دستپاچه نشو باشه؟"
ربکاSadدستش روی پهلوش میذاره.)"دستپاچه نمیشم."

(در میانه راه ربکا به ادوارد هم تیمی سابقش بر میخورد اما اینبار او تبدیل به زامبی شده است.)




ربکاSadشوکه شده)"ادوارد!نه..."

(ادوارد از زمین بلند میشه و به طرف او یورش میبره.)

ربکا:"ایست!جلوتر نیا!"

(در انتها ربکا سیستم کنترل ترمز را فعال میکنه و به بیلی پیغام میده.)

ربکا:"این ربکا هست.من دستگاه کنترل ترمز را درست کردم.تمام."
بیلی:"دریافت شد!همین الان ترمز را میکشم."

2.14.1-زمانی که با بیلی میروید

بیلی:"من به قسمت عقب قطار میرم و سیستم کنترل ترمز را درست میکنم بعد تو از اینجا ترمز را فعال کن باشه؟"
ربکا:"بسیار خب!"

(بیلی برمیگرده تا بره)

ربکا:"بیلی!"

(بیلی به سمت ربکا برمیگرده.)

بیلی:"چیه؟"
ربکا:"مراقب باش."
بیلی:"باشه."

(در نهایت بیلی سیستم کنترل ترمز را فعال میکنه و به ربکا پیغام میده.)

بیلی:"این بیلی هست.من دستگاه کنترل ترمز را فعال کردم. تمام."
ربکا:"دریافت شد!همین الان ترمز را میکشم."


15.1-واژگون شدن قطار

(بعد از اینکه ترمز توسط بیلی و ربکا فعال میشود, ترمز سعی میکند تا قطار را کنترل کند, اما سرعت قطار خیلی زیاد شده و بعد از اینکه قطار وارد مسیر فرعی میشه به انتهای یک تونل بسته برخرورد میکند و واژگون میشود.)




(بیلی به هوش میاد و خودش را در میان تو ده ای از سنگ و خاک پیدا میکنه.او از زمین بلند میشه و به دنبال همکارش میگرده.)

بیلیSadزیر لبی)"ربکا..ربکا!"
ربکاSadدرحالی که از حادثه قطار کمی زخمی شده)"من..اینجا هستم."
بیلی:"تو خوبی؟هی ما تونستیم قطار را متوقف کنیم."
ربکا:"بله..ما تونستیم."
بیلی:"ما مجبوریم یک راه خروج پیدا کنیم."


16.1-بازگشت جیمز مارکوس

(پس از عبور از فاضلاب بیلی و ربکا وارد یک تالار بزرگ میشوند.بیلی نوشته ای بر روی فرش میبیند.)

بیلی:" مرکز تحقیقاتی امبرلا؟"

(ربکا متوجه نقاشی بزرگ از یک مرد بر روی دیوار میشود, همین طور که به نقاشی نزدیکتر میشود بیاد میاره که این تصویر مرد زالویی در قطار است و جا میخوره.)

بیلی:"نخستین مدیر کل, دکتر جیمز مارکوس"

(دوربین اتاق کنترل نشان میده, جایی که وسکر و بیرکین در حال تماشای بیلی و ربکا از طریق مانیتور هستند.)




بیرکین:"ان نفرات تو انجا کی هستند؟"
وسکر:"او (اشاره به ربکا) فقط یک تازه کار از تیم استارز هست."
بیرکین:"و در مورد مرد."
وسکر:"من او را نمیشناسم."

(ناگهان یک صدا از بلند گوهای در تالار پخش میشود.بیلی و ربکا به دنبال منبع صدا میگردند.)

صدا:"توجه!این دکتر ماکوس است.لطفا زمانی که که ما شعار شرکتمان را سر میدهیم سا کت باشید.اطاعت نظم را بنبال میاورد, نظم وحدت و یکپارچگی, وحدت و یکپارچگی قدرت و قدرت زندگی است.

(مانیتوری که وسکر و بیرکین به ان نگاه میکنند تصویر مردی که در ابتدای حادثه قطار اواز میخواند را نشان میدهد.مرد پوزخندی میزند.)

وسکر:"تو کی هستی؟"
مرد:"من کسی هستم که ویروس تی را در عمارت پخش کرد.نیازی نیست که بگم من قطار را نیز الوده کردم."
بیرکن:"چی؟"
مرد:"انتقام..از امبرلا"

(مرد چشم هایش را میبنده و دستاهایش را باز میکنه و شروع به خواندن میکنه.زالوها تحت تاثیر اواز جمع میشوند و به شکل مرد روی تابلو در میایند.)




بیرکین:"دکتر مارکوس؟"
مرد:"ده سال پیش امبرلا دکتر مارکوس را به قتل رساند.شما به انها کمک کردید, اینطور نیست؟"

(وسکر بعد از شنیدن این جمله اخم میکنه.مرد با صدای بلند میخنده و سپس تصویر محو میشه.)




قسمت دوم : مرکز تحقیقاتی امبرلا


1.2-حرکت به بالا.

(با قرار دادن اهرم دستی بر روی دستگاه بالابر, بیلی میتونه ربکا را از طریق این اسانسور کوچک به طبقه سوم بفرسته.همین که بیلی اهرم را میچرخونه, ربکا را همراه دستگاه فرسوده قدیمی به یک مکان ناشناخته میفرستد.)



2.2-ان را بالا بکش.

(یک بار دیگه این نوبت بیلی هست که اهرم را بچرخونه و یک بار سنگین را بالا بکشه.این بار, یک قفس  اهنی بزرگ که به زنجیر وصل شده است.)



3.2-زندانی شده.

(همین که ربکا سعی میکنه از استخر خارج بشه, یک هزار پای عظیم الجثه دریچه بزرگ روی دیوار رو میشکنه و ربکا را با پاهای بیشمار خودش زندانی میکنه.هزارپا سپس بر روی پاهای عقبی خودش بلند میشه و ربکا رو مثل یک عروسک پارچه ای فشار میده.)


ربکا:"اه...بیلی!"
بیلی:"ربکا!"


4.2-من را ازاد کن.


(با مرگ هزار پا ربکا از چنگال او رها میشه و هزار پا بی حرکت بروی زمین میفته.بیلی به سمت ربکا میدوه و کمکش میکنه تا از روی زمین  بلند بشه.)


بیلی:"ربکا!تو خوبی؟"
ربکا:"بله ممنونم."




5.2-ساعت قدیمی.


(با تعمیر ساعت در طبقه سوم, همه درهای بسته زمانی اکنون باز هستند.)



6.2-برداشتن شمشیرها.


(وارد کردن کد در سالن کنفرانس, باعث فعال شدن دستگاهی میشه, که بوسیله ان میتوان تمام درهایی که با شمشیر مجسمه های محافظ بسته شده باز کرد.)



7.2-مات کردن.


(حرکت دادن مهره های شطرنج بزرگ و تطبیق ان با موقعیت مهره های شطرنج کوچکتر, باعث اشکار شدن یک کتاب مخفی برروی میز میشود.)



8.2-تعادل بین خوبی و بدی.


(قرار دادن مجسمه های کامل شده ابلیس و فرشته بروی کفه های ترازو, باعث کنار رفتن نفاشی بزرگ جیمز مارکوس در سالن اصلی و اشکار شدن یک راه مخفی به طبقه زیرزمین ساختمان میشود.)





9.2-زندان مخفی.


(بیلی ربکا را بر روی شانه های خودش قرار میده تا از او از طریق درچه کوچک بتونه به اتاق بعدی وارد شود.)


ربکا:"من تقریبا انجا هستم."
بیلی:"خوشحالم که میتونم کمکی کنم.وقتشه که بری داخل."

(اتاقی که ربکا وارد ان میشه یک شکنجه گاه مخوف بوده که بوسیله دستگاه های شکنجه مختلف پر شده بود.)



10.2-یک دوست جدید.


(یک دوربین تک تک حرکات ربکا را در اتاق شکنجه زیر نظر داره.فردی که او را نگاه میکنه همون مرد نا شناس از قبل است که اواز میخواند.)


مرد:"کاری که شما میکنید بی فایده است.این مکان از قبل مال من هست, شما یه تجاوزگر هستید."(با خنده)

(دوربین در یک قفس را نشان میدهد که به ارامی باز میشود و ناگهان یک موجود بزرگ در تاریکی چهره اش را به سمت روشنایی بر میگرداند و با یک فریاد بلند از قفس بیرون می اید.)


(صحنه به اتاق شکنجه برمیگردد.)



11.2-شامپانزه روانی.


(همین طور که ربکا اتاق شکنجه را نگاه میکند, با یک دوست جدید اشنا میشود, یک پستاندار خشمگین.شامپانزه بر روی پشت ربکا میپرد و دندان های خودش را در گوشت او فرو میکند ربکا سعی میکند تا او را از خودش درور کند.شامپانزه بر روی زمین میافتد با عصبانیت فریادی میکشد و دوباره به سمت ربکا هجوم میبرد.ربکا با زیرکی جاخالی میدهدو به طرف دیگر میغلتد.همین طور که شمپانزه به ربکا نزدیک میشود زمین به یکباره ریزش میکند و باعث سقوط ربکا میشود.)




(صحنه به یک راهروه میرود.)



12.2-نقشه.


(وسکر و بیرکین در راهروه به سمت اسانسور قدم میزنند.بیرکین در حال خواندن یک سند, دست و پا شکسته چیز هایی میگه.)


بیرکین:"بذار کمی فکر کنم!باور نکردنیه....یعنی این هویت واقعی همون مرد جوان هست؟غیرممکنه!اما...اگر واقعیت داشته باشه, ان میتونه پایان امبرلا باشه."
وسکر:"اگر راز گذشته بوسیله این مرد فاش بشه, اعلی حضرت اسپنسر ممکنه نتونه از این قضیه براحتی فرار کنه. در مورد خود ما هم همچین چیزی امکان داره.دیگه وقتش رسیده."

(هر دو به اسانسور میرسند و وسکر دکمه اسانسور را فشار میده.)


بیرکین:"تو قصد داری چکار کنی؟"

(وسکر به بیرکین نگاه میکنه.)


وسکر:"من با امبرلا خداحافظی میکنم.اسلحه زیستی که از ویروس تی استفاده میکنه تفریبا کامل شده, الان فقط باید اطلاعات نبرد را  بدست بیاریم."
بیرکین:"درست همون چیزی که من نمیخواستم!ما قبلا ویروس تی را کامل کردیم, اما الان فقط یک قدم از کامل کردن  ویروس جی قدرتمندتر فاصله داریم."

وسکر:"هر کاری میخوای بکن.من طبق برنامه ریزی خودم عمل میکنم."

(در اسانسور باز میشه, وسکر داخل میشه, دکمه رو فشار میده و رو به بیرکین میکنه.)




وسکر:"من اعضای استارزرا به داخل عمارت میکشونم, مطمئنا انها اطلاعات قابل قبولی از نبرد ارائه میدن."(با خنده)
بیرکین:"خوبه.اما ما نمی تونیم ان مرد رو به حال خودش رها کنیم.خوشبختانه شبکه زیرزمینی یک دستگاه نابود سازی خودکار داره.قبل از اینکه ان بخواد خراب کاری کنه, من کاری میکنم که انها با هم دیگه با گرد و غبار و خاکستر یکیسان بشند."

(در اسانسور بسته میشه و صحنه به به جایی که ربکا سعی میکنه خودش را به لبه زمین سقوط کرده نگه داره برمیگرده.)


ربکا:"نمیبتونم...طاقت بیار."




13.2-راز ستوان کوئین.


(بیلی خودش رو به ربکا میرسونه و درست در لحظه ای که دستش ول میشه دست او را میگره.)


بیلی:"ربکا!زود باش, الان دیگه هیچ خطری تهدیدت نمیکنه."

(بیلی ربکا رو بالا میکشه و روی زمین میاره.)


ربکا:"ممنونم."
بیلی:"فراموشش کن, فقط قرارمون رو یادت باشه.ما قول دادیم تا اخر با هم دیگه باشیم, اینطور نیست؟

(رادیوی ربکا بوق میزنه.ان را برمیداره و جواب میده.)


ربکا:"ربکا صحبت میکنه."
انریکو:"ربکا, انریکو هستم.تو بیلی کوئین رو پیدا نکردی؟"

(همیطور که ربکا به بیلی خیره شده, بیلی از جاش بلند میشه.)


انریکو:"ربکا, جواب بده."
ربکا:"نه فرمانده, من هنوز او را پیدا نکردم.من به جست و جو برای پیدا کردن او ادامه میدم.تمام."

(رادیو را خاموش میکنه.)


بیلی:"ربکا..."
ربکا:"اگرچه این اولین ماموریت من هست, اما من از دستور سرپیچی کردم.زندگی حرفه ای من الان اعتبار خودش رو ازدست داه.بسیار خوب, ممکنه مجبور نباشم در حال حاضر نگران همچین چیزی باشم.بیلی...من می خوام بدونم.به من حقیقت رو بگو...تو واقعا بیست و سه نفر رو کشتی؟ من اینطور فکر نمیکنم.به من حقیقت رو بگو...."
بیلی:"ان قضیه مربوط به یک سال قبل میشه."

(صحنه به یک جنگل میرود.سربازها در حال قدم زدن میان انبوه درختان هستند.)




بیلی:"واحد من متشکل از تیر اندازهای ماهری برای یک جنگ داخلی بودند, ما به سمت افریقا حرکت کردیم.یک پنا هگاه جنگجویان غیرنظامی در جنگل...ما موقعیت دقیق ان را مشخص کردیم و ماموریت ما این بود که ان را به طور کلی نابود کنیم."

(دوربین بعضی از سربازها در حال کشته شدن و شلیک کردن نشان میدهد.)


بیلی:"اما این ماموریت خیلی طولانی بود.گرما...بعضی ها از گرما مردند, جنگجویان غیر نظامی هم به ما حمله کردند.....قبل از اینکه ما خبردار بشیم از واحد ما فقط چهار نفر باقی موند.اما انجا فقط یک دهکده وجود داشت."



(سرباز ها به یک دهکده کوچک میرسند.صحنه به سیاهچال میرود جایی که بیلی به یک جعبه کوچک تکیه زده است و ربکا روبروی ان ایستاده است.)


ربکا:"منظورت چیه؟"
بیلی(با عصبانیت):"ما بوسیله اطلاعات غلط فریب خورده بودیم.ما نمیتونستیم دست خالی برگردیم, یا هر چیز دیگه ای...فرمانده ما دستور داد تا اهالی دهکده را بکشیم."

(صحنه به دهکده برمیگردد. یکی از سربازها با اسلحه به سمت هوا شلیک میکند, در حالی که بقیه سربازها دور روستایی ها حلقه زدند و انها را محاصره کردند.)


فرمانده:"شلیک کنید!همه رو نابود کنید."
بیلی:"فرمانده!متوقفش کن,لطفا."
فرمانده:"خفه شو!"

(فرمانده بیلی را با اسلحه خودش نقش بر زمین میکنه و فرمان اتش میده.)


فرمانده:"شلیک کنید!"

(سربازها تمام روستایی ها را میکشند.)




بیلی:"نه!دست نگه دارید!"

(صحنه به سیاه چال برمیگردد.)


ربکا:"پس...تو هم به انها شلیک کردی؟"
بیلی:"فراموشش کن, این قضیه مربوط به گذشته هست, الان دیگه هیچ اهمیتی نداره.به هر حال تو گفتی من رو بازرسی نمیکنی."
ربکا:"من تو رو بازرسی نمیکنم. اما این قضیه اهمیت داره.ببین الان همه فکر میکنند تو ان  مامورهای داخل خودرو رو کشتی, اما من اینطور فکر نمیکنم."

(ربکا به سمت بیلی حرکت میکند.)


ربکا:"ان سگ های زامبی بودند, درسته؟موقعی که انها به خودرو حمله کردند, تو تونستی فرار کنی.من... این درسته؟"
بیلی:"تو نمی فهمی."

(بیلی از ربکا فاصله میگیره.)


بیلی:"به هر حال فقط دو را برای من باقی مانده.....خودم رو به ارتش معرفی کنم و اعدام بشم, یا به راهم ادامه بدم تا فرار کنم.... همه اش همینه."


14.2-اماده ای؟بجنگ!


(یکی از دو نفر باید ذریچه ها را بال و پایین بیاره و دیگری دکمه ای را که باعث فعال شدن برنامه "میدان مبارزه"میشود فشار دهد.همین که دکمه فشار داده شد درها بسته و هانترها از فقس خود ازاد میشوند.)


کامپیوتر:"مرحله مبارزه اغاز شد. بسته شدن درها."

(به محض کشته شدن هانترها درها باز میشوند.)


کامپیوتر:"مرحله مبارزه تکمیل شد.باز شدن درها."


15.2- مانع سخت.


(با بکار بردن اهرم بر روی گیره, باعث رها شدن لوح از گیره میشود.)



16.2-درس پیانو.


(ربکا میشینه و مشغول نواختن پیانو در کافه میشود.اما فایده ای نداره.)


(این بار بیلی امتحان میکنه, ناگهان یک اتاق مخفی در کافه باز میشود که باتری درون ان قرار دارد.)



17.2-باتری.


(ربکا به داخل اتاق مخفی میره و باتری را برمیداره.اما همین که باتری را برمیداره, در در اتاق بسته میشه و به دام میافته.دوباره نوبت بیلی هست, که با دست های طلایی خودش ربکا را از این تله ازاد کنه.)



18.2-طبقه اول:جعبه ها, لوح ها, معمای سخت.


(با قرار دادن باتری در جای خودش در حیاط بیرونی ساختمان, باعث پایین امدن اسانسور میشود.)



19.2-نزول.


(با قرار دادن هر سه لوح در قالبشون در رصدخانه, باعث فعال شدن دستگاهی میشود, که برج را به سمت دریاچه جابجا میکند و از این طریق میتوان به کلیسا دسترسی پیدا کرد.) 





قسمت سوم :ازمایشگاه


1.3-معمای در.


(در حالی که یکی از دو قهرمان ما جلوی در دودهنه کلیسا ایستاده, دیگری باید به ساختمان کوچکی در سمت راست کلیسا بره و بر روی یکی از کاشی ها در گوشه سمت راست ساختمان بایسته, تا در دو دهنه باز شود.)



2.3-حمله خفاش ها.


(همین که کاراکتر ما اتاق سیو در کلیسا را ترک میکنه, صدای مهیبی در کلیسا طنین انداز میشود.صدایی مثل جیغ کشیدن و حرکت بالها کل ساختمان را در بر میگرد.با یک نگاه  به سقف ساختمان معلوم میشود منبع صدا یک خفاش عظیم الجثه است.خفاش به طرف کاراکتر حمله میکنه.)


(بعد از پایان مبارزه خفاش با یک فریاد بلند بر روی زمین سقوط میکند و پس از کمی تقلا می میرد.)



3.3-بازگردانی نیرو.


(با تکان دان سوییچ در پشت کلیسا, نیروی لازم برای فعال کردن اسانسور تامین میشود.یک چراغ کوچک نیز به نشانه تایید جریان فعلی در بالای اسانسور روشن میشود.)



4.3-ازمایشگاه مخفی.


(کاراکتر های ما با اسانسور به سمت ازمایشگاه در طبقه پایین حرکت میکنند.)



5.3-راهگشاه را باز کن.


( فشار دادن دکمه در بالکن بالای راهرو اصلی ازمایشگاه, باعث بالا رفتن دیوار و اشکار شدن ادامه راهرو در انطرف تر میشود.همین که دیوار کنار میرود, یک زامبی زالویی در انطرف دیوار ظاهر میشود.)



6.3-ان مرد کیه؟


(یکی از کاراکتر های ما یک البوم عکس قدیمی از دکتر مارکوس موقعی که جوان بوده را پیدا می کند.عکس مارکوس جوان شبیه مردی است که بیرون از قطار اواز میخواند.)


بیلی(در حالی که به البوم عکس خیره شده) :"به نظر میرسه....ان مرد پسر مارکوس هست؟...نه, ایا ان نوه اش هست؟"

ربکا(با یک نفس بریده) :"ان مرد پسر مارکوس هست؟نه...نوه؟




7.3-من میتونم دوباره نفس بکشم.


(با قراردادن عامل استریل کننده در داخل دستگاه کوچکی گازهای سمی از داخل اتاقک روبرو پاک میشوند.)



8.3-دنبال من میای؟


1.8.3-بیلی:


(بیلی یک قطار برقی را در ازمایشگاه پیدا میکند.در حالیکه بیلی بر روی ریل میپرد و چیزی را که پیدا کرده جست و جو میکند, با ربکا تماس میگیرد.)


بیلی:"شاید بتونم از این استفاده کنم."
ربکا:"ربکا صحبت میکنه.تمام."
بیلی:"بیلی هستم.خبر های خوبی دارم.من یک قطار هوایی پیدا کردم."
ربکا:"واقعا؟ان عالیه, بالاخره میتونیم از اینجا خارج بشیم."
بیلی:"درسته هرچه سریعتر خودت را به اینجا برسون."
ربکا:"دریافت شد."

2.8.3-ربکا:


(ربکا یک قطار هوایی را در ازمایشگاه پیدا میکند.در حالیکه ربکا قطار را جست و جو میکنه, با بیلی تماس میگیره.)


ربکا:"حالا بهتر به نظر میرسه:"
بیلی:"بیلی صحبت میکنه."
ربکا:"بیلی من یک قطار هوایی پیدا کردم .ما میتونیم از اینجا خارج بشیم."
بیلی(هیجان زده):"دریافت شد.من سریع خودم را به انجا میرسونم."
ربکا:"درسته, به زودی از اینجا خارج میشیم.تمام."


9.3-جابجا کردن نردبان.


(با زدن سوییچ بر روی دیوار, نردبان بالای قطار هوایی به سمت بالکن بالایی نزدیک میشود تا ازطریق بتوان به طبقه پایین دسترسی پیدا کرد.)



10.3-اماده شدن برای خروج.


(قرار دادن قطعه های الکترونیکی در جای خودشان در اتاق کنترل, باعث فغال شدن جریان برق و به راه افتادن قطار برای خروج کاراکتر های ما از ازمایشگاه میشود.)



11.3-برای رفتن زود نیست؟


(همین که ربکا و بیلی به در قطار میرسند تا داخل شوند, یک میمون زامبی به ارمی بر روی بالای قطار به سمت انها حرکت میکند.ربکا با یک نگاه سریع و به موقع ان را میبیند.)


(میمون به طرف انها میپره.ربکا بیلی را به سمت دیگه هل میده و میمون به او ضربه کوچکی میزند, سپس به سمت بیلی حمله ور میشود.بیلی سعی میکند او  را از خودش جدا کند.)




بیلی:"اه....!"
ربکا:"بیلی!"

(ربکا به سمت بیلی میدوه تا کمکش کند, اما او از لبه ایستگاه به همراه میمون به پایین سقوط میکند.)



12.3-مهمان ناخوانده.


(همین طور که ربکا به پایین نگاه میکند و سعی میکنه بیلی را در اعماق تاریکی پیدا کند, چیزی از پشت سر به او نزدیک میشه, از نگاه ان چیز ربکا میچرخد و با تعجب خودش را در مقابل یک زامبی زالویی میبیند.)




(بعد از اینکه زامبی زالویی با ربکا روبرو میشود, به یکباره برق میره و قطار از کار میفتد.)


(در اتاق کنترل چند زالو قسمتی را از محفظه الکترونیکی جدا کردند.با قرار دان دوباره ان قطعه, همه چیز به حالت عادی بر میگردد.)



13.3-در راه.


(پس از طی مسیری با قطار, ربکا به مکان جدیدی میرسد.)




قسمت چهارم : کارخانه


1.4-فراخواندن اسانسور.


(بکار بردن کلید, باعث بالا امدن اسانسور بزرگ از طبقات پایینتر میشود.)



2.4-به سمت خطر.


(اسانسور ربکا را همراه خودش به یک مکان ناشناخته به سمت پایین میبرد.)



3.4-اخرین ملاقات با فرمانده.


(ربکا به یک ازمایشگاه دیگر در اعماق کارخانه میرسه.همینطور که ربکا اطراف را وارسی میکنه, صدایی را از اسانسور روبروییش میشنود.او کنار اسانسور مخفی میشود, انریکو,فرمانده تیم براوو استارز, به یکباره ظاهر میشود, میچرخد و اسلحه اش را دقیقا به روی ربکا نشانه میگیرد.)


ربکا:"شلیک نکن!"
انریکو:"(خیالش راحت میشه و اسلحه اش را پایین میاره.)
ربکا:"تو زنده ای!"
انریکو:"تو سالمی ربکا؟"
ربکا:"بقیه کجا هستن؟"
انریکو(به اطرافش نگاه میکنه):"انها باید قبل از من به اینجا رسیده باشند.تو انها رو ندیدی؟"



(ربکا سرش را به علامت نه تکون میدهد.)


انریکو:"ان از بدشانسی هست.اگر ما از اینجا مستقیم به راهمون ادامه بدیم, به یک عمارت قدیمی میرسیم, جایی که امبرلا برای تحقیقاتش استفاده میکنه.زود باش, بیا بریم."

(انریکو برمیگرده تا بره, اما ربکا او را صدا میزند.)


ربکا:"صبر کن!من میخوام بیلی رو پیدا کنم."
انریکو:"بیلی کوئین؟منظورت این هست که تو ان مجرم رو پیدا کردی؟"
ربکا:"بله, اما ما از هم دیگه جدا شدیم و ..."
انریکو:"هیچ دلیلی نداره نگران او باشی.او از پسش بر نمیاد.زود باش بیا, بریم."
ربکا:"قربان, خواهش میکنم.من مجبورم او را پیدا کنم.نگران نباش من بعدا خودم رو به شما میرسونم."
انریکو:"ربکا, من....بسیار خوب, اما مراقب خودت باش."

(انریکو اسلحه اش را به دست میگره و دور میشود.)




صدای ربکا:"من دیگر هرگز او را ندیدم."


4.4-ورود تایرانت.


(با بکار بردن کلید بر روی اسانسوری که قبلا پیدا کرده بودیم, ربکا منتظر اسانسور میماند تا از راه برسد.همینطور که ربکا منتظر ایستاده, چند تکه خرده سنگ از صخره کناری سقوط میکند.ربکا به صخره نگاه میکند و نگهان یک جسم بزرگ سفید رنگ را در جلوی خودش میبیند.ربکا از دیدن او شکه میشود.)


ربکا:"ان چیه؟"

(تایرانت بر روی صخره فریاد بلند میکشد و به سمت ربکا میپره, خیلی اروم به او نزدیک میشه و چنگال های بلندش رو به سمت او پرتاب میکند.ربکا به موقع جا خالی میده و به پشت تایرانت میپرد.ربکا با ناامیدی به دنبال راه خروجی میگردد تا از دست این هیولا فرار کند, اما که در بسته میشود و او را با تایرانت به دام میندازد.)


(بعد از مبارزه, ربکا به تایرانت که بر روی زمین افتاده نگاه میکند و ناگهان صدای اسانسور را پشت سرش میشنود.بالاخره اسانسور از راه میرسد.)





قسمت اخر : ازمایشگاه زیرزمینی امبرلا


1.5-انتقام.


(کسی ربکا را از داخل مانیتور در یک اتاق تماشا میکند.چند لحظه بعد تعدادی زالو بر روی صفحه نمایش به ارامی لیز میخورند.مردی با لباس بلند در حالیکه به یک زالو, برروی بازو خودش خیره شده ظاهر میشود و به نظر میرسد با خودش حرف میزند.)


مرد(با خنده) : "بازی تمومه.تو و دوستت بیشتر از این نمیتونید من رو سرگرم کنید.خوب تونستید فرار کنید.اما حالا هیچ چیز نمیتونه جلوی انتقام من رو بگیره."


2.5-گرفتار شده.


(همین که ربکا از اسانسور خارج میشود, به یک پل بالای یک روخانه خروشان میرسد.همینطور که به اطراف نگاه میکند, بیلی را بروی تخته سنگ معلق در اب میبیند.)




ربکا:"بیلی!"

(ربکا سایه بزرگی در حال حرکت زیر اب میبیند.)


ربکا:"بیلی!"

(موجود عظیم الجثه بیلی را به هوا پرتاب میکند و جریان اب به سرعت او را به داخل یک تونل میبرد و ربکا به دنبال او فریاد میزند.)


ربکا:"نه, بیلی!"


3.5-بازی با نیرو.


(برقراری نیروی لازم از طریق سیستم کامپیوتری, باعث بازگشت روشنایی در تمام کارخانه میشود.)



4.5-نجات یک دوست.


(ربکا بیلی را بر روی زمین نزدیک یک چاه فاضلاب پیدا میکند.او سریع به طرف بیلی میدود تا کمکش کند.)


ربکا:"بیلی!"

(همینطور که ربکا او را بلند میکند, مقداری اب از دهانش بیرون میاد و نفس عمیقی میکشد.)


بیلی:"ربکا...من کجا هستم؟"
ربکا:"تو الان سالم هستی.حالت خوبه؟"

(بیلی چیزی را در سمت دیگه مشاهده میکند.)




ربکا:"ها!"

(در گوشه ای از فاضلاب اسکلت تعدادی انسان وجود دارد.)


ربکا:"چه چیزی میتونه اینکار رو کرده باشه؟
بیلی:"قربانی های مارکوس....انها به عنوان خوک های گینه ای برای تحقیقات ویروس مادر استفاده میشدند و بعد هم مثل یک اشغال دور انداخته میشدند."

(بیلی در ذهن خودش به زمان خیلی قبل برمیگردد و تصاویر اجسادی که قربانی ویروس مادر شدند را مرور میکند.همینطور که او این خاطرات را به یاد میاره عرق سردی بر پیشانیش جاری میشود.)




ربکا(با نگرانی):"بیلی!"


5.5-معمای جعبه ها.


(با فشار دادن دکمه مربوط به پر  یا خالی کردن استخر اب, از دریچه خارج و باعث پر شدن استخر و بالا امدن جعبه ها میشود.)



6.5-بچرخونش.


( بکار بردن شیر فلکه بر روی در بسته و چرخاندن ان  باعث باز شدن در میشود.)



7.5-بازگشت تایرانت.


(همین که ربکا و بیلی به یک استخر راکد میرسند.یک چنگال اشنا از لبه استخر ظاهر میشود.وقتی که تایرانت خودش را به زحمت بالا میکشد, ربکا و بیلی میچرخند و یک بار دیگه خودشون را در مواجهه با این هیولای بد ترکیب می بینند.)



8.5-پایین اوردن نردبان.


(با فشار دکمه, یک نردبان از طبقه بالا به پایین فرستاده میشود.)



9.5-فعال کردن کابین.


(قرار دادن مادربرد در مدار, باعث باز گردانی نیرو و جابجا شدن کابین ازسمت دیگر سد به سمت اتاق کنترل میشود.)



10.5-کابین سواری.


(ربکا در کابین قرار میگیرد تا از روی سد عبور کند و به اتاق کنترل سد در سمت دیگه برسد.)



11.5-باز کردن دریچه سد.


(چرخاندن دستگیره در اتاق کنترل, باعث بالا امدن دریچه سد و خالی شدن اب های اضافی از روی پل بالای رودخانه میشود.)





12.5-من را بکش بالا.


(بیلی به ربکا کمک میکند تا خودش را به بالای قفسه قدیمی برساند و باتری خالی را بردارد.)



13.5-حشره های مزاحم.


(دو تا از حشره های جهش یافته از کپسول خودشون خارج میشوند و به کاراکترهای ما حمله میکنند.)



14.5-بکار بردن جرثقیل.


(در حالی که یکی از کاراکترهای ما بر روی جعبه که روی جرثقیل قرار داره ایستاده, دیگری باید با جرثقیل جعبه را بالا ببرد.)



15.5-داستان اسپنسر.


(بیلی و ربکا به یک مکان متروکه می رسند و متوجه میشوند که تمام مکان به وسیله زالو ها احاطه شده است.مرد با لباس بلند روی بالکن بالا قدم میزند و به انها خوش امد میگه.)


مرد:"خوش امدید جوان ها.خیلی خوشحالم که یه این مهمونی محلق شدید.شماها مهمون های افتخاری من هستید.وقتش رسیده که بیدار بشید."
بیلی:"تو کی هستی؟"

(مرد به شکل مرد مسن تغییر قیافه میده.)


بیلی:"دکتر مارکوس؟"
ربکا:"نه, این تو نمیتونی باشی.چه اتفاقی داره میفته؟"
مارکوس(با خنده):"ده سال پیش, اسپنسر من را به قتل رسوند."

(صحنه به زمان گذشته بر میگردد, جایی که مارکوس در ازمایشگاه خودش مشغول ازمایش بر روی یک زالو است.ناگهان دو سرباز وارد ازمایشگاه میشوند و مارکوس به همراه تجهیزات ازمایشگاه به رگبار میبندند.مارکوس بر روی زمین میفته.چند لحظه بعد زالو بر روی او سقوط میکنه.سربازها کنار میرند دو نفر با لباس سفید ازمایشگاه وارد اتاق میشوند .یکی از انها یک عینک افتابی به چشم زذه است .وسکر و بیرکین.انها به طرف مارکوس خم و به او خیره میشوند.)




وسکر:"اوه, وقتشه که بمیری, دکتر."
بیرکین:"من تمام تحقیقات تو رو به عهده میگیرم."(با خنده)
مارکوس(خیلی ضعیف):"وسکر...بیرکین."

(جسد مارکوس در اب غوطه ور و رنگ اب با خون او قرمز میشود.)


(صحنه به جایی میرود که یک زالو به ارامی بر روی زمین حرکت میکند و وارد بدن مارکوس میشود.تمام زخم های مارکوس بهبود پیدا میکنند.)


مارکوس:"اما یک معجزه رخ داد.در مدت زمان درازی ویروس تی که بوسیله زالو ملکه حمل میشد به من زندگی دوباره بخشید."

(صحنه به زمان حال برمیگردد, جایی که مارکوس دوباره به شکل جوانش درمیاد.)


مارکوس:"من زنده هستم.حالا انتقام خودم را از امبرلا خواهم گرفت و جهان در اتش این نفرت خواهد سوخت."(با خنده)

(بیلی مشتشو به سمت مارکوس میگرد.)


بیلی:"تو سزای کاری را که کردی میبینی!"
مارکوس:"خواهیم دید کدام یک از ما میمیره!"(با خنده)

(ناگهان ماده لزج و چسینده از دهان مرد خارج میشود.در حالی که مرد بهت زده شده زالوها از بدن او خارج میشوند.)


بیلی:"ها؟"

(بدن مرد شروع به جهش میکند و به شکل یک مخلوق زالویی غول پیکر درمیاد.جانور فریاد میکشد و بروی سقف میپرد.سپس دقیقا در مقابل کاراکترهای ما قرار میگیرد.)



16.5-شکست ملکه.


(بعد از مبارزه, زالو ملکه فریادی میکشد و بی حرکت بر روی زمین میفتد.)



17.5-اخرین در.


(بیلی و ربکا دری را که به اسانسور خروجی راه دارد, با کلیدهای به دست امده باز میکنند.)



18.5-خوش امد گویی به ملکه.


(بیلی و ربکا اسانسور را به سمت بالا به حرکت در میارند, اما نگهان صدای لرزش شدیدی شنیده میشود.)


ربکا:"چی؟"
بیلی:"ان ملکه هست!"

(پایین بالابر زالو ملکه دیده میشود, که از سوراخی داخل دیوار بیرون میاد.)


صدای کامپیوتر:"سیستم نابود سازی خودکار فعال شد .همه افراد سریعا از محل خارج شوند."
ربکا:"چه کسی سیستم نابود سازی را فعال کرد؟"

(بیلی دکمه های اسانسور را چک میکند.)


بیلی:"زود باش!این نمیتونه سریعتر حرکت کنه؟"

(زالو ملکه به دنبال اسانسور راه میافتد.)



19.5-تعقیب.


(زالو ملکه به اسانسور ضربه محکمی وارد میکند و بیلی و ربکا به روی زمین پرت میشوند.)




بیلی:"لعنتی!"

(زالو ملکه اسانسور را خرد میکند و در مقابل بیلی و ربکا قرار میگیرد.نور افتاب از بین سواراخ سقف به جانور میتابد و اجزای او شر وع به تجزیه شدن میکنند, در حالی که زالو ملکه ازدرد فریاد میکشد.)


ربکا:"بیلی, ان نمیتونه زیر نور دوام بیاره.ما مجبوریم دریچه را باز کنیم."
بیلی :"دنبالم بیا."

(هردو به سمت صفحه کنترل میدوند.ملکه انها را به ارمی تعقیب میکند.بیلی به سمت ملکه میچرخد.)


بیلی:"تو روی دریچه کار کن!"
ربکا:"فهمیدم!"
بیلی:"من سعی میکنم حواس ملکه رو پرت کنم."


20.5-شلیک نهایی.


(دریچه سقف باز میشود و نور افتاب به بدن حساس ملکه برخورد میکند.در حالی که ملکه از درد به خود میپیچد, با یک ضربه سنگین بیلی و ربکا رو به انطرف پرتاب میکند.ربکا در نزدیکی خودش اسلحه ای میبیند, ان را بر میدارد و به سمت بیلی پرتاب میکند.)


ربکا:"بیلی!"

(بیلی اسلحه را میگیرد و به سمت ملکه نشانه میرود.)




بیلی:"هی, هیولای احمق, این رو بگیر!"

(گلوله ای که بیلی شلیک میکند, به داخل بدن ملکه فرو میرود و ان را به عقب پرتاب میکند.ملکه به انتهای اسانسور سقوط میکند و در حین اجزای بدنش متلاشی میشوند .اتش حاصل از انفجار کارخانه به سرعت بالا میاد.)


ربکا:"بیلی!"
بیلی:"ربکا, عجله کن!"

(ربکا و بیلی درست فبل از انفجار و متلاشی شدن کارخانه, ازانجا خارج میشوند.)





21.2-کابوسی جدید برای پرستار تازه کار.


(چند لحضه بعد لبه یک پرتگاه, در کنار جنگلی بزرگ بیلی و ربکا نفسی تازه میکنند.بیلی دستبندش را میکند و به سمت جنگل پرتاب میکند و داراز میکشد.ربکا یک عمارت قدیمی در بین جنگل دورتر از پرتگاه میبیند.)


ربکا:"هی, ان باید همون عمارت قدیمی باشه که انریکو در موردش صحبت میکرد."

(بیلی بلند میشود تا عمارت را ببیند.ربکا خم میشود و مدال بیلی را میکند و به دور گردن خودش میبندد.)


ربکا:"حدس میزنم وقتشه خداحافظی کنیم.به طور رسمی, ستوان بیلی کوئین مرده."
بیلی:"بله, من الان فقط یک زامبی هستم."

(ربکا به بیلی احترام نظامی میگذارد و او هم جواب میدهد.سپس ربکا برمیگرده و به سمت عمارت حرکت میکند.)




بیلی:"ممنونم, ربکا."

(بیلی انگشت شصتش را به نشانه تشکر بالا میارد.صحنه از دور دست نمایی از عمارت را نشان میدهد.سپس تصویر عمارت محو میشود و پروانه ای که در بین تار های عنکبوت به دام افتاده نشان داده میشود.)
[تصویر:  re-fan-logo.png]
بهترین انجمن در زمینه بازی Resident Evil
پاسخ



پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان