سلام مهمان عزیز، اگر این پیغام را مشاهده نموده ای به معنی آن است که شما هنوز ثبت نام نکردی. برای ثبت نام اینجا کلیک کن و از تمام امکانات انجمن ما استفاده کن و لذت ببر.
اگر قبلا ثبت نام کرده اید، وارد شوید.


 

ثبت نام


امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
سناریوی Resident Evil 2 (فارسی)

#1
ليان الف
1– اینجا چی داریم؟

لیان کندی، افسر پلیس شهر راکون با جيپش در حال رانندگي به طرف محل کار جدیدش است، در بين راه با جسدی روبرو ميشه و براي بررسي کردنش توقف ميكنه.

ليان: اینجا چي داريم؟

مردي از شيشه ای در نزدیکی پمپ بنزین به بيرون پرت ميشه و با ناله ای عجیب دوباره بلند ميشه.

راننده كاميونی وارد کابینش میشه و دست زخميش رو میگیره.
راننده كاميون: اون مرد دیوونه بود! چرا منو گاز گرفت؟

لیان براي بررسي جسد نزديك تر ميره، اون از قیافه افتاده.
ليان: پسر، چه افتضاحي، كار چي ميتونه باشه؟

كمي پائين تر تعدادي زامبي دارن به سمت لیان ميرن، ليان اسلحه اش رو به سمت اونها ميكشه.

ليان: اينا ديگه چي هستن؟ (اسلحه اش رو به مستقیما به سمت زامبی ها گرفته) خيلي خب، دیگه بسته! تكون نخور!

جسد روي زمين يه زامبي ديگه هست كه به سمت ليان ميخزه و پاش رو ميگيره. ليان متوجه اون ميشه و اسلحه اش رو سمت اون ميگيره.

ليان: نه! (بهش شليك ميكنه)

زامبي هاي ديگه بهش نزديك تر ميشن و ليان شروع به شليك كردن به اونها ميكنه اما روي بعضي از اونها تاثيري نداره.
ليان: اينا چه خبرشونه؟ اون يه شليك عالي بود.

ليان عقب عقب ميره تا به در كافه ميرسه، در باز ميشه و کلر رو ميبينه كه پشت سرش يه زامبي هست. كلر با دیدن لیان فریاد میزنه و دستاش رو بالا میبره.

كلر: وايسا، شليك نكن!
ليان: بشين! ( به پیشانی زامبي شليک ميكنه و دست كلر رو ميگيره و فرار ميكنن. ) نميتونيم اینجا بمونيم، بايد به ايستگاه پليس برسيم، اونجا خیلی امن تره.
اونا میرن توی خیابون و یک ماشین پلیس میبینن.

ليان: اونجا!

ليان و كلر به طرف ماشین پلیس میدون و سوارش ميشن. لیان در صندلی راننده میشینه و میبینه که سوئیچ ماشین همونجاس.

ليان: بيا محکم بشینیم.
ماشين پليس از بين زامبي ها عبور ميكنه، ليان سعي ميكنه بیسیم خودرو رو كار بندازه.
كلر: چه خبره؟ من اومدم توی شهر اما همه اينجا ديوونه شدن
ليان: عاليه! بیسیم قطعه!

كلر: تو پليسي، درسته؟
ليان: آره، اولين روز كارم. عاليه، نه؟ اسمم ليان كندي ـه و از آشنايي باهات خوشحالم.
كلر: من كلر هستم، كلر ردفيلد، اومدم تا برادرم كريس رو پيدا كنم.

يه كاميون پشت سر ماشين پليس با سرعت حركت ميكنه.

ليان: هي، ميتوني داشبورد رو باز كني؟
كلر: حتما (جعبه رو باز ميكنه.) يه اسلحه توشه
ليان: بهتره با خودت ببريش

ناگهان زامبي كه در صندلي عقب بود بهشون حمله میکنه، زامبی از پشت هر دوی اونا رو میگیره، ليان سعي ميكنه كنترل ماشين رو حفظ كنه اما به ساختمان و ديوارها ميخورن.

ليان: نه!
كلر: مواظب باش!

ليان تصادف ميكنه و زامبي از شيشه به بيرون پرت ميشه.
ليان: حالت خوبه؟
كلر: هنوز زنده م!

لیان و کلر از شیشه بیرون رو نگاه میکنن و متوجه ميشن كه كاميون با سرعت داره به سمتشون مياد.
ليان: اون ديوونه ميخواد له مون كنه!

راننده كاميون زامبي شده و با سرعت به سمتشون میاد، اونا از خودرو پياده ميشن و كاميون بهش برخورد ميكنه و انفجاری عظيم صورت ميگيره، كلر و ليان به ناچار راهشون از هم جدا ميشه.

ليان: كلر!
كلر: ليان!
ليان: من خوبم، بيا به ايستگاه پليس، اونجا ميبينمت.
2_ شلیک نکن، من انسانم

ليان وارد اسلحه فروشي ميشه، پشت دخل مردی تنومند با لباسی خوني ایستاده و با شاتگانش ليان رو نشونه گرفته.

كندو: وايسا! تو كي هستي؟ اينجا چي كار ميكني؟
ليان: شليك نكن! من انسانم!

كندو اسلحه ش رو پائين مياره و به طرف ليان ميره.

كندو: اوه، عذر ميخوام، فكر كردم يكي از اونایي.
ليان: اينجا چه خبره؟
كندو: وايسا. (در فروشگاه رو قفل ميكنه.) نميدونم چه اتفاقي داره ميوفته، وقتی حس کردم چیزی درست نیست که سرتاسر شهر با زامبي ها آلوده شده بود.

3 _ بازماندگان در اتاق های دیگر

لیان وارد طبقه اول اداره پلیس میشه و یک افسر پلیس در حال مرگ رو ميبينه.

لیان : اوه مرد! (به اون مرد نزدیک میشه)
ماروین : تو ... تو کی هستی ؟ اوه حتما باید اون جدیده باشی، لیان... متاسفم ، اما ظاهرا مهمونیت کنسل شده.
لیان : چی شده ؟
ماروین : تقریبا دو ماه پیش ... حادثه ای که زامبی ها هم درش دخیل بودن در عمارتی در حومه شهر واقع شده بود روی داد. کریس و اعضای دیگه گروه استارز کشف کردن که آمبرلا پشت تمام اتفاقات بوده. اونا سر جونشون ریسک کردن تا حقیقت رو آشکار کنن . اما کسی حرف اونا رو باور نکرد. هنوز چیزی از این اتفاقات نگذشته بود که تمام اینا شروع شد. ( دردش بیشتر میشه)
لیان : تحمل کن
ماروین : نگران من نباش ، فقط جون بازماندگانی که تو اتاق های دیگه هستن رو نجات بده ، بیا ، کارت عبور رو بگیر برای باز کردن اتاق های دیگه تالار بهش نیاز پیدا میکنی، حالا برو.
لیان: اما ...
ماروین : فقط برو! (تفنگش رو به سمت لیان نشونه میگیره)
لیان : باشه ، اما من برات بر میگردم، فقط منتظرم بمون! (میره)

4_خوبه که هنوز زنده ای

درحالی که لیان میزارو میگرده کلر وارد میشه
کلر : لیان
لیان : خوشحالم که هنوز زنده ای ، مثل اینکه نمیتونیم برادرت رو اینجا پیدا کنیم. (دفترچه خاطرات کریس رو به کلر میده) دیگه دلیلی برای موندن در اینجا نداریم، باید از هم جدا شیم، دنبال بازماندگان بگردیم و از اینجا خارج شیم
کلر : درسته
لیان : یک چیز دیگه هم هست ، این بیسیم رو بگیر. از این راه میتونیم هر اتفاقی که افتاد از هم باخبر بشیم.

5 – ایدا وانگ

در حالی که لیان داره در پارکینگ راه میره، بهش شلیک میشه. میچرخه و یک زن رو می بینه که اونو هدف قرار داده. اون زن وقتی میبینه لیان زامبي نيست تفنگش رو پایین مییاره.

ایدا: متاسفم ، وقتی یونیفرمتو دیدم فکر کردم یه زامبی دیگه ای.
لیان: تو کی هستی؟
ایدا: ایدا، ایدا وانگ
لیان: و این جا چی کار میکنی؟
ایدا: دنبال مردی به اسم بن میگردم. اون یکی از همون خبرنگارا هست که همیشه دنبال بیرون کشیدن اطلاعاته. شنیدم اون تو سلول انفرادی گیر کرده اما یه لاشه کامیون جلوی راه رو گرفته. سعی کردم راه دیگه ای برای ورود پیدا کنم. اگه باهم همکاری کنیم می تونیم اون رو جا به جا کنیم. بهم کمک می کنی؟

لیان و ایدا باهم کامیون رو از سر راهشون کنار میزنن و وارد بلوک سلول میشن. بعد ایدا لیان رو دور زد و از در نزدیکی که پشتش بود فرار کرد.

لیان: ایدا ، صبر کن!

6 – تو دیگه کی هستی؟

لیان مردی رو میبینه که توی یکی از سلول ها روی تختی دراز کشیده.

لیان: بزار حدس بزنم ، تو باید بن باشی درسته؟ همین الان بلند شو! (شروع میکنه به ضربه زدن به میله های زندان.)
بن : چی میخوای؟ دارم سعی میکنم بخوابم

ایدا وارد سلول میشه.

لیان: این همون مرده؟
ایدا : بن تو به مقامات شهر گفتی که چیزایی درباره اتفاقی که افتاده میدونی. به اونا چی گفتی؟
بن: تو دیگه کی هستی؟
ایدا : من دارم سعی میکنم دوست پسرم، جان رو پیدا کنم. اون برای یکی از شعبه های آمبرلا که تو شیکاگو بود کار میکرد اما 6 ماه پیش یه دفعه ناپدید شد. شایعاتی هست که میگه اون در این شهر بوده.
بن: من چیزی نمیدونم و حتی اگه میدونستمم چرا باید به تو میگفتم؟ (برمیگرده تا به تخت خوابش بره.)
لیان : خیلی خب ، من میگم اون رو همینجا ول کنیم ، کی میدونه کلید سلولش کجاست.
بن: من کلید رو همینجا دارم قربان. اما نمیخوام سلول رو ترک کنم. اون زامبی ها تنها موجوداتی نیستند که این دور و بر پرسه میزنن.

صدای فریاد هیولایی شنیده میشه

لیان: اون چی بود؟
بن: همونطور که گفتم، نمیخوام این سلول رو ترک کنم. یک کانال پشت ساختمون هست، توی کانال یه سوراخ هست، از داخل اون عبور کنید. شما رو به ورودی مجرای فاضلاب میرسونه اما آسون نیست.

7 - این یه بن بسته

ليان در راهروي فاضلاب به ایدا ميرسه. بن بستی راهشون رو گرفته اما دريچه كوچكي نزدیک سقف هست كه ميشه ازش رد شد.

ليان: ايدا، چرا نميذاري خودمو معرفي كنم؟ من ليان هستم. عضو R.P.D. اين بن بسته.
ايدا: فكر ميكني ميتونيم از راه این دریچه بريم طبقه بالا؟ برام قلاب بگير که برم چک کنم

ليان به ایدا كمک ميكنه از دریچه رد شه.

8 – بعدا بهت میرسم

ايدا منطقه رو بررسي ميكنه و كليدی پيدا ميكنه و به كنار دريچه برميگرده، جايي كه ليان منتظرش بود.

ايدا: ليان صدامو ميشنوي؟
ليان: ايدا چيزي پيدا كردي؟
ايدا: اينجاست (كليد رو از طريق دريچه براي ليان پرتاب ميكنه) من نميتونم به دريچه دست پيدا كنم، ميرم يه راه ديگه پيدا كنم. بعداً ميبينمت (میره)
ليان: چي..؟ ايدا وايسا!

9- اون آشغال رو بگير

ليان دوباره به زندان برميگرده و صداي فرياد بن رو از داخل سلول ميشنوه.

بن: نه!!! (به دیواری تکیه کرده و هیولایی به سمتش میره) برو گمشو!

هيولا نوعی موجود رو تو دهان بن فرو ميكنه و بن خفه ميشه و روي زمين ميوفته. لیان بعد از شنيدن فرياد بن وارد سلول ميشه و به سمتش ميره تا كمكش كنه.

ليان: بن! هنوز ميتوني صدامو بشنوي؟! زودباش جواب بده! (مکث) بن؟
بن: بيتر آيروني، رئيس پليس، خيانتكاره (يه فايل به ليان ميده، سند خيانت برايان آيرونز) اون آشغال رو بگير..  کاری کن تاوانش رو پس بده!
ليان: دووم بیار بن!
بن: (بلند میشه) بازوم... داره ميسوزه!
ليان: چي شده؟

بدن بن از وسط دو نصف ميشه و هيولایي كوچك از بدنش بيرون مياد و با سرعت از در خارج ميشه و جسد بن روي زمين ميوفته. در همون حال ایدا وارد میشه.

ايدا: خداي خوبم، اون چي بود؟

ليان: (بیسیمشو درمیاره و با کلر تماس میگیره) ما در حال حاضر به پشت پاركينگ دسترسي داريم.

10 – شجاع و احمق

سقف چوبی اتاق ترک میخوره و میشکنه و ایدا از اون وارد میشه و به لیان میپیونده.

لیان : ایدا ! اونجوری دویدن کاری شجاعانه و البته احمقانه بود، بدون در نظر گرفتن چیزی که به بن حمله کرد اینجا پر زامبیه.
ایدا : من اونجا بودم لیان ، خودم میدونم.
لیان : ببین ایدا، به عنوان یه افسر وظیفه من اینه که از تو مراقبت کنم ولی اگه با هم کار نکنیم نمیتونیم زنده این جریانو پشت سر بزاریم
ایدا : باشه ، از روش تو استفاده میکنیم. البته فعلا


11 – باید باهاش صحبت کنم

ایدا و لیان با آسانسور پایین میرن و زنی رو میبینن که روپوش آزمایشگاه پوشیده ، اون زن فرار میکنه و ایدا اون رو دنبال میکنه.
لیان : ایدا !
زنی که روپوش آزمایشگاه پوشیده به ایدا شلیک میکنه، لیان به سمت ایدا میپره و اون رو به یک سمت پرت میکنه و تیر به کتف لیان اثابت میکنه.
ایدا : لیان ! اون زنه ... من باید با اون صحبت کنم ...  (میره دنبال اون زن)


12 – بگیر هیولا

درحالی که ایدا داره توی اتاق پل راه میره توسط زنی که لباس آزمایشگاه به تن داره؛ آنت بیرکین خلع سلاح میشه. اون با نشونه گیری روی ایدا بهش نزدیک میشه و با این کار  اون رو از انجام هر کاری عاجز میکنه .
آنت : تکون نخور .اگه درست یادم باشه تو باید همونی باشی که با اون پلیس دیدمش.خودتو معرفی کن.
ایدا : ایدا ، ایدا ونگ.
آنت : ایدا وانگ ؟ قبلا این اسم رو یک جایی شنیدم ، حالا یادم اومد. یکی از افرادی که به عنوان کمک برای پروژه تی ویروس از شیکاگو اومده بود از اسم دوست دخترش برای رمز عبور استفاده میکرد ، فکر کنم ایدا و جان.
ایدا : از کجا میدونستی ؟ تو کی هستی ؟
آنت : آنت بیرکین . شوهر من مسئول خلق تی ویروس بود ، ویلیام بیرکین.
ایدا : چی ؟
آنت : جان مرده . اون به یه زامبی تبدیل شد. بهت تسلیت میگم. با اینکه علاقه ای به اینکار ندارم ولی تو هم تا چند دقیقه دیگه به اون میپیوندی، نمیتونم اجازه بدم کسی جی ویروس رو از من بدزده.
ایدا: جی ویروس ؟
آنت : اون میتونه سلاح بیولوژوکی نهایی رو خلق کنه، پتانسیلش از تی ویروس هم بیشتره
ایدا : این یعنی اون هیولایی که تو ساختمون پلیس بود ...
آنت: دقیقا.شوهرم ویلیام. همش تقصیر آمبرلاست. اگه اونا سعی نمیکردن تحقیقاتش رو ازش بدزدن هیچ کدوم از این اتفاقات نمی افتاد.

فلشبکی زده میشه. در تونلی چندین سرباز با ماسک گاز و تجهیزات کامل و مسلسل در حال حرکتن.
سرباز آمبرلا : از این طرف.
در آزمایشگاهی دانشمندی جوان؛ ویلیام بیرکین داره آخرین شگفتی خودش رو امتحان میکنه.
ویلیام : این کمال مطلقه. جی ویروس با ارزشم. نمیگذارم کسی تورو از من بگیره.
سربازا وارد اتاق میشن.
سرباز آمبرلا : اون اینجاست.
ویلیام : (کیف جی ویروس و تفنگی بر میداره.) پس بالاخره اومدید.
سرباز شماره دو آمبرلا : دکتر، ما اومدیم اینجا تا نمونه جی ویروس  رو ببریم.
ویلیام : متاسفم ، ولی من نمیتونم دست رنج زندگیم رو بهتون بدم.
ویلیام یکم عقب میره اون نمیتونه با اون سربازا مقابله کنه. وقتی که داشت عقب میرفت به لوله های آزمایشگاهی میخوره. یکی از سربازا ویلیام رو به گلوله میبنده . اون فریاد میکشه و میوفته. سرگروه اونا تفنگ رو از دست اون سرباز میکشه.
سرباز آمبرلا : بس کن ! ممکنه به نمونه ها صدمه میزنی. (میره و کیف رو برمیداره) باشه .بیاد بریم.

سربازا میرن، کمی بعد آنت میرسه و به سمت شوهرش میره.

آنت : ویلیام ... اوه خدای ... دووم بیار عزیزم ، من به زخمایی که بر داشتی میرسم، همینجا بمون.

در این موقع چند سرباز در فاضلاب با پشتیبان خودشون در حال گفت و گو هستن.

سرباز آمبرلا : تیم الفا ، نمونه رو بدست اوردید ؟
سرگروه تیم آلفا : جواب مثبت. تا یک دقیقه دیگه با همدیگه ملاقات میکنیم.
ویلیام متوجه یکی از نمونه ها که روی زمین افتاده میشه و اون رو به خودش تزریق میکنه . چشمش به قرمز تغییر رنگ پیدا میکنه.

ایدا : یعنی داری میگی اون ویروس رو به بدن خودش تزریق کرده ؟
آنت : جی ویروس توانایی زنده کردن عملکرد سلولی رو داره.

چندین سرباز صدای عجیب غریب نعره ای رو از نزدیکیها میشنون
سرباز آمبرلا : اون چی بود ؟
سرباز آمبرلا : یه چیزی درست نیست. بیا بررسیش کنیم. اینجا!

سربازای دیگری دارن با هیولایی که زمانی ویلیام بیرکین بود مبارزه میکنن. اونا بهش تیراندازی میکنن ولی هیچ اثری نداره .
سرباز آمبرلا : من متوقفش میکنم.
سرباز آمبرلا: این چیه؟
ویلیام به یکی از اونا نزدیک میشه میکشتش.
سرباز آمبرلا : نــــــه.....

دو سرباز قبلی صدای فریاد همراهشون رو میشنون
سرباز آمبرلا : زود باش!
اونا میرسن و میبینن که ویلیام داره نمونه های جی ویروس رو میخوره تا قویتر شه.
سرباز آمبرلا : این دیگه چیه ؟
سرباز آمبرلا : شلیک کن.. شلیک کن!
هر دو سرباز به ویلیام شلیک میکنن ولی ویلیام به اونا نزدیک میشه و یکیشون رو میکشه.
سرباز آمبرلا : ای حرومزاده ..!
اون به شلیک کردن ادامه میده ولی تیرش تموم میشه و به دیوار از پشت میچسبه. ویلیام اون رو هم میکشه. سرباز فریادی بلند میزنه.

حال موشها درحال خوردن نمونه های جی ویروس هستن.

ایدا : پس موش ها باعث پخش شدن ویروس شدن
آنت: بر اساس پیامدهای تغییر شکلش، ویلیام باید حافظه خودش رو از دست داده باشه، حتی بدتر، هر اسلحه بیولوژیکی از جمله ویلیام توانایی کاشت جنین رو در درون مخلوقات دیگه داره.
ایدا : و بچه خلق میشه ... نه ...
ناگهان آنت به سمت ایدا میره تا به اون شلیک کنه ، هر دو زن با تفنگ با همدیگه گلاویز میشن. ایدا به صورت آنت ضربه میزنه و اون به طرف نرده پرتاب میشه و به درون فاضلاب میوفته و فریاد زنان و به زمین برخورد میکنه.
ایدا : چه بد.. (تفنگش رو بر میداره و به راهش ادامه میده)

لیان با بدن زخمی خودش به دنبال اون میره
لیان : ایدا ؟
13 – حمله تمساح

لیان ایدا رو تو یه اتاق پر از آشغال پیدا می کنه. اون در حال شلیک کردن به آب هست.
لیان : ایدا!

از زیر آب یه تمساح غول پیکر بیرون میاد که نزدیکه سر لیان رو ببلعه.
14 – هرچه زودتر بهتر

بعد از تسویه حساب با تمساح ، لیان به جایی که ایدا بود بر میگرده. اون کاملا خسته هست و از شدت خستگی دولا شده.
ایدا : لیان
لیان: این زخم گلوله کار ها رو آسون تر نمیکنه.
ایدا: ساکت باش لیان، من اونو میبندم. (زخم لیان رو براش باند پیچی میکنه.) این دومین باره که مدیونت میشم.
لیان: حرفشم نزن.
ایدا: من تازه فهمیدم که جان مرده.
لیان: چی؟
ایدا: بیخیالش. بیا از این جا بریم ، هرچه زودتر بهتر.
15 - به خودت بیا!

همونطور که لیان و ایدا با وسیله نقلیه بزرگی از کارخونه به سمت آزمایشگاه آمبرلا میرن یک پنجه بزرگ مدل جی با مشت به دیواره اون میکوبه و سوراخی درش ایجاد میکنه و از طریقش بازوی ایدا رو میگیره. لیان جلوی اون زانو میزنه و سعی میکنه کمکش کنه.
لیان : ایدا! ایدا ... میتونی صدامو بشنوی؟ به خودت بیا!

16 – ما باهم از اینجا میریم
بعد از اینکه لیان حساب مدل جی رو رسید و مطمئن شد که وسیله نقلیشون به مقصد رسیده برمیگرده پیش ایدا.
لیان: ایدا تو نباید بمیری. زود باش، بیدار شو! زود باش!
لیان ایدا رو تا اتاق درمانی در اون نزدیکی حمل میکنه و روی تخت میزارتش، اون هم کم کم شروع به بیدار شدن میکنه.
لیان: خوش اومدی
ایدا درحال بیدار شدن از درد ناله میکنه
لیان: هی، آروم باش. ما توی آزمایشگاه مخفی آمبرلا هستیم. من میرم دنبال چیزی بگردم که زخمت رو درمان کنه. تو هم تو این مدت اینجا استراحت کن.
ایدا: ولی من با این زخما فقط سرعتت رو کم میکنم، برو و خودت رو نجات بده.
لیان: بهت گفته بودم که این وظیفمه که مراقبت باشم
ایدا: ولی.. اگه باهام بمونی تو خطر میوفتی، میدونم که مدت کوتاهیه که میشناسمت ولی واقعا از بودن باهات لذت میبرم.
لیان: من...
ایدا: میدونم. من نمیتونم به کسی اهمیت بدم. ولی.. نمیخوام تو رو از دست بدم.
لیان: ما با هم از اینجا میریم، منتظر بمون، زود بر میگردم.

17 – تو خیلی راحت گول میخوری

لیان MO DISCK  که واسه فرار از ازمایشگاه بهش نیاز داره رو به دست میاره. قبل از اینکه آزمایشگاه رو ترک کنه با آنت بیرکین مواجه میشه که با تفنگ به سمتش نشونه رفته.
آنت: تو ! تو شوهر منو کشتی ! میدونم دنبال چی میگردی ! دنبال جی ویروسی نه ! نمیتونی ازم بگیریش ! این میراث شوهـرمه ! حالا، اون جاسوسی که باهاش کار میکردی کجاست. میدونی درباره کی دارم صحبت میکنم.
لیان : چی ؟
آنت : پس واقعا هیچی نمیدونی ! ها ها ها، تو خیلی راحت گول میخوری! اون یکی از مامورین سازمانه. تنها دلیلی که باعث شد اون به اینجا بیاد بدست آوردن جی ویروس بود.
لیان : این دروغه.
آنت : نه این حقیقت داره. من وقتی که داشتم سابقه اون رو بررسی میکردم این رو کشف کردم. اون فقط به این دلیل خودش رو به جان نزدیک کرد و دوست دخترش شد که درباره آمبرلا اطلاعات جمع کنه.
لیان : نمیتونه اینجوری باشه! من اونو میشناسم؛ ایدا همچین کاری نمیکنه.
آنت : برام مهم نیست که حرفم رو باور نمیکنی. به هر حال قراره بمیری.
آنت اسلحش رو به سمت لیان میگیره وقتی که میخواد کارش رو با لیون تموم کنه زمین شروع به لرزیدن میکنه و اونا به سختی ایستادن.
آنت : چه اتفاقی داره میوفته ؟
در سقف سوراخی باز میشه و لوله هایی سقوط میکنن و روی آنت میوفتن. با این حال اون هنوز میخواد به لیان شلیک کنه ولی لیان موفق میشه که اونو از اینکار بازداره. لیان جی ویروسی که در دست آنت بود رو ازش میگیره بعد صدای کامپیوتری از جایی در اون مجموعه شنیده میشه.
صدای کامپیوتر : سیستم خودتخریبسازی فعال شده است! تکرار میشود، سیستم خودتخریبسازی فعال شده است! نمیتوان این عملیات را متوقف کرد! همه کارمندان به سمت خودروهای اضطراری در پایین ترین طبقه برید!

18 – خفه شو! تو موفق میشی

وقتی لیان میخواست برای فرار به سمت درهای اصلی آزمایشگاه بره صدایی رو از پشت سرش میشنوه.
ایدا: لیان!
لیان برمیگرده و ایدا رو میبینه که با اسلحه به سمتش نشونه رفته.
ایدا : منتظرت بودم لیان.
لیان : داری چیکار میکنی ؟
ایدا : خودت میدونی بخاطر چیه پس فقط جی ویروس رو رد کن بیاد .
لیان : باورم نمیشه. آنت راست میگفت ... در مورد همه چیز
ایدا : برای همین بود که گفتم بدون من بری، ولی تو گوش ندادی! حالا ردش کن بیاد، مجبورم نکن شلیک کنم.
لیان : نمیتونی این کار رو کنی.
ایدا به سمت اون نشونه رفته ولی خودشم میدونه که نمیتونه همچین کاری کنه، سرشو پایین میندازه و اسلحش رو میاره پایین. همون لحظه صدای شلیکی میاد و تیری به قفسه سینه ایدا برخورد میکنه. اون به سمت لبه نرده واژگون میشه، لیان به سرعت دست اون رو میگیره تا از سقوطش جلوگیری کنه .
لیون : ایدا ... ایدا، گرفتمت ... نا امید نشو .
آنت پشت جایی که ایدا زمانی بود ایستاده و تفنگ توی دستشه.
آنت : جی ویروس.. جی ویروس
آنت به دلیل زخم هایی که برداشته بود میوفته ، لیان نا امیدانه تلاش میکنه تا ایدا رو نگه داره.
ایدا : دیگه تموم شد. ولم کن.
لیان : خفه شو! تو موفق میشی!
ایدا : خیلی دیر شده لیان. هر دومون هم اینو میدونیم.
لیون : نه! من بهت قول دادم که با هم فرار میکنیم. تو فقط باید بهم کمک کنی!
ایدا : من واقعا میخواستم با تو فرار کنم ... از همه چیز... خداحافظ ...
لیان : (میزاره که ایدا بیفته) ایدااااااااااااااااا ! ( زانو زده و به زمین مشت میزنه ) نه... (دست تو جیبش میکنه و  جی ویروس رو درمیاره) پس ... این همون چیزیه که همه دارن به خاطرش میمیرن (جی ویروس رو پرت میکنه پایین)
19 – این تازه اولشه

بالاخره لیان به ته پایگاه می رسه و قطاری رو میبینه که میخواد حرکت کنه و همینطور کلر رو از یه در باز.
کلر: لیان ... عجله کن! لیان! (قبل از اینکه دیواری سرشو قطع کنه میشینه)
مجموعه به شدت میلرزه و کم مونده که منفجر بشه. لیان یه در باز می بینه و خودش رو به اون می رسونه و وارد قطار میشه و کلر و شری رو داخلش میبینه.
شری : لیان!
قطار میلرزه و شری و کلر جیغ میزنن.
لیان: همونجا بمونین!
کلر: حالت خوبه؟
شری: آره، خوبم.
لیان : بالاخره تموم شد.
کلر : نه، من باید برادرمو پیدا کنم.
لیان : راست میگی ، این تازه اولشه. (در کوپه راننده رو باز می کنه و به مسیر قطار که جلوشه نگاه میکنه.) خداحافظ ایدا.




کلر ب

1 – بالاخره رسیدم

زن جوانی در حال رانندگی بر روی موتورش وارد شهر راکون میشه و بیرون از کافه ای توقف میکنه و از موتورش پیاده می شه.
کلر: بالاخره رسیدم.

مردي از شيشه ای در نزدیکی پمپ بنزین به بيرون پرت ميشه و با ناله ای عجیب دوباره بلند ميشه.

راننده كاميونی وارد کابینش میشه و دست زخميش رو میگیره.
راننده كاميون: اون مرد دیوونه بود! چرا منو گاز گرفت؟

کلر وارد کافه میشه , کافه رها شده به نظر می رسد.
کلر: سلام ؟ کسی اینجا نیست؟ سلام.

صداهای عجیبی از پشت کافه شنیده میشه. کلر نزدیک میشه و مردی را میبینه که به چیزی تکیه زده است.
کلر: میگم... سلام؟
مرد روشو برمیگردونه. اون یه زامبیه، ناله میکنه و به بوی گوشت زنده جذب میشه و به آرامی سمت کلر میره. کلر جیغ میزنه
کلر: ببین. متاسفم که اذیتت کردم خب؟ فقط جلوتر نیا!.
زامبی به کلر نزدیک تر میشه.
کلر: داری گوش میدی؟!

کلر به طرف در جلویی میره و دو زامبی رو میبینه که به در تکیه زدن و ناله میکنن. کلر جیغ میزنه و به سمت در پشتی میدوه، در را میشکنه و با یه پلیس، لیان کندی روبه رو میشه و میبینه لیان به سمتش نشانه رفته، جیغ میزنه و دست هاش را بالا میبره.
كلر: وايسا، شليك نكن!
ليان: بشين!
لیان به پیشانی زامبي شليک ميكنه , جمجمه زامبی شکافته میشه و به زمین می افته و خون از بدنش سراریز میشه .لیان دست کلر رو میگیره و فرار میکنن.
ليان: نميتونيم اینجا بمونيم، بايد به ايستگاه پليس برسيم، اونجا خیلی امن تره.

اونا میرن توی خیابون و یک ماشین پلیس میبینن.
ليان: اونجا!

ليان و كلر به طرف ماشین پلیس میدون و سوارش ميشن. لیان در صندلی راننده میشینه و میبینه که سوئیچ ماشین همونجاس.

ليان: بيا محکم بشینیم.

ماشين پليس از بين زامبي ها عبور ميكنه، ليان سعي ميكنه بیسیم خودرو رو كار بندازه.

كلر: چه خبره؟ من اومدم توی شهر اما همه اينجا ديوونه شدن
ليان: عاليه! بیسیم قطعه!
كلر: تو پليسي، درسته؟
ليان: آره، اولين روز كارم. عاليه، نه؟ اسمم ليان كندي ـه و از آشنايي باهات خوشحالم.
كلر: من كلر هستم، كلر ردفيلد، اومدم تا برادرم كريس رو پيدا كنم.

يه كاميون پشت سر ماشين پليس با سرعت حركت ميكنه.

ليان: هي، ميتوني داشبورد رو باز كني؟
كلر: حتما (جعبه رو باز ميكنه.) يه اسلحه توشه
ليان: بهتره با خودت ببريش

ناگهان زامبي كه در صندلي عقب بود بهشون حمله میکنه، زامبی از پشت هر دوی اونا رو میگیره، ليان سعي ميكنه كنترل ماشين رو حفظ كنه اما به ساختمان و ديوارها ميخورن.

ليان: نه!
كلر: مواظب باش!

ليان تصادف ميكنه و زامبي از شيشه به بيرون پرت ميشه.

ليان: حالت خوبه؟
كلر: هنوز زنده م!

لیان و کلر از شیشه بیرون رو نگاه میکنن و متوجه ميشن كه كاميون با سرعت داره به سمتشون مياد.
ليان: اون ديوونه ميخواد له مون كنه!

راننده كاميون زامبي شده و با سرعت به سمتشون میاد، اونا از خودرو پياده ميشن و كاميون بهش برخورد ميكنه و انفجاری عظيم صورت ميگيره، كلر و ليان به ناچار راهشون از هم جدا ميشه.

ليان: كلر!
كلر: ليان!
ليان: من خوبم، بيا به ايستگاه پليس، اونجا ميبينمت.
2-جلوتر نیا
کلر از راه پله ها بالا میره تا به فرودگاه هلی کوپتر برسه. اونجا صدای هلی کوپتری رو از بالا سرش میشنوه

یک افسر پلیس مسلح به MP5 وسط فرودگاه ایستاده

پلیس: هی! بیا اینجا,زود باش!
خلبان: نمیتونم اینجا فرود بیام. یه طناب برات میندازم
طناب میوفته ولی دست پلیس بهش نمیرسه
پلیس: زود باش, فقط یه کم دیگه!.
وقتی که پلیس طناب را میگیره چندین زامبی درست پشت او هستن و بهش حمله میکن.
پلیس: دست از سرم بردارید!
پلیس موفق میشه زامبی ها رو هل بده. او به گوشه ای میره و بهشون شلیک میکنه.
پلیس: برید عقب ,جلوتر نیاید!

اسلحش روی اونا تاثیری نداره.

پلیس:برید عقب!

زامبی ها به او حمله میکنن و اون روی زمین می افته و به شلیک کردن ادامه میده، رگبار گلوله هلی کوپتر رو سوراخ میکنه و چندین گلوله به خلبان برخورد میکنه و او کنترل هلی کوپتر رو از دست میده و هلی کوپتر روی سر پلیس سقوط می کنه و انفجار مهیبی رخ میده -کلر همه این اتفاقات رو میبینه.
3-خوبه که هنوز زنده ای

کلر وارد دفتر S.T.A.R.S میشه و لیان رو میبینه که نزدیک میزی ایستاده

کلر : لیان
لیان : خوشحالم که هنوز زنده ای ، مثل اینکه نمیتونیم برادرت رو اینجا پیدا کنیم. (دفترچه خاطرات کریس رو به کلر میده) دیگه دلیلی برای موندن در اینجا نداریم، باید از هم جدا شیم، دنبال بازماندگان بگردیم و از اینجا خارج شیم
کلر : درسته
لیان : یک چیز دیگه هم هست ، این بیسیم رو بگیر. از این راه میتونیم هر اتفاقی که افتاد از هم باخبر بشیم.

کلر از دفتر  استارز خارج میشه و بالافاصله دختر کوچولویی رو میبینه که یه زامبی داره بهش نزدیک میشه.
شری: کمکم کن!
اون دختر از دست زامبی فرار میکنه و کلر هم دنبال اون میدوه
4- عاقبت تو هم مثل بقیه میشه

کلر درون یکی از اتاق های تزیین شده رییس اداره پلیس شهر راکون، برایان آیرونز قرار داره. اون به میز نزدیک میشه .روی میز جسد زن جوانی قرار داره .صندلی که پشتش به کلر بود میچرخه و مردی با لباس پلیس اسلحش رو به سمت کلر نشانه میره.

آیرونز: اوه , خیلی متاسفم ... من فکر کردم یکی از اون زامبی ها هستی.
کلر: شما رییس  آیرونز هستید؟
آیرونز: بله خودمم.و تو کی هستی؟...نه لازم نیست بگی , فرقی نمیکنه , عاقبت تو هم مثل بقیه میشه.
آیرونز میبینه که کلر به جسدی که روی میزه خیره شده
آیرونز: اون دختر شهرداره.به من گفته بودن که مراقبش باشم, اما نتونستم ...ناراحت کننده است !بهش نگاه کن... اون واقعا زیبا بود، پوستش بی نقص بود. ( مکث ) اما اون ظرف چند ساعت به زامبی تبدل شد، مثل بقیه
کلر: باید راهی برای متوقف کردنش باشه!
آیرونز: عملا وجود نداره، یا باید یه گلوله تو مغزش خالی کنیم یا سرش رو کاملا از تنش جدا کنیم.
کلکسیون حیوانات خشک شده آیرونز در پشت صندلی اش را نشون داده میشه
آیرونز: این تاکسیدرمی یه زمانی سرگرمیم بود. (به طور ناگهانیSmile اما دیگه نه ! لطفا , من میخوام تنها باشم.
5-من زامبی نیستم!

کلر دوباره با دختربچه روبرو میشه. دختر کلر رو میبینه جیغ میزنه و سعی میکنه فرار کنه اما کلر دستش رو میگیره
کلر: وایستا!
شری: بذار برم!
کلر: آروم باش , آروم .من زامبی نیستم! جات امنه.
شری کلر رو بغل میکنه و شروع میکنه به گریه کردن
کلر: من کلر هستم , اسم تو چیه؟
شری: شری
کلر: میدونی والدینت کجان؟
شری: اونا تو کارخونه شیمیایی آمبرلا کار میکنن. نزدیک مرز شهر
کلر: کارخونه شیمیایی ؟خب تو این جا چیکار می کنی؟
شری: مادرم زنگ زد و گفت به اداره پلیس برم چون موندن تو خونه خیلی خطرناک بود
کلر: با چیزایی که دیدم شاید حق با اونه ولی اینجا هم خطرناکه , بهتره با من بیای.
شری: اما یه چیزی اون بیرونه... نمیدونم چیه , اما دیدمش ! خیلی از اون زامبی ها بزرگتره و دنبال منه!
از دور صدای وحشتناک یه هیولا شنیده میشه
کلر: اون چی بود؟
شری: همون چیزیه که داشتم بهت میگفتم , اون اینجاست! (میره)
کلر: شری , وایسا!
6-تنها نرو!

کلر شری رو تو محل دفع فاضلاب پیدا میکنه.
کلر: شری! همه جارو دنبالت گشتم , خیلی نگرانت بودم... ما باید همین الان بریم عسلم خب؟ اگه اینجا بمونیم اون هیولا پیدامون میکنه. بزن بریم.
شری: نه !من نمیام!
کلر: موضوع چیه؟ به من اعتماد نداری؟
شری: نه اینطور نیست کلر. به خاطر پدرمه. اون اون اینجاست ...من صداشو شنیدم که اسمم رو صدا میزد... پدرم حتما مورد حمله اون هیولا قرار گرفته، من باید بهش کمک کنم! ( به سمت شکاف بزرگ ایجاد شده در حصار انتهایی مسیر میدوه و به داخلش میخزه.)
کلر: وایسا شری !تنها نرو ! شری ! شری!
7-تو راهم.

کلر منتظر برگشت شریه. شری از داخل شکاف با کلر حرف میزنه.
شری: کلر؟ تو اونجایی؟
کلر: شری , حالت خوبه؟پدرت رو پیدا کردی؟
شری: حالم خوبه اما نتونستم پیداش کنم ...اما برات یه چیز دیگه پیدا کردم .بگیر. (کلید گشنیز رو از شکاف به بیرون میندازه)
کلر: ممنون عزیزم .حالا چرا نمیای اینجا؟ ازت میخوام که با من بمونی.
شری: کلر , نمیتونم به کانال تهویه برسم , اما نگران نباش یه راه دیگه پیدا میکنم. میتونم مراقب خودم باشم. (میره)
کلر: وایسا ! شری برگرد ! شری! شری!
لیان ( با بیسیم ): کلر صدامو میشنوی؟ ما در حال حاضر به پشت پاركينگ دسترسي داريم.
کلر: دریافت شد.
لیان: من دارم از اینجا خارج میشم و به سمت فاضلاب میرم، میتونی بیای اونجا؟
کلر: تو راهم.
8-من میرم پایین.

کلر شری رو تو دفتر آیرونز پیدا میکنه.

کلر: شری ! حالت خوبه!
شری: خوشحالم که سالم میبینمت کلر.
کلر سنگ ها رو به ترتیب رو تابلوی نقاشی پشت میز آیرونز قرار میده و یه آسانسور مخفی آَشکار میشه. شری به گوشه ای میدوه
شری: کلر!
کلر: من میرم پایین , همینجا منتظرم بمون خب؟
9-همه قراره بمیرن.

آیرونز: (میخنده) پس تا اینجا پیش رفتی .بد نیست! به هیچکس اجازه نمیدم از شهر من خارج شه. همه قراره بمیرن!
کلر: آروم باش , چه اتفاقی افتاده؟
آیرونز: خفه شو! (اسلحه اش رو به طرف کلر میگیره) تو نمیتونستی بفهمی که چه اتفاقی افتاده . هیولاهای آمبرلا شهر زیبای منو خراب کردن! بعد از این همه کاری که براشون کردم اونا چه جوری تونستن با من این کار رو کنن ؟!
کلر: پس حقیقت داره. تو برای آمبرلا کار میکردی...پس باید در مورد جی ویروس بدونی .به من بگو چیه؟
آیرونز: این عامل انسان ها رو به زیست سلاح های نهایی تبدیل میکنه که از هر نظر نسبت به تی ویروس برتری داره. ویلیام بیرکین مغز متفکر این پروژه بود.
کلر: ویلیام بیرکین؟
آیرونز: مطمئنم که تا حالا دختر کوچولوش رو این اطراف دیدی. شری؟ مگه نه؟ در صورتی که تو هنوز متوجه نشده باشی هیولایی که منطقه منو دریده حاصل جی ویروس ـه، زیست سلاح نهایی! آمبرلا باید سعی کرده باشه ردپاش رو بپوشونه، اگه قرار باشه بمیرم تو رو میکشم.
فریاد وحشتناک هیولایی از نزدیکی ها شنیده میشه
آیرونز: اون دیگه چی بود؟

دریچه اتاق باز میشه، چنگالی آیرونز رو میگیره و میکشه. آیرونز از ترس جیغ میزنه , صدای له شدن شنیده میشه. سپس صدا ها قطع میشه. وقتی کلر به دریچه نزدیک میشه جسد آیرونز بدون پایین تنه به عقب پرتاب میشه.
10-ما باید بتونیم یه جای امن پیدا کنیم

کلر با استفاده از آسانسور به دفتر آیرونز برمیگرده.
شری: (به طرف کلر میدوه) کلر! تو برگشتی!
کلر و شری همدیگرو بغل میکنن
کلر (با خودش) :نمیتونم باور کنم مردی که جی ویروس رو ساخته پدر اونه.
شری: موضوع چیه؟
کلر: هیچی , اما فکر کنم راهی به بیرون از اینجا پیدا کردم. اگه بتونیم از این شهر خارج شیم میتونیم یه جای امن پیدا کنیم
شری: اما...
کلر: نگران نباش , من ازت محافظت میکنم اما باید به من قول بدی که ازم دور نشی.
11-بدو!

کلر و شری تا محل دفع فاضلاب پیشروی میکنن تا وارد فاضلاب بشن.

کلر: زود باش , بیا از اینجا خارج شیم.
کلر به شری کمک میکنه وارد راه آب, درست بالای سر اون ها آقای ایکس دیده میشه که روی بالکن قدم میزنه.

شری: کلر
کلر: بدو!
اونا به سمت در فاضلاب میدون و وارد فاضلاب میشن , وقتی که ایستادن دریچه سد باز میشه و شری به داخلش  میوفته

کلر: شری !کجایی ؟شری!

12 – یکی سعی کرد منو بکشه
کلر از آسانسور پیاده میشه و لیان رو میبینه که به دیوار تکیه کرده.
کلر: چی شده؟ داره ازت خون میره!
لیان: من.. من به یه زنی که توی دردسر افتاده بود برخوردم.. اسمش ایداست. بعدش.. یکی سعی کرد منو بکشه! نزدیک بود موفقم بشه! ایدا رفت دنبالش ولی... من نگرانشم. تو باید قبل از اینکه اتفاقی بیفته پیداش کنی.
کلر: ولی تو تیر خوردی!
لیان: من خوب میشم.. این ایداست که نگرانشم.
13 – کسی نمیتونه اونو ازم بگیره
درحالی که کلر وارد اتاق کنترل پل میشه زنی با لباس آزمایشگاه از فاضلاب میاد بیرون.
کلر: حالت خوبه؟ چی شده؟
آنت: ازم دور شو!
کلر میره عقب.
آنت: تو فقط نمونه جی شوهرم رو میخوای، نه! ولی هیچ کس نمیتونه اونو ازم بگیره.
کلر: شوهر؟ پس تو باید آنت باشی
آنت: از کجا... از کجا فهمیدی؟
کلر: نگران نباش، شری یه جایی توی فاضلابه، من باید پیداش کنم!
آنت: چی، من بهش گفته بودم تو ساختمون پلیس بمونه! اون اینجا چی کار میکنه؟ حالا شری و نمونه جی ویروس تو خطرن
کلر: منظورش از این حرف چی بود؟ یعنی نمونه جی ویروس دست شری ـه؟
14 – راست میگم
تا کلر از صفحه کنترل تراموا اسکای استفاده میکنه تا بیارتش پایین شری وارد اتاق میشه.
کلر: شری! تو سالمی! (همدیگرو بغل میکنن) شری، مامانت چیزی به اسم جی ویروس بهت داده؟ حالا یا توی شیشه یا لوله آزمابش؟
شری: جی ویروس؟ تا حالا اسمشم نشنیدم.
کلر: مطمئنی؟ اگه بدیش به من میتونم برات نگهش دارم تا سالم بمونه
شری: ولی من همچون چیزی ندارم... راست میگم

کلر و شری به آزمایشگاه خالی میرن
کلر: شری، همینجا بمون، باید تنهایی اینجارو چک کنم.
شری: باشه، منتظر میمونم، فقط زود برگرد.

کلر وسیله نقلیه رو بالا برده.
کلر: خوب شری، بزن بریم
15 – اون چی بود؟
در حالی که شری و کلر با وسیله نقلیه پایین میرن صدای شکستن چیزی رو میشنون
شری: کلر! اون چی بود!
صدای غرش هیولایی شنیده میشه
کلر: نگران نباش، فقط اینجا بمون، من میرم چکش میکنم برمیگردم
کلر حساب بیرکین هیولا شده رو میرسه و برمیگرده، شری ژاکت کلر رو پوشیده
شری: این..
کلر: عیبی نداره، مال تو. مطمئنم که ازت محافظت میکنه. اینجا منتظرم بمون خب، من دارم میرم دنیال مامانت بگردم.
شری: مرسی کلر، با اینکه من هنوز بچم ولی هیچ کدوم از والدینم باهام وقت زیادی نمیگذروندن.. اونم به خاطر شغلشون. ولی حالا که تو هستی بالاخره یکی واقعا بالاسرمه.
کلر: شری
16 – اون کجاست؟
کلر وارد وسیله نقلیه میشه و میبینه که شری نیست
کلر: شری؟ اون کجاست؟
17 – کدوم اتاق، بگو!
کلر: (آنت رو میبینه) آنت!
آنت تفنگش رو پر میکنه
کلر: شری کجاست؟ (سرش رو تکون میده) ولی من ازش پرسیدم و اون گفت که حتی اسم جی ویروس رو نشنیده.
آنت: کدوم اتاق؟ بگو! (به سمت مانیتور حفاظتی میره و درش میگرده.)
شری در حالی که توسط آقای ایکس تهدید میشه در اتاق برق دیده میشه.
آنت: شری!
کلر: نه! آنت!
آنت: نمونه توی گردنبند شری ـه! (میره)
18 – احمق
کلر شری رو میبینه که آقای ایکس تهدیدش میکنه.
کلر: شری!
شری: کلر کمکم کن!
آقای ایکس به شری مشت میزنه ولی اون جاخالی میده.
کلر: اون هیولا گردنبندت رو میخواد! بندازش به من!
شری گردنبندش رو پرت میکنه به کلر و هیولا میره دنبال اون.
کلر: شری حالا بدو!
شری از شیبی خاکی میره پایین.
کلر: بیا بگیرش، چیزی که میخوای دست منه! بدو! اینجا، این چیزیه که دنبالشی، نه؟
آقای ایکس به کلر حمله میکنه
کلر: باشه، برو بگیرش!
کلر گردنبند رو از اتاق برق پرت میکنه پایین. آقای ایکس سعی میکنه بگیرتش ولی نمیتونه برای همین به دنبالش میپره پایین و با سر میوفته تو دیگ ذوب آهن
کلر: احمق!
صدای کامپیوتر : سیستم خودتخریب سازی فعال شده است! تکرار میشود، سیستم خودتخریب سازی فعال شده است! نمیتوان این عملیات را متوقف کرد! همه کارمندان به سمت خودروهای اضطراری در پایین ترین طبقه برید!
کلر به اتاق پمپاژ برمیگرده.
کلر: شری کجایی؟ شری؟ اون کجاست؟
19 – باید فرار کنی
کلر شری رو پیدا میکنه، اون آنت رو که خیلی بد زخمی شده رو بغل کرده و گریه میکنه.
شری: مامان!...... مامان!
آنت: شری.. تو باید فرار کنی.. میدونم مادر وحشتناکی بودم.. ولی با این حال دوستت دارم ( میمیره)
شری: مامان!
کلر: شری... باید بریم الان..

شری و کلر با استفاده از شاه کلید آنت از طریق آسانسور وارد قطار میشن
کلر: تو برو منتظر بمون، باشه؟ من میرم اینو راه بندازم
20 – تو کی هستی؟
کلر بعد از فرار آقای ایکس که میخواست بکشتش صدای کسی رو مشنوه که داره از لبه فریاد میزنه
ایدا: اینجا! (موشک افکنی رو پرت میکنه پایین)
کلر: تو کی هستی؟ (موشک افکن رو برمیداره و به آقای ایکس شلیک میکنه) تو باختی گنده بک!
آقای ایکس از انفجار میترکه.
21 – بالاخره تموم شد

بالاخره لیان به ته پایگاه میرسه و قطاری رو میبینه که میخواد حرکت کنه و همینطور کلر رو از یه در باز.
کلر: لیان ... عجله کن! لیان! (قبل از اینکه دیواری سرشو قطع کنه میشینه)
مجموعه به شدت میلرزه و کم مونده که منفجر بشه. لیان یه در باز می بینه و خودش رو به اون می رسونه و وارد قطار میشه و کلر و شری رو داخلش میبینه.
شری : لیان!
قطار میلرزه و شری و کلر جیغ میزنن.
لیان: همونجا بمونین!
کلر: تو حالت خوبه؟
شری: آره، خوبم.
لیان : بالاخره تموم شد.
کلر : نه، من باید برادرمو پیدا کنم.
لیان : راست میگی ، این تازه اولشه. (وارد کوپه راننده میشه)
کلر: (میره پیش شری) آه، خدا ازت حفاظت کرد. من همیشه باهات خواهم بود شری
شری: کلر
کلر: شری
قطار خراب میشه و اون دو به اطراف پرت میشن. لیان وارد کابین اونا میشه
لیان: چی شده؟
کلر سعی میکنه به کابین آخر بره که یکدفعه صدای کامپیوتر شنیده میشه
صدای کامپیوتر: اخطار! شیوع بیولوژیکی حتمی ست! سیستم اضطراری فعال شد! این قطار منفجر خواهد شد! تکرار، این قطار منفجر خواهد شد!
کلر: این چشه؟
لیان: نمیدونم، درا باز نمیشن
کلر وارد دومین واگن میشه.
22 – هنوز تموم نشده
کلر میفهمه که مقصر بیرکین هیولا شدست. بعد از مبارزه ای کوتاه کلر به کابین قبلی برمیگرده.
صدای کامپیوتر: اخطار، سیستم خود نابود سازی فعال شد. کوپه ها به طور متوالی از میان خواهند رفت.
لیان: چی؟!
شری: کلر!
کلر: لیان قطار رو متوقف کن!
لیان: نمیتونم، در قفل شده
بیرکین هیولا از واگن اصلی وارد میشه.
شری: لیان!
لیان: شری، برو عقب!
بیرکین هیولا وارد واگن اونا شده. شری جیغ میزنه
لیان: به این میگن زشت!
درحالی که بیرکین به لیان و شری نزدیک میشه اونا عقب میرن.
لیان: کلر، کجایی؟

کلر از سقف قطار آویزونه. از اونجا میبینه که بیرکین داره واگن اول رو میبلعه.
کلر: تسلیم نمیشی، مگه نه؟

بیرکین هیولا هنوز هم درحال بلعیدن اولین واگنه
لیان: شری؟ داری چی کار میکنی!
شری: (از شیار زیر در به قسمت کنترل میره) ما باید قطار رو وایستونیم، درسته؟ من میتونم اینکارو کنم!
لیان: شری! (با هیولا روبه رو میشه و سوراخی زیر پاش میبینه) بیا منو بگیر..

شری: (داره سعی میکنه دکمه درست رو بزنه) هممم... کدوم دکمه درسته...؟ شاید این باشه.
کلر: (از جلوی قطار آویزون میشه و شری رو میبینه) شری!
شری: کلر!
کلر: اون دکمه رو بزن!
شری: گرفتم!
بیرکین هیولا اولین واگن رو تموم کرده و داره میره که کابین اصلی رو بخوره.

لیان: (زیر قطار آویزون ـه) نمیتونم بیشتر از این نگه دارم..
قطار در بیشه ای متوقف میشه
لیان: بالاخره!

کلر: شری حالت خوبه؟ لیان کجاست.. لیان.. لیان.. لیان!

کلر و شری از قطار پیدا میشن. شری لیان رو میبینه
شری: لیان!
لیان: جفتتون سالمید!
بیرکین هیولا واگن اصلی رو هم خورده و داره از پنجره ها خارج میشه.
لیان: باید از اینجا باریم، زود باشید! برید!
همه اونا میدون و از قطار دور میشن، تایمر خود نابود سازی قطار به همراه بیرکین دیده میشن 3.. 2.. 1.. قطار منفجر میشه شعله هاش از تونل بیرون میزنه. کلر، لیان و شری هم درکنار ریل در امانند.
لیان: نزدیک بود! شری خیلی کارت گیرا بود!
شری: کار خاصی نبود. یه دور تو تلویزیون یکی رو دیده بودم که اونکارو کرد.
کلر: بیاید، باید بریم!
لیان: چرا یه چیزی داره دنبالمون میکنه؟
کلر: هی، هنوز کارمون تموم نشده.
لیان: برو، منظورت این نیست که...
کلر: کریس.. من باید پیدات کنم!




کلر الف
1– بالاخره رسیدم

زن جوانی در حال رانندگی بر روی موتورش وارد شهر راکون میشه و بیرون از کافه ای توقف میکنه و از موتورش پیاده می شه.
کلر: بالاخره رسیدم.

مردي از شيشه ای در نزدیکی پمپ بنزین به بيرون پرت ميشه و با ناله ای عجیب دوباره بلند ميشه.

راننده كاميونی وارد کابینش میشه و دست زخميش رو میگیره.
راننده كاميون: اون مرد دیوونه بود! چرا منو گاز گرفت؟

کلر وارد کافه میشه , کافه رها شده به نظر می رسد.
کلر: سلام ؟ کسی اینجا نیست؟ سلام.

صداهای عجیبی از پشت کافه شنیده میشه. کلر نزدیک میشه و مردی را میبینه که به چیزی تکیه زده است.
کلر: میگم... سلام؟
مرد روشو برمیگردونه. اون یه زامبیه، ناله میکنه و به بوی گوشت زنده جذب میشه و به آرامی سمت کلر میره. کلر جیغ میزنه
کلر: ببین. متاسفم که اذیتت کردم خب؟ فقط جلوتر نیا!
زامبی به کلر نزدیک تر میشه.
کلر: داری گوش میدی؟!

کلر به طرف در جلویی میره و دو زامبی رو میبینه که به در تکیه زدن و ناله میکنن. کلر جیغ میزنه و به سمت در پشتی میدوه، در را میشکنه و با یه پلیس، لیان کندی روبه رو میشه و میبینه لیان به سمتش نشانه رفته، جیغ میزنه و دست هاش را بالا میبره.
كلر: وايسا، شليک نكن!
ليان: بشين!
لیان به پیشانی زامبي شليک ميكنه , جمجمه زامبی شکافته میشه و به زمین می افته و خون از بدنش سراریز میشه .لیان دست کلر رو میگیره و فرار میکنن.
ليان: نميتونيم اینجا بمونيم، بايد به ايستگاه پليس برسيم، اونجا خیلی امن تره.

اونا میرن توی خیابون و یک ماشین پلیس میبینن.
ليان: اونجا!

ليان و كلر به طرف ماشین پلیس میدون و سوارش ميشن. لیان در صندلی راننده میشینه و میبینه که سوئیچ ماشین همونجاس.

ليان: بيا محکم بشینیم.

ماشين پليس از بين زامبي ها عبور ميكنه، ليان سعي ميكنه بیسیم خودرو رو كار بندازه.

كلر: چه خبره؟ من اومدم توی شهر اما همه اينجا ديوونه شدن
ليان: عاليه! بیسیم قطعه!
كلر: تو پليسي، درسته؟
ليان: آره، اولين روز كارم. عاليه، نه؟ اسمم ليان كندي ـه و از آشنايي باهات خوشحالم.
كلر: من كلر هستم، كلر ردفيلد، اومدم تا برادرم كريس رو پيدا كنم.

يه كاميون پشت سر ماشين پليس با سرعت حركت ميكنه.

ليان: هي، ميتوني داشبورد رو باز كني؟
كلر: حتما (داشبورد رو باز ميكنه.) يه اسلحه توشه
ليان: بهتره با خودت ببريش

ناگهان زامبي كه در صندلي عقب بود بهشون حمله میکنه، زامبی از پشت هر دوی اونا رو میگیره، ليان سعي ميكنه كنترل ماشين رو حفظ كنه اما به ساختمان و ديوارها ميخورن.

ليان: نه!
كلر: مواظب باش!

ليان تصادف ميكنه و زامبي از شيشه به بيرون پرت ميشه.

ليان: حالت خوبه؟
كلر: هنوز زنده م!

لیان و کلر از شیشه بیرون رو نگاه میکنن و متوجه ميشن كه كاميون با سرعت داره به سمتشون مياد.
ليان: اون ديوونه ميخواد له مون كنه!

راننده كاميون زامبي شده و با سرعت به سمتشون میاد، اونا از خودرو پياده ميشن و كاميون بهش برخورد ميكنه و انفجاری عظيم صورت ميگيره، كلر و ليان به ناچار راهشون از هم جدا ميشه.

ليان: كلر!
كلر: ليان!
ليان: من خوبم، بيا به ايستگاه پليس، اونجا ميبينمت.
2-اینجا چه خبره؟
کلر وارد اسلحه فروشي ميشه، پشت دخل مردی تنومند با لباسی خوني ایستاده و با تیر وکمانش کلر رو نشونه گرفته.
كندو: وايسا! تو كي هستي؟ اينجا چي كار ميكني؟
کلر: شليك نكن! من انسانم!
كندو اسلحه ش رو پائين مياره و به طرف کلر ميره.
كندو: اوه، متاسفم عزیزم، فكر كردم يكي از اونایي.
کلر: اينجا چه خبره؟
كندو در جلویی فروشگاه رو قفل ميكنه.
کندو: نميدونم چه اتفاقي داره ميوفته، وقتی حس کردم چیزی درست نیست که سرتاسر شهر با زامبي ها آلوده شده بود.اما تو نگران نباش دختر.اینجا جات امنه.حواسم به همه چی هست.
3-ما باید به حرفشون گوش میکردیم
کلر وارد طبقه اول اداره پلیس میشه و یک افسر پلیس در حال مرگ رو ميبينه.
کلر: دووم بیار, تو تنها افسر بازمانده تو ساختمان هستی؟
ماروین: تو ... تو کی هستی؟
کلر: کلر , کلر ردفیلد، من دارم دنبال برادرم کریس می گردم
ماروین: 10 روز پیش ارتباطمون رو باهاش از دست دادیم .کریس ,جیل ,بری و همه اعضای آخرین تیم استارز ناپدید شدن. ما باید به حرفشون گوش میکردیم.
کلر: چه اتفاقی افتاد؟
ماروین: تقریبا دو ماه پیش ... حادثه ای که زامبی ها هم درش دخیل بودن در عمارتی در حومه شهر واقع شده بود روی داد. کریس و اعضای دیگه گروه استارز کشف کردن که آمبرلا پشت تمام اتفاقات بوده. اونا سر جونشون ریسک کردن تا حقیقت رو آشکار کنن . اما کسی حرف اونا رو باور نکرد. (دردش بیشتر میشه)
کلر: حالت خوبه؟
ماروین : نگران من نباش ، فقط جون بازماندگانی که تو اتاق های دیگه هستن رو نجات بده ، بیا ، کارت عبور رو بگیر برای باز کردن اتاق های دیگه تالار بهش نیاز پیدا میکنی، حالا برو.
کلر: اما...
ماروین: فقط برو! (تفنگش رو به سمت کلر نشونه میگیره)
کلر: باشه ، فقط دووم بیار!زود برمیگردم.
4-من میرم دنبالش
کلر به محض خروج از دفتر استارز دختر کوچولویی رو میبینه که توسط پلیس زامبی شده ای مورد تهدید قرار گرفته
شری: کمکم کن
دختر فرار میکنه و کلر زامبی رو می کشه و اونو تا تالار بعدی دنبال میکنه که از پشت صدای پا میشنوه
کلر: لیان
لیان: کلر, رسیدی!
کلر:آره... این اطراف یه دختر کوچولو ندیدی؟
لیان: آره، الان از اینجا رد شد...اون کیه؟
کلر: نمیدونم اما براش خطرناکه که اینجا تنها بمونه.لیان من میرم دنبالش. تو برو یه راهی به خارج از اینجا پیدا کن
لیان: البته ,اما قبل از این که فراموش کنم این بیسیم رو بگیر.از این راه میتونیم هر اتفاقی که افتاد از هم باخبر بشیم.
5- عاقبت تو هم مثل بقیه میشه

کلر درون یکی از اتاق های تزیین شده رییس اداره پلیس شهر راکون، برایان آیرونز قرار داره. اون به میز نزدیک میشه .روی میز جسد زن جوانی قرار داره .صندلی که پشتش به کلر بود میچرخه و مردی با لباس پلیس اسلحش رو به سمت کلر نشانه میره.

آیرونز: اوه , خیلی متاسفم ... من فکر کردم یکی از اون زامبی ها هستی.
کلر: شما رییس  آیرونز هستید؟
آیرونز: بله خودمم.و تو کی هستی؟...نه لازم نیست بگی , فرقی نمیکنه , عاقبت تو هم مثل بقیه میشه. (میبینه که کلر به جسدی که روی میزه خیره شده) اون دختر شهرداره. به من گفته بودن که مراقبش باشم, اما نتونستم ...ناراحت کننده است !بهش نگاه کن... اون واقعا زیبا بود، پوستش بی نقص بود. ( مکث ) اما اون ظرف چند ساعت به زامبی تبدل شد، مثل بقیه
کلر: باید راهی برای متوقف کردنش باشه!
آیرونز: عملا وجود نداره، یا باید یه گلوله تو مغزش خالی کنیم یا سرش رو کاملا از تنش جدا کنیم.
کلکسیون حیوانات خشک شده آیرونز در پشت صندلی اش را نشون داده میشه

6-دختره رو پیدا کردم
کلر دوباره با دختربچه روبرو میشه. دختر کلر رو میبینه جیغ میزنه و سعی میکنه فرار کنه اما کلر دستش رو میگیره
کلر: وایستا!
شری: بذار برم!
کلر: آروم باش، آروم .من زامبی نیستم! جات امنه.
شری کلر رو بغل میکنه و شروع میکنه به گریه کردن
کلر(با بیسیم):من دختره رو پیدا کردم و خرابی که راهرو رو مسدود کرده بود رو پاکسازی کردم.
لیان: دریافت شد
کلر: من کلر هستم، اسم تو چیه؟
شری: شری
کلر: میدونی والدینت کجان؟
شری: اونا تو کارخونه شیمیایی آمبرلا کار میکنن. نزدیک مرز شهر
کلر: کارخونه شیمیایی ؟خب تو این جا چیکار میکنی؟
شری: مادرم زنگ زد و گفت به اداره پلیس برم چون موندن تو خونه خیلی خطرناک بود
کلر: با چیزایی که دیدم شاید حق با اونه ولی اینجا هم خطرناکه , بهتره با من بیای.
شری: اما یه چیزی اون بیرونه... نمیدونم چیه , اما دیدمش ! خیلی از اون زامبی ها بزرگتره و دنبال منه!
از دور صدای وحشتناک یه هیولا شنیده میشه
کلر: اون چی بود؟
شری: همون چیزیه که داشتم بهت میگفتم , اون اینجاست! (میره)
کلر: شری , وایسا!
7تنها نرو!

کلر شری رو تو محل دفع فاضلاب پیدا میکنه.
کلر: شری! همه جارو دنبالت گشتم , خیلی نگرانت بودم... ما باید همین الان بریم عسلم خب؟ اگه اینجا بمونیم اون هیولا پیدامون میکنه. بزن بریم.
شری: نه !من نمیام!
کلر: موضوع چیه؟ به من اعتماد نداری؟
شری: نه اینطور نیست کلر. به خاطر پدرمه. اون اون اینجاست ...من صداشو شنیدم که اسمم رو صدا میزد... پدرم حتما مورد حمله اون هیولا قرار گرفته، من باید بهش کمک کنم! ( به سمت شکاف بزرگ ایجاد شده در حصار انتهایی مسیر میدوه و به داخلش میخزه.)
کلر: وایسا شری !تنها نرو ! شری ! شری!
8- من میتونم از خودم مراقبت کنم

(كلر منتظر شري هست تا برگرده، او از طريق شكاف با كلر صحبت ميكنه)

شري: كلر؟ اونجا هستي؟
كلر: شري، حالت خوبه؟ بابات رو پيدا كردي؟
شري: بله من خوبم، اما نتونستم اون رو پيدا كنم ، اما يه چيزي برات پيدا كردم ، بيا.

(شري كليد رو از شكاف براي كلر پرتاب ميكنه)

كلر: مرسي عزيزم، حالا چرا نمياي اينور، ميخوام كه با من باشي.

(شري متوجه ميشه شكاف بالاتر از اوني هست كه بتونه بهش برسه)

شري: كلر من نميتونم به دريچه هواكش برسم، اما نگران نباش، يه راه ديگه پيدا ميكنم. ميتونم از خودم محافظت كنم. (میره)
كلر: صبر كن شري! برگرد! شري! شري!
9-خوش حالم که سالمی کلر

(كلر شري رو تو دفتر چيف آيرونز پيدا ميكنه)

كلر: تو حالت خوبه شري
شري: خوشحالم كه سالم ميبينمت كلر

(كلر سنگ رو روي تابلوي پشت ميز آيرونز ميگذاره و يك اتاق مخفي به همراه آسانسور باز ميشه.)

شري: (به گوشه اتاق ميدوه) كلر!
كلر: من ميرم اون پائين، تو همينجا منتظرم بمون، باشه؟

(كلر با آسانسور پائين ميره و خارج ميشه و با چيف آيرونز روبرو ميشه كه او با يك هيولا كه قبلاً صداش رو شنيده بود روبرو شده.)

آيرونز: (فرياد ميكشه) كمك كنيد!

(هيولا يك انگل رو از دهان وارد بدن آيرونز ميكنه كه از بدن او پائين ميره و او روي زمين ميوفته)
10-سلاح بیولوژیکی نهایی
(صدای خنده ی رئیس پلیس یرونز به گوش میرسد)
آیرونز : پس ، تا اینجا رسیدی . بد نیست دختر ! من اجازه نمیدم کسی  شهر من رو ترک کنه ، همه خواهند مرد !
کلر : آروم باش رئیس ، چه اتفاقی افتاده ؟
آیرونز :‌ خفه شو !
(آیرونز اسلحه اش رو به سمت کلر نشونه میگیره)
آیرونز : تو احتمالا نتونستی بفهمی چه اتفاقی افتاده. اون هیولاهای آمبرلا شهر زیبای من رو نابود کردن! چطور تونستن اینکارو با من بکنن بعد از این همه کاری که براشون کردم؟!
کلر :‌ پس این حقیقت داره، تو برای آمبرلا کارمیکردی ... پس تو باید در مورد ویروس جی  بدونی، اون چیه بهم بگو!
آیرونز : اگر میخوای بدونی ، اون عاملی هست که میتونه انسان هارو به سلاح بیولوژیکی نهایی تبدیل کنه، از همه نظر برتر از ویروس تی. ویلیام برکین نابغه ی پشت این پروژه هستش.
کلر: ویلیام برکین؟
آیرونز : مطمئنم تا الان حتما دختر کوچولوش رو در حال فرار اینجاها دیدی. شری؟ اسمش اینه نه؟ اگر تا حالا متوجه نشدی میگم، هیولایی که در حال نابود کردن بخش منه هم یکی دیگه از محصولات ویروس جی هستش، سلاح بیولوژیکی نهایی ! آمبرلا باید در تلاش برای سرپوش گذاشتن رد هاش باشه، اما اگر قراره  من بمیرم، توروهم با خودم میبرم !
(آیرونز قصد کشتن کلر رو داره که از درد دولا میشه)
آیرونز: قفسه سینم....نمیتونم....درد رو تحمل کنم!
( رئیس آیرونز از درد فریاد میزنه در حالی که  قفسه سینش از داخل پاره و باز میشه. موجود انگلی شکلی که گلوش رو پاره کرده بود از سینه آیرونز به بیرون پرتاب میشه  و از یک دریچه لیز میخوره و پایین میره، در حالی که  جسد خونی  و ناقص شده آیرونز به زمین میفته. کلر برای بررسی از دریچه پایین میره .)
11- تو دیوانه ای ؟!
(کلر با آسانسور  به دفتر رئیس آیرونز برمیگرده)
شری : (به سمت کلر میدود) کلر! تو برگشتی!
(کلر و شری همدیگرو بغل میکنن)
کلر (به خودش میگه) : باورم نمیشه اونی که ویرس جی رو طراحی کرده پدر این دختره.
شری :‌ جریان چیه؟
کلر : چیزی نیست ، اما فکر کنم یه راهی برای بیرون رفتن از اینجا پیدا کردم. ما باید بتونیم  یه جای امنی پیدا کنیم. اگه فقط بتونیم از شهر خارج شیم.
شری : اما...
کلر :‌ نگران نباش، من ازت محافظت میکنم اما باید مطئمن باشی کنارم میمونی.( با بیسیم با لیان تماس میگیره)‌ لیان، هنوز اونجایی؟ ما داریم اینجارو ترک میکنیم.
لیان : تو دیونه ای ؟!شبکه فاضلاب هنوز پر از زامبیه !
کلر : مشکلی پیش نمیاد، ما یه راهی به شبکه فاضلاب پیدا کردیم، بعدا دنبالمون بیا.
لیان : کلر!...کلر...صبر کن، صبر کن !
12- من اینجام.
(کلر و شری خودشون رو به  کانال دفع فاضلاب رسوندن  تا وارد شبکه فاضلاب بشند)
کلر :‌ بیا، بزن بریم از اینجا بیرون.
(کلر به شری کمک میکنه وارد آب بشه، از بالای جایی که کلر و شری هستن ، ویلیام برکین که هیولا شده رو میبینیم که روی بالکن داره راه میره . اون متوجه کلر و شری نمیشه.)
شری : کلر !
کلر :‌ فرار !
(هر دوی اونا  به سمت دریچه و به شبکه فاضلاب میدوند. .قتی می ایستن دریچه آبی باز میشه  و شری پایین میوفته)
کلر: شری، کجایی؟ شری!
(شری توی یکی از قسمت های پایین تر در شبکه ی فاضلاب بلند میشه )
شری: کلر ، من اینجام!
(شری به طرف محل دفع زباله به راهش ادامه میده. اون قسمت فرومیریزه و اون رو به پایین و در زباله  میندازه)
شری: ( بلند میشه) کلر؟ (در حالی که ویلیام برکین ـه هیولا بهش نزدیک میشه، میوفته)
13- تو باید انت باشی.
(با ورود کلر به اتاق کنترل اتصالات، یک زن با لباس فرم آزمایشگاه  با اسلحه به سمتش نشونه میگیره)
انت:‌ تو کی هستی ؟ (اسلحه اش رو آماده شلیک میکنه) یه مامور دیگه از آمبرلا، درسته؟ تو فقط دنبال ویروس جی شوهر من هستی نه؟



ليان ب
1– اینجا چی داریم؟

لیان کندی، افسر پلیس شهر راکون با جيپش در حال رانندگي به طرف محل کار جدیدش است، در بين راه با جسدی روبرو ميشه و براي بررسي کردنش توقف ميكنه.

ليان: اینجا چي داريم؟

مردي از شيشه ای در نزدیکی پمپ بنزین به بيرون پرت ميشه و با ناله ای عجیب دوباره بلند ميشه.

راننده كاميونی وارد کابینش میشه و دست زخميش رو میگیره.
راننده كاميون: اون مرد دیوونه بود! چرا منو گاز گرفت؟

لیان براي بررسي جسد نزديك تر ميره، اون از قیافه افتاده.
ليان: پسر، چه افتضاحي، كار چي ميتونه باشه؟

كمي پائين تر تعدادي زامبي دارن به سمت لیان ميرن، ليان اسلحه اش رو به سمت اونها ميكشه.

ليان: اينا ديگه چي هستن؟ (اسلحه اش رو به مستقیما به سمت زامبی ها گرفته) خيلي خب، دیگه بسته! تكون نخور!

جسد روي زمين يه زامبي ديگه هست كه به سمت ليان ميخزه و پاش رو ميگيره. ليان متوجه اون ميشه و اسلحه اش رو سمت اون ميگيره.

ليان: نه! (بهش شليك ميكنه)

زامبي هاي ديگه بهش نزديك تر ميشن و ليان شروع به شليك كردن به اونها ميكنه اما روي بعضي از اونها تاثيري نداره.
ليان: اينا چه خبرشونه؟ اون يه شليك عالي بود.

ليان عقب عقب ميره تا به در كافه ميرسه، در باز ميشه و کلر رو ميبينه كه پشت سرش يه زامبي هست. كلر با دیدن لیان فریاد میزنه و دستاش رو بالا میبره.

كلر: وايسا، شليک نكن!
ليان: بشين! ( به پیشانی زامبي شليک ميكنه و دست كلر رو ميگيره و فرار ميكنن.) نميتونيم اینجا بمونيم، بايد به ايستگاه پليس برسيم، اونجا خیلی امن تره.
اونا میرن توی خیابون و یک ماشین پلیس میبینن.

ليان: اونجا!

ليان و كلر به طرف ماشین پلیس میدون و سوارش ميشن. لیان در صندلی راننده میشینه و میبینه که سوئیچ ماشین همونجاس.

ليان: بيا محکم بشینیم.
ماشين پليس از بين زامبي ها عبور ميكنه، ليان سعي ميكنه بیسیم خودرو رو كار بندازه.
كلر: چه خبره؟ من اومدم توی شهر اما همه اينجا ديوونه شدن
ليان: عاليه! بیسیم قعطه!

كلر: تو پليسي، درسته؟
ليان: آره، اولين روز كارم. عاليه، نه؟ اسمم ليان كندي ـه و از آشنايي باهات خوشحالم.
كلر: من كلر هستم، كلر ردفيلد، اومدم تا برادرم كريس رو پيدا كنم.

يه كاميون پشت سر ماشين پليس با سرعت حركت ميكنه.

ليان: هي، ميتوني داشبورد رو باز كني؟
كلر: حتما (داشبورد رو باز ميكنه.) يه اسلحه توشه
ليان: بهتره با خودت ببريش

ناگهان زامبي كه در صندلي عقب بود بهشون حمله میکنه، زامبی از پشت هر دوی اونا رو میگیره، ليان سعي ميكنه كنترل ماشين رو حفظ كنه اما به ساختمان و ديوارها ميخورن.

ليان: نه!
كلر: مواظب باش!

ليان تصادف ميكنه و زامبي از شيشه به بيرون پرت ميشه.
ليان: حالت خوبه؟
كلر: هنوز زنده ام!

لیان و کلر از شیشه بیرون رو نگاه میکنن و متوجه ميشن كه كاميون با سرعت داره به سمتشون مياد.
ليان: اون ديوونه ميخواد له مون كنه!

راننده كاميون زامبي شده و با سرعت به سمتشون میاد، اونا از خودرو پياده ميشن و كاميون بهش برخورد ميكنه و انفجاری عظيم صورت ميگيره، كلر و ليان به ناچار راهشون از هم جدا ميشه.

ليان: كلر!
كلر: ليان!
ليان: من خوبم، بيا به ايستگاه پليس، اونجا ميبينمت
2-جلوتر نیا
لیان از راه پله ها بالا میره تا به فرودگاه هلی کوپتر برسه. اونجا صدای هلی کوپتری رو از بالا سرش میشنوه، یک افسر پلیس مسلح به MP5 وسط فرودگاه ایستاده

پلیس: هی! بیا اینجا، زود باش!
خلبان: نمیتونم اینجا فرود بیام. یه طناب برات میندازم
طناب میوفته ولی دست پلیس بهش نمیرسه
پلیس: زود باش، فقط یه کم دیگه!
وقتی که پلیس طناب را میگیره چندین زامبی درست پشت او هستن و بهش حمله میکن.
پلیس: دست از سرم بردارید!
پلیس موفق میشه زامبی ها رو هل بده. او به گوشه ای میره و بهشون شلیک میکنه.
پلیس: برید عقب، جلوتر نیاید!

اسلحش روی اونا تاثیری نداره.

پلیس: برید عقب!

زامبی ها به او حمله میکنن و اون روی زمین می افته و به شلیک کردن ادامه میده، رگبار گلوله هلی کوپتر رو سوراخ میکنه و چندین گلوله به خلبان برخورد میکنه و او کنترل هلی کوپتر رو از دست میده و هلی کوپتر روی سر پلیس سقوط می کنه و انفجار مهیبی رخ میده و لیان همه این اتفاقات رو میبینه..
3-من میرم دنبالش
لیان از کتابخونه خارج میشه و دختر کوچولویی رو می بینه که نزدیکه میزی زانو زده، شری میترسه و میدوه
لیان:هی، وایسا!
لیان دختره رو دنبال می کنه، اون از زیر دریچه هوا به بخش دیگه اداره ی پلیس میخزه و کلیدی از جیبش میوفته
لیان ردپاش رو دنبال می کنه و صدای پایی میشنوه که درحال نزدیک شدنه
کلر: لیان
لیان: کلر, رسیدی!
کلر: آره... این اطراف یه دختر کوچولو ندیدی؟
لیان: آره، الان از اینجا رد شد...اون کیه؟
کلر: نمیدونم اما براش خطرناکه که اینجا تنها بمونه.لیان من میرم دنبالش. تو برو یه راهی به خارج از اینجا پیدا کن
لیان: البته، قبل از این که فراموش کنم این بیسیم رو بگیر. از این راه میتونیم هر اتفاقی که افتاد از هم باخبر بشیم.
4 – ایدا وانگ

در حالی که لیان داره در پارکینگ راه میره، بهش شلیک میشه. میچرخه و یک زن رو می بینه که اونو هدف قرار داده. اون زن وقتی میبینه لیان زامبي نيست تفنگش رو پایین مییاره.

ایدا: متاسفم ، وقتی یونیفرمتو دیدم فکر کردم یه زامبی دیگه ای.
لیان: تو کی هستی؟
ایدا: ایدا، ایدا وانگ
لیان: و این جا چی کار میکنی؟
ایدا: دنبال مردی به اسم بن میگردم. اون یکی از همون خبرنگارایی هست که همیشه دنبال بیرون کشیدن اطلاعاته. شنیدم اون تو سلول انفرادی گیر کرده اما یه لاشه کامیون جلوی راه رو گرفته. سعی کردم راه دیگه ای برای ورود پیدا کنم. اگه باهم همکاری کنیم می تونیم اون رو جا به جا کنیم. بهم کمک می کنی؟

لیان و ایدا باهم کامیون رو از سر راهشون کنار میزنن و وارد بلوک سلول میشن. بعد ایدا لیان رو دور زد و از در نزدیکی که پشتش بود فرار کرد.

لیان: ایدا ، صبر کن!
5-تو دیگه کی هستی؟
لیان مردی رو میبینه که توی یکی از سلول ها روی تختی دراز کشیده.

لیان: بزار حدس بزنم ، تو باید بن باشی درسته؟ همین الان بلند شو! (شروع میکنه به ضربه زدن به میله های زندان.)
بن : چی میخوای؟ دارم سعی میکنم بخوابم

ایدا وارد سلول میشه.

لیان: این همون مرده؟
ایدا : بن تو به مقامات شهر گفتی چیزایی درباره اتفاقی که افتاده میدونی. به اونا چی گفتی؟
بن: تو دیگه کی هستی؟
ایدا : من دارم سعی میکنم دوست پسرم جان رو پیدا کنم. اون برای یکی از شعبه های آمبرلا که تو شیکاگو بود کار میکرد اما 6 ماه پیش یه دفعه ناپدید شد. شایعاتی هست که میگه اون در این شهر بوده.
بن: من چیزی نمیدونم و حتی اگه میدونستمم چرا باید به تو میگفتم؟ (برمیگرده تا به تخت خوابش بره.)
لیان : خیلی خب ، من میگم اون رو همینجا ول کنیم ، کی میدونه کلید سلولش کجاست.
بن: من کلید رو همینجا دارم قربان. اما نمیخوام سلول رو ترک کنم. اون زامبی ها تنها موجوداتی نیستند که این دور و بر پرسه میزنن.

صدای فریاد هیولایی شنیده میشه

لیان: اون چی بود؟
بن: همونطور که گفتم، نمیخوام این سلول رو ترک کنم. یک کانال پشت ساختمون هست، توی کانال یه سوراخ هست، از داخل اون عبور کنید. شما رو به ورودی مجرای فاضلاب میرسونه اما آسون نیست.
6- این یه بن بسته

ليان در راهروي فاضلاب به ایدا ميرسه. بن بستی راهشون رو گرفته اما دريچه كوچكي نزدیک سقف هست كه ميشه ازش رد شد.

ليان: ايدا، چرا نميذاري خودمو معرفي كنم؟ من ليان هستم. عضو R.P.D. اين بن بسته.
ايدا: فكر ميكني ميتونيم از راه این دریچه بريم طبقه بالا؟ برام قلاب بگير که برم چک کنم

ليان به ایدا كمک ميكنه از دریچه رد شه.
وقتی که ایدا از دریچه عبور میکنه و میره پایین , شری رو در انبار کوچکی میبینه
وقتی که شری ایدا رو میبینه , به طرف در میدوه.دوباره چیزی از شری میفته این بار گردنبندشه که ایدا برش میداره و بازش میکنه , درونش یه عکس از شری و والدینش قرار داره.
ایدا: چه زیبا , اون دختر کوچولو باید اینو انداخته باشه , فکر کنم باید اینو براش نگه دارم.
7– بعدا بهت میرسم

ايدا منطقه رو بررسي ميكنه و كليدی پيدا ميكنه و به كنار دريچه برميگرده، جايي كه ليان منتظرش بود.

ايدا: ليان صدامو ميشنوي؟
ليان: ايدا چيزي پيدا كردي؟
ايدا: اينجاست (كليد رو از طريق دريچه براي ليان پرتاب ميكنه) من نميتونم به دريچه دست پيدا كنم، ميرم يه راه ديگه پيدا كنم. بعداً ميبينمت (میره)
ليان: چي..؟ ايدا وايسا!
لیان صدای بیسیم رو میشنوه
کلر: من دختره رو پیدا کردم و خرابی که راهرو رو مسدود کرده بود رو پاکسازی کردم.
لیان: دریافت شد

8- اون پست فطرت رو بگیر– فرعی.
لیان با استفاده از مجرای دفع زباله از طبقه سوم، دوباره وارد راهروی زندان میشه. او صدای فریاد بن رو از سلول میشنوه.
بن: نـــــــــــــــــــــه!
بن برای دور شدن از هیولایی که در اتاق است، به سمت دیوار عقب میره
بن: دور شو!
بعد از ترساندن گزارشگر، هیولا با یک حرکت سریع با چنگال های بزرگش سینه بن رو تکه پاره میکنه و پیراهن سفید او با چند شکاف قرمز چاک برمیداره.

بعد از شنیدن فریادهای نگران بن، لیان وارد سلول میشه. او بن رو روی زمین میبینه که میله های بیرونی سلول تکیه داده و با عجله میره تا کمکش کنه.
گزارشگر با خون پوشیده شده.
لیان: بن! میتونی صدامو بشنوی؟ زود باش جواب بده!
بن: باورم نمیشه! من تقریبا جریان رو فهمیدم!
لیان: بن؟
بن (ناله کنان): طنز تلخیه. رئیس پلیس، یکی از همدستای توطئه چین هاست.
بن به لیان یک پرونده میده، مدرک فساد رئیس براین آیرونز.
بن: اون پست فطرت رو بگیر ...
لیان: دووم بیار بن.
بدن بن مقاومتشو از دست میده و میمیره و روی زمین میوفته و چاله ای از خون زیر بدنش جمع میشود. ایدا وارد میشه و کنار لیان زانو میزنه.
ایدا: لیان.
لیان: کجا داری میری ایدا؟
ایدا: به کارگاه شیمیایی، یه حسی بهم میگه جان رو اونجا پیدا میکنم.
لیان: ایدا، صبر کن، هی!
کلر: لیان تو هنوز اونجایی؟ ما داریم میریم.
لیان: دیوونه ای؟ خیابونها هنوز پر از زامبی ـه!
کلر: مشکلی نخواهد بود، بهم اعتماد کن. ما یه راه به فاضلاب پیدا کردیم. دنبالمون بیا.
لیان: کلر، کلر، صبر کن، صبر کن! چرا هیچوقت هیچکی بهم گوش نمیده؟
9- بی پروا و احمق.

لیان : ایدا ! اونجوری دویدن کاری شجاعانه و البته احمقانه بود، بدون در نظر گرفتن چیزی که به بن حمله کرد اینجا پر زامبیه.
ایدا : من اونجا بودم لیان ، خودم میدونم.
لیان : ببین ایدا، به عنوان یه افسر وظیفه من اینه که از تو مراقبت کنم ولی اگه با هم کارنکنیم نمیتونیم زنده این جریانو پشت سر بزاریم
ایدا : باشه ، از روش تو استفاده میکنیم. البته فعلا
10- باید باهاش صحبت کنم.
ایدا و لیان با آسانسور پایین میرن و زنی رو میبینن که روپوش آزمایشگاه پوشیده ، اون زن فرار میکنه و ایدا اون رو دنبال میکنه.
لیان : ایدا !
زنی که روپوش آزمایشگاه پوشیده به ایدا شلیک میکنه، لیان به سمت ایدا میپره و اون رو به یک سمت پرت میکنه و تیر به کتف لیان اثابت میکنه.
ایدا : لیان ! اون زنه ... من باید با اون صحبت کنم.. (میره دنبال اون زن)
11- اونو از کجا گیرش آوردی؟
وقتی ایدا به حوالی اتاق پل رسید، اسلحش با شلیک زن سفید پوش از دستش خارج شد. او آنت بیرکین هست.او در حالیکه به سمت ایدا نشونه رفته به طرفش میره.
آنت: حرکت نکن. اگر درست یادم باشه تو همونی هستی که با اون پلیسه بودی. خودتو معرفی کن.
ایدا: ایدا. ایدا وانگ.
آنت: ایدا وانگ؟ من این اسمو قبلا شنیدم. حالا یادم اومد. یکی از افرادی که از شیکاگو اومده بود تا به تحقیقات ویروس تی کمک کنه. اون از اسم دوست دخترش بعنوان رمز عبور خودش استفاده کرده بود، گمان کنم ایدا و جان.
ایدا: چطور میشناسیش؟ کی هستی؟
آنت: آنت بیرکین. همسر من کسی هست که مسئول ساخت ویروس تی هست، ویلیام بیرکین.
ایدا: چی؟
آنت: جان مرده. او به یکی از اون زامبیا تبدیل شده. تسلیت میگم. با اینکه علاقه ای به اینکار ندارم ولی تو هم بزودی به اون ملحق میشی. من نمیزارم هیچ کس ویروس جی رو از من بگیره.
ایدا: ویروس جی؟
آنت: اون قادره سلاح بیولوژیکی نهایی رو بسازه. پتانسیل اون حتی از ویروس تی هم بیشتره.
ایدا: این معنیش اینه که اون مخلوق توی اداره پلیس ...
آنت: دقیقا. شوهرم ویلیام. همش تقصیر آمبرلاس. اگر اونها سعی نمیکردن تحقیقاتشو ازش بدزدن هیچکدوم از اینها اتفاق نمی افتاد.
آنت متوجه گردنبند شری دور گردن ایدا میشه.
آنت: اونو از کجا گیر آوردی؟ اون دقیقا شبیه همونیه که به شری دادم!
ایدا: او انداختش، من فقط براش نگه داشتمش!
آنت: دروغگو! پسش بده !
آنت ناگهان به سمت گردنبند حمله ور میشه. در درگیری که پیش میاد، ایدا سیلی محکمی به آنت میزنه و او از روی پل پرت میشه داخل فاضلاب های سبز رنگ زیر پل.
ایدا: چه بد!
ایدا گردنبند رو باز میکنه و حباب حاوی یک مایع بنفش مشخص بشه.

لیان در راهرو سیستم فاضلاب بیدار میشه.
لیان: ایدا!
12- هر چه زودتر بهتر.
لیان ایدا رو در انتهای دیگه اتاقی که پر از زبالست میبینه.
لیان: ایدا!
ایدا: لیان.
لیان: این جراحت گلوله چیزی رو آسونتر نمیکنه.
ایدا: آروم باش لیان. من زخمتو میبندم.
او جراحت لیان رو براش بانداژ میکنه.
ایدا: دو تا طلبت.
لیان: حرفشم نزن.
ایدا: من تازه فهمیدم که جان مرده.
لیان: چی؟
ایدا: مهم نیست. بیا از اینجا بریم بیرون، هر چه زودتر بهتر.
13- بالاخره رسیدیم.
لیان و ایدا وارد اتاق کنترل در کارخانه خالی شدند.
ایدا: بالاخره رسیدیم، ولی باید چیزی اینجا باشه.
لیان یه طبقه پائین میره و کنترل رو فعال میکنه که یک صفحه گردنده رو بالا میبره
لیان: زود باش، بیا بریم.
14 - به خودت بیا!

همونطور که لیان و ایدا با وسیله نقلیه بزرگی از کارخونه به سمت آزمایشگاه آمبرلا میرن یک پنجه بزرگ مدل جی با مشت به دیواره اون میکوبه و سوراخی درش ایجاد میکنه و از طریقش بازوی ایدا رو میگیره. لیان جلوی اون زانو میزنه و سعی میکنه کمکش کنه.
لیان : ایدا! ایدا ... میتونی صدامو بشنوی؟ به خودت بیا!
15- خوش اومدی
لیان: خوش اومدی
ایدا درحال بیدار شدن از درد ناله میکنه
لیان: هی، آروم باش. ما توی آزمایشگاه مخفی آمبرلا هستیم. من میرم دنبال چیزی بگردم که زخمت رو پاد زهر کنه. تو هم تو این مدت اینجا استراحت کن.
ایدا: ولی من با این زخما فقط سرعتت رو کم میکنم، برو و خودت رو نجات بده.
لیان: بهت گفته بودم که این وظیفمه که مراقبت باشم
ایدا: ولی.. اگه باهام بمونی تو خطر میوفتی، میدونم که مدت کوتاهیه که میشناسمت ولی واقعا از بودن باهات لذت میبرم.
لیان: من...
ایدا: میدونم. من نمیتونم به کسی اهمیت بدم. ولی.. نمیخوام تو رو از دست بدم.
لیان: ما با هم از اینجا میریم، منتظر بمون، زود بر میگردم.
17 – تو خیلی راحت گول میخوری

درحالی که لیان داره توی راهرو قدم میزنه آنت رو با یه تفنگ میبینه
آنت: تو ! تو شوهر منو کشتی ! میدونم دنبال چی میگردی ! دنبال ویروس جی هستی نه ! نمیتونی ازم بگیریش ! این میراث شوهـرمه ! حالا، اون جاسوسی که باهاش کار میکردی کجاست. میدونی درباره کی دارم صحبت میکنم.
لیان : چی ؟
آنت : پس واقعا هیچی نمیدونی ! ها ها ها، تو خیلی راحت گول میخوری! اون یکی از مامورین  است. تنها دلیلی که باعث شد اون به اینجا بیاد بدست آوردن جی ویروس بود.
لیان : این دروغه.
آنت : نه این واقعیته. من وقتی که داشتم سابقه اون رو بررسی میکردم این رو کشف کردم. اون فقط به این دلیل خودش رو به جان نزدیک کرد و دوست دخترش شد که درباره آمبرلا اطلاعات جمع کنه.
لیان : نمیتونه اینجوری باشه! من اونو میشناسم؛ ایدا همچین کاری نمیکنه.
آنت : برام مهم نیست که حرفم رو باور نمیکنی. به هر حال قراره بمیری.
آنت اسلحش رو به سمت لیان میگیره که آقای ایکس از توی دریچه هوا بیرون میاد. آنت میره و میزاره لیان حساب اون رو برسه.
17. ما یه تیم هستیم
لیان در حال گشتن در راهروی اتاق نیرو برای برگردوندن برق بخش دیگه مجموعه هستش. در همین حال آقای ایکس بهش حمله میکنه. یکدفعه به پشت اون توسط ایدا شلیک میشه. آقای ایکس به اطراف نگاه میکنه و توجهش به ایدا جلب میشه.
ایدا: بدو!
لیان: ایدا!
ایدا همچنان به آقای ایکس شلیک میکنه ولی تاثیر گلوله ها بر اون خیلی کمه. گلوله هاش تموم میشه و وقتی میخواد دوباره پرش کنه آقای ایکس میاد بالاسرش و با یک دست بلندش میکنه.
لیان: ایدا!
ایدا سلاحش رو پر میکنه و اینبار به صورت آقای ایکس شلیک میکنه. اون قدرت گلوله ها رو توی مغزش احساس میکنه و سرش رو میگیره و ایدا رو به مرکز اتاق نیرو پرتاب میکنه. ایدا با استخوان هایی شکسته میفته. در همین حال آقای ایکس هم از راهرو به پایین و درون دیگ ذوب آهن میوفته.
لیان به سمت همراه آسیب دیدش میدوه.
ایدا: لیان، لطفا.. فرار کن!
لیان: نه ما یه تیم هستیم، نمیتونم جات بزارم.
ایدا: من... فقط یه زنم که عاشقت شده. نه بیشتر
لیان و ایدا همدیگر را به آغوش میکشند، ایدا ناله ای میکند و میمیرد.
لیان: ایدا... نه.. ااااااااااااااااایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــداااااااااااااا!
صدای کامپیوتری از جایی درون مجموعه شنیده میشه.
صدای کامپیوتر: سیستم خودتخریبی فعال شده است! تکرار میشود، سیستم خودتخریبی فعال شده است! نمیتوان این عملیات را متوقف کرد! همه کارمندان به سمت خودروهای اضطراری در پایین ترین طبقه برید!
لیان: همیشه به یادت خواهم داشت، خداحافظ ایدا

وقتی لیان اتاق نیرو رو ترک میکنه بیسیمش بوق میزنه.
کلر: لیان، ما موفق شدیم!
لیان: کلر تویی، کجایی؟
کلر: میتونم از تو مانیتور ببینمت، ولی این مهم نیست. لیان تو باید برگردی شری رو بیاری، من اون رو توی دفتر امنیتی گذاشتم، لطفا، ما باید نجاتش بدیم.
لیان: یه لحظه صبر کن. تو کجا میری؟
کلر: یه کار دیگه هست که باید بهش رسیدگی کنم. روت حساب میکنم.
لیان: سلام، کلر اونجایی، کلر؟ دفتر امنیتی؟
18 – بازی تمومه
لیان با آسانسور وارد دفتر امنیتی میشه و شری رو میبینه که داره استراحت میکنه.
لیان: شری من اومدم تا تو رو ببرم، کلر منتظرته
شری: کلر؟

شری و لیان با استفاده از کلیدی که از ایدا به دست آورده بودن به آخرین طبقه رسیدن. لیان شری رو روی صندلیی داخل کابین میخوابونه.
لیان: یکم اینجا استراحت کن، کلر الان میرسه. (با استفاده از جعبه فیوز برق قطار رو برمیگردونه.)
وقتی جریان برق با جرقه ای زنده میشه فلز ذوب شده فوران میکنه و آقای ایکس از اون خارج میشه. اینبار پنجه بزرگش ترسناکتر است و به حدی دیوانه شده که سلاح های عادی روش تاثیر نداره و لیان مجبوره فقط فرار کنه. وقتی لیان فکر میکنه باخته صدایی از میان سایه های بالکنی که بالاسرش هست میشنوه
ایدا: بیا، از این استفاده کن! (موشک افکنی پرت میکنه)
لیان: ایدا تویی، ایدا! (موشک افکن رو برمیداره و به آقای ایکس شلیک میکنه) بازی تمومه
موشک به بیرون پرتاب میشه و آقای ایکس میخوره و اون رو تیکه تیکه میکنه.
19- من باید برادرم رو پیدا کنم
کلر بالاخره به آخرین طبقه میرسه و لیان رو در کنار دری باز میبینه
لیان: کلر.. زود باش! کلر! (قبل از اینکه سرش رو از دست بده خم میشه)
مجموعه داره شدیدا میلرزه. کلر دری باز رو میبینه و از اون وارد میشه. لیان و شریی بیهوش که روی صندلی بود رو میبینه.
کلر: شری!
قطار تکون میخوره و شری از روی صندلی میوفته.
لیان: بشین!
هر دو نفر خودشون رو بازیابی میکنن
لیان: شری بیهوش شده.
کلر: من پاد زهرش رو دارم. اگه بتونم بهش بدمش... (پاد زهر رو بهش میده)
لیان: کلر، چه اتفاقی داره میوفته؟
کلر: الان نه! زود باش شری، بیدار شو! بیدار شو، لطفا بیدار شو.
شری: (ناگهان بیدار میشه) کلر، من کجام؟
لیان: کار کرد!
کلر: اوه، شری به زودی خوب میشی.
لیان: بالاخره تموم شد
کلر: نه من باید برادرم رو پیدا کنم.
لیان: درسته، این فقط شروع ماجراس (در کوپه راننده رو باز می کنه و به مسیر قطار که جلوشه نگاه میکنه.) خداحافظ ایدا.
قطار خراب میشه و همه اونا به اطراف پرت میشن
لیان: اون دیگه چی بود؟ (سعی میکنه به کابین آخر بره که میون دو کابین اول صدای کامپیوتر شنیده میشه)
صدای کامپیوتر: اخطار! شیوع بیولوژیکی حتمی ست! سیستم اضطراری فعال شد! این قطار منفجر خواهد شد! تکرار، این قطار منفجر خواهد شد!
کلر: این چشه؟
لیان: نمیدونم، درا باز نمیشن (وارد دومین واگن میشه.)
22 – این وظیفه ماست که کار آمبرلا رو تموم کنیم
لیان میفهمه که مقصر بیرکین هیولا شدست و بعد از مبارزه ای کوتاه به کابین قبلی برمیگرده.
صدای کامپیوتر: اخطار، سیستم خود نابود سازی فعال شد. کوپه ها به طور متوالی از میان خواهند رفت.
کلر: نه!
لیان: کلر، قطار رو متوقف کن!
کلر: نمیتونم، در قفل اتاق کنترل شده!
بیرکین هیولا از واگن اصلی وارد میشه.
شری: کلر، این چیه؟
کلر: بشین!
بیرکین هیولا وارد واگن اونا شده. شری جیغ میزنه. درحالی که بیرکین به کلر و شری نزدیک میشه اونا عقب میرن.
کلر: لیان، کجایی؟

لیان از سقف قطار آویزونه و از اونجا میبینه که بیرکین داره واگن اول رو میبلعه.
لیان: تسلیم نمیشی، مگه نه؟

بیرکین هیولا هنوز هم درحال بلعیدن اولین واگنه
کلر: شری؟ داری چی کار میکنی!
شری: (از شیار زیر در به قسمت کنترل میره) ما باید قطار رو وایستونیم، درسته؟ من میتونم اینکارو کنم!
کلر با هیولا روبه رو میشه و سوراخی زیر پاش میبینه
کلر: بیا منو بگیر، من درست همینجام!
شری: (داره سعی میکنه دکمه درست رو بزنه) هممم... کدوم دکمه درسته...؟ شاید این باشه.
لیان: (از جلوی قطار آویزون میشه و شری رو میبینه) شری!
شری: لیان!
لیان: اون دکمه رو بزن!
شری: گرفتم!
بیرکین هیولا اولین واگن رو تموم کرده و داره میره که کابین اصلی رو بخوره.

کلر زیر قطار آویزونه. قطار در بیشه ای متوقف میشه.
کلر: بالاخره!

لیان: خوبی؟
شری: آره خوبم
لیان: کلر.. کلر.. کلر!
کلر: اینجام!
شری: کلر!
کلر: فکر کنم همگی موفق شدیم
بیرکین هیولا واگن اصلی رو هم خورده و داره از پنجره ها خارج میشه.
کلر: این تسلیم نمیشه! بیاید باید از اینجا باریم، بدوین!
همهشون میدون و از قطار دور میشن، تایمر خود نابود سازی قطار به همراه بیرکین دیده میشن 3.. 2.. 1.. قطار منفجر میشه شعله هاش از تونل بیرون میزنه. کلر، لیان و شری هم درکنار ریل در امانند.
کلر: پس بالاخره تموم شد؟! ( به شری نگاه میکنه و میبینه که صورتش دودی شده) وحشتناک شدی!
شری: (متوجه سوختگی های صورت کلر میشه) بدتر از تو نیستم کلر!
لیان: بیاید، وقت رفتنه
کلر: حالا مشکل چیه؟ چیزی داره دنبالمون میکنه؟
لیان: باید بریم
کلر: کجا بریم؟
لیان: این وظیفه ماست که کار آمبرلا رو تموم کنیم!
[تصویر:  re-fan-logo.png]
بهترین انجمن در زمینه بازی Resident Evil
پاسخ



پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان