سلام مهمان عزیز، اگر این پیغام را مشاهده نموده ای به معنی آن است که شما هنوز ثبت نام نکردی. برای ثبت نام اینجا کلیک کن و از تمام امکانات انجمن ما استفاده کن و لذت ببر.
اگر قبلا ثبت نام کرده اید، وارد شوید.


 

ثبت نام


امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
سناریوی Resident Evil Code Veronica (فارسی)

#1
1. مقدمه


***********************************

گوینده:

یک شهر نیمه غربی در آمریکا، " راکون سیتی " بخاطر شیوع ویروس تی که توسط شرکت بین المللی آمبرلا شیوع پیدا کرده بود تلفات بسیار زیادی را متحمل شده است.


کلر ردفیلد.

که به راکون سیتی رسید

تا به دنبال برادرگمشده اش کریس بگردد

با یک مامور پلیس تازه کار،

لیان اس کندی موفق شدند

که از شهر فرار کنند

اما این کار بنظر شاهکار آنها تنها آغازی بود برای اتفاقاتی که قرار بود بیفتد.


***********************************

2. سرآغاز

***********************************

3 ماه بعد...

(سلول زندان)

نگهبان اول: " شماره شناسایی تو WKD4496 هست. به خونه جدیدت خوش اومدی."

(نگهبان کلر را بیرون میندازه)

(کلر در حال دویدن در آزمایشگاه پاریس)

گوینده ناشناس: " اسم اون کلر ردفیلده. ما 10 روز پیش اونو بخاطر ورود غیرقانونیش به ساختمان آزمایشگاهمون در پاریس دستگیر کردیم.
اون ظاهرا بخاطر این به مجموعه نفوذ کرده که دنبال برادر گم شده اش کریس ردفیلد، که یکی از بازماندگان اعضای بنام گروه استارز آر.پی.دی هست، میگرده."

   
(کلر از نگهبان ها و هلی کوپتر فرار میکنه به سمت یک راهرو دیگه میره . بلند میشه و به سمت پایین راهرو درحالی که بهش شلیک میشد میدوه، از پله ها میپره و میره به اتاقی که پر از نگهبانه، اون 3 بار به یک کپسول قابل اشتعال گاز شلیک میکنه، نگهبان هارو با مشت میزنه، و صدای پایی رو میشنوه که داره از پله ها پایین میاد، اون سریع به سمت پله ها برمیگرده و با اسلحه اش که گلوله ای نداره به سمت اون شخص نشانه گیری میکنه، در همون لحظه اون شخص هم به سمت کلر اسلحه شو میگیره.)

رادریگو: " تکون نخور "


***********************************
قسمت اول- کلر

رادریگو هم قلب دارد

***********************************

(در زندان)

(کلر با صدای بمب ها و گرد و خاکی که از سقف ریزش میکنه بیدار میشه. یه شخص مرموز به سمت در سلول اون میاد در حالی که نفس نفس میزنه. کلر فندکشو روشن میکنه ، اون رادریگو هست که قفل سلول کلر رو باز میکنه، به آرومی به سمت صندلیش که در گوشه ای هست میره و بطری ای رو درمیاره و بهش نگاه میکنه.)



(رادریگو بطری رو پرت میکنه)

رادریگو: " عالیه! برو!‌از اینجا برو، کار اینجا تمومه.  من نمیدونم، شاید کار یه  تیم از نیرو های ویژه بوده. در هر صورت این زندانو گرفتن، همه سربازا از بین رفتن."
                                     
کلر: " چی داری میگی؟ "


رادریگو : " تو آزادی که مجموعه رو ترک کنی، ولی باید اینو هم بدونی که هیچ شانسی برای فرار از این جزیره نداری. "

 

کلر: " تو چی؟ تو قراره چیکار کنی؟ "

رادریگو : " نگران من نباش. "


***********************************

عشق در اولین نگاه

***********************************

( کلر از شلیک های مسلسل جا خالی میده و به شلیک میکنه تا اینکه صدایی رو میشنوه. )

استیو: " واااا!!! صبرکن! صبرکن! شلیک نکن. "

کلر: " تو کی هستی؟"

استیو : " هان؟؟ تو زامبی نیستی، اوه عالیه، همونجا صبرکن، دارم میام اونجا. "

(استیو پایین میپره.)

استیو : " بخاطر این سوءتفاهم کوچیکی که پیش اومد متاسفم، من فکر کردم که تو یکی از اون ... "

(کلر حرفشو قطع میکنه.)

کلر: " خفه شو! یه حرکت اشتباه کنی بهت شلیک میکنم! "

استیو: " آروم باش خانوم خوشگله. من گفتم که متاسفم، اسم من استیوه. توی این جزیره زندانی بودم و حدس میزنم تو هم مثل من از آمبرلا نیستی."

کلر: " نه من کلرم، کلر ردفیلد."

استیو: " کلر، هممم قشنگه، یادم میمونه.هی من شنیدم که یه فرودگاه این اطراف هست، به محض اینکه پیداش کنم بالاخره میتونم از این جزیره لعنتی فرار کنم. میبینمت. "

(استیو به سمت در میدوه.)

کلر: " آهای!! صبرکن!! "

( استیو برمیگرده. انگشتشو ت**** میده و با زبونش که پشت دندون های بالاش گذاشته صدای کلیک مانندی در میاره)

استیو: "من نمیخوام تو دنبالم بیای خانوم، تو فقط سرعت منو کم میکنی."

(استیو به سمت در میدوه)


***********************************

برقراری تماس با لیان

***********************************

(صدای تایپ کردن)

استیو : " کریس ردفیلد... "

کلر: " تو اینجا چیکار میکنی؟ "

استیو : " کریس ردفیلد... اون از آشناهاته یا چیزی؟ "


کلر: " منظورت برادرمه؟ "

استیو : " آهان فامیلین ، خب بنظر میاد که اون تحت مراقبت توسط آمبرلا باشه."

کلر: " چی؟؟ من باید با لیان تماس بگیرم و بهش بگم که به برادرم بگه که تحت نظره، خوبه که میتونم با خارج از اینجا ارتباط برقرار کنم."

استیو : " خب این فایل نشون دهنده طول و عرض جفرافیاییه اینجاس، ها! چرا برای برادرت مختصات رو نمیفرستی و ازش نمیخوای که بیاد اینجا و کمک کنه؟ "

کلر: " ممنونم! انجامش میدم!"

استیو: " هی! من فقط داشتم شوخی میکردم! هیچ راهی نیست که اون بتونه خودشو به اینجا برسونه، حتی اگه برادرت باشه. "

کلر: " آره که میتونه، من مطمئنم."

استیو : " امکان نداره! اون نمیاد! اگه به کسی تکیه کنی آخرش ناامید میشی! حرفمو باور کن! من میدونم! "

(استیو از اتاق میدوه بیرون)

کلر: " دلیل این کارش چی بود؟ "


***********************************

دوبل ریسک لوگار

***********************************

(دقیقا زمانی که کلر داشت از قصر خارج میشد، استیو فریاد میزنه)

استیو: " آآآه!!! کمکم کنین!!! "

کلر : " استیو؟؟! "

(در اتاق اسلحه ها، استیو در اتاق حقه گرفتار شده، کلر سریع کلید هارو میزنه و استیو خلاص میشه. )


(استیو در حال نفس نفس زدن)

استیو: " خیلی نزدیک بود. به لطف تو یه چیزی پیدا کردم، باحال بنظر میاد نه؟ "

کلر: "  اوه من به اونا نیاز دارم، بدشون به من."

استیو: " حتما داری شوخی میکنی، من پیداش کردم و خودم نگهش میدارم، خیلی خب، بیا یه معامله کنیم، من اونو با یه چیز کاملا اتوماتیک معامله میکنم."

(کلر جوابی نمیده)

استیو: " میبینمت کلر! خداحافظ!"

کلر: " هی صبرکن! استیو! "



(استیو از اتاق میدوه بیرون)



***********************************

وای نقطه قرمز خوشگل! (منظور لیزر آلفرد)

***********************************



(کلر متوجه یه لیزر میشه که از سمت پاهاش داره به سمت سرش میره و شلیک هارو جا خالی میده)

آلفرد: "ردفیلد، چطور جرات میکنی که تو عملیات من دخالت کنی؟ "

کلر: " داری راجع به چی حرف میزنی؟ "

آلفرد: " تو خودت گذاشتی که دستگیر بشی تا بتونی مردمت رو به این پایگاه بیاری."

کلر:" تو حتی خودتم نمیدونی که داری چی ور ور میکنی."

آلفرد: " نمیتونی گولم بزنی! من آلفرد آشفورد هستم!! فرمانده کل این پایگاه.‌"

کلر: " اوه! تو باید یکی از کارکنان پایین مقام آمبرلا باشی اگه فرمانده همچین جای دورافتاده ای مثل اینجا هستی! "

(آلفرد به هوا شلیک میکنه)

آلفرد: " چطور جرات میکنی!! خانواده آشفورد یکی اولین و بهترین خانواده های دنیا هست، پدربزرگ من یکی از موسسان اصیل شرکت آمبرلاست. حالا بهم بگو
که چرا به این تاسیسات حمله کردی؟"

کلر: " حمله کردم؟! "

آلفرد: "کمی بعد از رسیدنت پایگاه من مورد حمله قرار گرفت، تو باید به افرادت راجع به محلش اطلاع داده باشی."

کلر: " من که هنوزم منظورتو متوجه نمیشم، من واقعا چیزی در این مورد نمیدونم. "

آلفرد: " غیرقابل قبوله! چطور میتونی انکارش کنی؟ پایگاه من نابود شده، و به لطف تو نسخه ی آزمایشی ویروس تی منتشر شده، که باعث بوجود آمدن زامبی ها و هیولاهای غیرقابل شمارشی شده... بهم بگو که برای کی کار میکنی؟ کی تورو فرستاده!" (به سمت ستونی که سر کلر طرفش هست شلیک میکنه و میخنده) پس بذار همینطوری که میخوای باشه، بهر حال تو فقط یه موشی که توی قفسه، من مطمئن میشم که تورو تا زمانی که ترتیبتو بدم سرگرم نگه دارم. "

(در حالی که از پله ها بالا میره میخنده)



***********************************

زنگ خطر! بدو!

***********************************

(آزمایشگاهی در تاسیسات آموزش های نظامی)

(کلر صدای زنگ خطری رو میشنوه و یه چراغ قرمز در یه شیشه در حال چشمک زدنه)

(محقق به شیشه ضربه میزنه)

کلر: " من نمیتونم در رو باز کنم! "

(یه چنگ بزرگ سر محقق رو میگیره و اونو میکوبه به شیشه)

(کلر آزمایشگاهو ترک میکنه)

زنگ خطر: " خطر آلودگی زیست-محیطی مشاهده شده، طبقه سوم، درپوش های اضطراری بسته خواهند شد."

( کلر سریع به سمت پله ها میدوه و از زیر درپوش لیز میخوره)

کلر: " اووه نزدیک بودا"


***********************************

کلر موشه

***********************************

(به دنبال آشفورد میدوه)

(درپوش پشت سر کلر بسته میشه)

(کلر نفس نفس میزنه)

(کلر به سمت درپوش میدوه اما موفق نمیشه)

آلفرد درحالیکه ریز ریز میخنده: " خوش اومدی کلر، راجع به جایی که هستی.. فکر کن توی یه زمین بازی مخصوصی و من فقط اونو برای تو آماده کردم. لطفا سعیتو بکن و منو سرگرم نگه دار و با زود مردنت نا امیدم نکن، من میخوام از این لذت ببرم."

(کلر میره)


***********************************

نوبت توئه که کارو انجام بدی

***********************************

(کلر مسلسل هارو برمیداره و به سمت پله ها میدوه، در قفل میشه و یه برین اسنچر آزاد میشه.)

(دری که تو تهه قفلش باز میشه)
(کلر سعی میکنه که بره جلو ولی یه برین اسنچر دیگه اونو با سرش میگیره)

کلر: " ااااه!!! نه!!! "

( استیو پنجره رو میشکنه و به برین اسنچر شلیک میکنه درحالی که کلر رو خلاص میکنه، اونو میکشه)

استیو: "اوه آرره! این حس خوبی بهم داد! نگران نباش کلر، شوالیه و سپر درخشان تو اینجاس! "

کلر: " آره جون عمه ات، اما ممنون بابت کمک."

استیو: "واسه اینه که بهم نیاز داری، من هواتو دارم."

کلر: " حالا هرچی، اینارو بگیر."

(کلر مسلسل هارو جلو میاره)

استیو: " مسلسل؟! برای منه؟!"

کلر: " تو که معامله رو میدونی، در عوض لاگر ها"

استیو: " (درحالیکه میخنده) باشه! باشه!"

(کلر و استیو اسلحه هاشونو باهم عوض میکنن)

استیو: " (درحالیکه میخنده) این خیلی باحاله! آره! این همون اسلحه ایه که میخوام! "

(استیو سعی میکنه که شلیک کنه)

استیو: " هان؟؟ هی! این که خالیه، تو جر زدی"

کلر:" اون بالا، پر از مهماته، فقط برای تو"

استیو: " و راهی که میشه رفت اون بالا؟؟"

کلر:" بلندم کن، من میرم برات میارمش"

استیو:" خیله خوب، خیله خوب"

(کلر پشت استیو میره )

استیو:‌" (با درد) آی پشتم! تو سنگین تر از اونی هستی که بنظر میرسی! عجله کن!


(کلر میاد پایین و مهمات رو به استیو میده)

کلر: " حالا خوشحال شدی؟"

(صفحه گردونه فعال میشه و میره پایین)

استیو: " چ..چ..چی؟؟"

آلفرد:‌" حالا که شوالیه ات هم خودشو نشون داد اونم میتونه به تو در رسیدنت به مرگ بهت ملحق بشه."

(صفحه گردونه می ایسته)

استیو: " باشه، بیا انجامش بدیم! اینجا منتظر بمون کلر."

(استیو هر دو اسلحه رو پر میکنه)

استیو:" حالا وقتش رسیده که اسباب بازیه جدیدمو امتحان کنم"

(استیو میخنده و اتاق رو ترک میکنه)


***********************************

اوه.. استیو بیچاره

***********************************

(میله طبقه ی بی یک)

استیو: " کار کثیفی بود، اما حالا پاکسازی شده."

(کلر میدوه داخل)

استیو: " میبینی که میتونی رو من حساب کنی، میبینی، اینی که دستمه خیلی بیشتر از هرکس دیگه ای قابل اعتماده."

کلر:" پس مردم چی؟"

(استیو به سمت جلو میره)

کلر: " استیو.. تو اینجا چیکار میکنی؟ کی تورو اینجا آورده؟ خونوادت کجاس؟ "

استیو:" خفه شو!‌نمی خوام راجع بهش حرف بزنم!"

(به هوا شلیک میکنه)

کلر:" استیو...."

استیو:" مهم نیست، بیا به راهمون ادامه بدیم."

***********************************

مسائل خانواده استیو

***********************************

(کلر و استیو با آسانسور به طبقه دوم و به سمت بیرون در، به طرف بالکن میرن.)

(کلر و استیو هردو از بالکن می افتند و پای کلر در بین خاک و خرده سنگ ها گیر میکنه)

(کلر سعی میکنه پاشو بکشه بیرون)

استیو:" کلر تو حالت خوبه؟"

کلر: " استیو پشت سرت!"

استیو: (به سمت زامبی نشانه گیری میکنه و اونو هل میده عقب) " نه!..."

(زامبی بلند میشه و به سمت استیو میره)

کلر:" چی شده استیو؟ بهش شلیک کن! "

استیو:" صبرکن.. نمیتونم! نه!"

کلر:" استیو!"

(زامبی به سمت کلر برمیگرده)

کلر:" نه!"



(زامبی در حالیکه خیلی نزدیکه کلر رو گاز بگیره)

استیو:" (به سمت زامبی نشونه گیری میکنه و شروع میکنه با خشم شلیک کردن) " پدر!!"

(زامبی می میره)

کلر:" استیو..."

(استیو به روی زانو هاش میفته)

استیو: "(درحالیکه داد میزنه) پدر!! پدر!! پدر!!"

(صفحه سیاه میشه)

استیو: " پدر.. برای آمبرلا کار میکرد، سعی کرد اطلاعات بدزده، میخواست اونو با بالاترین قیمت بین خریدار ها بفروشه، دستگیرش کردن.. مادر کشته شد، ما
به اینجا فرستاده شدیم."

کلر: "اوه استیو.."

استیو:" اون یه احمق بود که یه همچین بی احتیاطی ای رو کرد.خیلی احمق بود."

(کلر هم در مقابلش روی زانو هاش میشینه و دستش رو میذاره رو شونش)

کلر:" الان همه چی مرتبه، فقط استراحت کن."




ادامه ی سناریو...

***********************************

  باهاش خوب رفتار کن، اون نجاتت داد

***********************************


(در سلول زندان)

(رادریگو اسلحه شو به سمت کلر میگیره)

رادریگو:‌" تو اینجا چیکار داری؟ "



(کلر طب (اسباب دارویی برای بند آوردن خونریزی) رو میذاره روی میز)



رادریگو: " داروی طب،  خیلی لطف کردی.ممنونم"



(کلر فندکشو میذاره روی میز)

کلر: " بدش به من، بذار کمکت کنم."

رادریگو: " ممنونم، اما من خودم میتونم مواظب خودم باشم، فقط برو."

(کلر به فندک نگاه میکنه)



کلر: " نگهش دار، اون یه هدیه از طرف برادرم بود.اما..."

رادریگو: " ممنون. بذار در عوض منم اینو بهت بدم، شاید تو بیشتر از من بهش نیاز داشته باشی، حالا برو، نگران من نباش."

(رادریگو به کلر سنجاق رو میده)

(کلر به سمت رادریگو میره)

رادریگو: " بهتره تا زمانی که میتونی از اینجا خارج بشی."


***********************************

الکسیا کیه؟

***********************************


الکسیا: " تمرکزت رو از دست نده برادر، دشمن تو فقط یه دختر کوچولوئه، اوه چرا این انقد طول کشیده؟"

آلفرد: " عذرخواهی منو بپذیر الکسیا، اما من تا به حال نهایت سعیمو کردم."

الکسیا: " احیای خانواده ی آشفورد به موفقیت تو بستگی داره برادر."

آلفرد: " من کاملا از این موضوع آگاهم الکسیا. من اسم این خانواده رو احیا میکنم و تورو رئیس خانواده عظیم و باشکوه آشفورد میکنم."

الکسیا:" نگران نباش برادر، من ترتیب هر دوی اون هارو خودم میدم. کی اونجاست؟ کسی تو راهروئه؟

(الکسیا به بیرون از پنجره نگاه میکنه)

(کلر در گوشه ای مخفی میشه)

آلفرد:" چی شده الکسیا؟"

الکسیا:" هی..هیچی، فکر میکنم خیالاتی شدم. بیا بریم برادر."

***********************************

بازگشت وسکر

***********************************

(کلر به در میرسه)





وسکر:" سلام!! تو باید کلر ردفیلده دوست داشتنی باشی."

کلر:" تو کی هستی؟"

وسکر:" بذار فقط بگیم که من  یه شبح هستم، که برگشتم تا... برادر عزیزت رو شکار کنم."

کلر:" وسکر؟!"

وسکر:" به نظر میاد جای توضیح زیادی وجود نداره، مگه نه؟ من همون کسی بودم که به این جزیره حمله کرد. کی فکر میکرد تو این ورا باشی؟"

(وسکر میخنده)

وسکر:"همه ی اینا برای من خوبه، حالا که گربه به این سورپرایز جالب کشیده شده،که اون برادر بسیار حامی توئه، اون حتما خودشو نشون میده، من باید به خاطر اینکه انقد طعمه خوبی بودی ازت تشکر کنم."

کلر:" من نمیدونم چه اتفاقایی بین شما دو تا افتاده، اما تو راجع به اون اشتباه میکنی. برادر من اونی نیست که تو فکر میکنی."

(وسکر گردن کلر رو میگیره)

وسکر:" من اصلا کریس رو آدم حسابش نمیکنم."

کلر:" تو میخوای با اون چیکار کنی؟"

(وسکر با سیلی کلر رو به زمین میزنه)

(وسکر پاشو میذاره روی شونه ی کلر)

وسکر:" اوه برادرت چقدر غافلگیر میشه که مردنتو ببینه"

(صدای بیپ هندز فری وسکر)

وسکر:" چی؟ چی شده؟ همونجا بمون، دارم میام."

(وسکر به صورت کلر لگد میزنه)

وسکر:" به نظر میرسه تو میتونی یکم بیشتر از این به درد من بخوری، من میخوام بهت اجازه بدم که یکم بیشتر... زنده بمونی."

(چشم های وسکر قرمز میشن)

(وسکر میره و کلر بلند میشه)


***********************************

الکسیا؟ آلفرد؟!



***********************************


الکسیا:" کلر ردفیلد، همونجاییکه هستی بمون. خب بالاخره همدیگرو دیدیم، خیلی بده که باید به این زودی باهات خداحافظی کنم. من الکسیا آشفورد هستم و بخاطر غرور خانواده آشفورد تورو میکشم!"



(الکسیا یک شلیک میکنه و کلر جاخالی میده)

کلر:"صبر کن!"

(استیو با لگد در رو باز میکنه)

استیو:" چه شده؟!"

(الکسیا و استیو بهم شلیک میکنن و هر دو آسیب میبینن)



کلر:" استیو!"



(الکسیا از طریق یه در فرار میکنه)


کلر:" یه در مخفی!"

استیو:" بریم دنبالش!"

کلر:" تو حالت خوبه؟"

استیو:" من خوبم. فقط یه خراشه"

(هر دوشون وارد در میشن)

(کلر کلاه گیس رو چک میکنه)

کلر:" این باید...."

(آلفرد از جلو حمله میکنه و کلر جاخالی میده)

(استیو به آلفرد لگد میزنه و آلفرد بلند میشه و به پنجره نگاه میکنه)


آلفرد:" چی؟؟ نه!!"

(آلفرد درحالی که داد میزد فرار کرد)

استیو:" یه لحظه صبرکن، الان دقیقا چی شد؟!"



کلر:" پس هیچ الکسیایی در کار نبوده!!"

استیو:" منظورت اینه که، اون فکر میکنه اون دو نفره؟ خیلی خب دیگه تموم شد! بیا از این جا بریم!"

***********************************

فرار کن کلر! فرار کن!

***********************************

(زنگ خطر پخش میشه)

زنگ خطر:" سیستم خود ویرانگری فعال شده است، تمام پرسنل سریعا محل را تخلیه کنند."

کلر:" چی؟! آلفرد دیوونه اس، اون میخواد کل اینجارو بفرسته هوا."

استیو:" کلر!"

(هواپیما ها در آسمان)

استیو:" اینا باید بازماندگان باشن."

کلر:" بهتره ما هم از اینجا بریم."

استیو:" درسته. بیا بریم!"

(استیو روی ترنسپورتر ( انتقال دهنده) )

استیو:" ما باید به این فرودگاه ـه خودمونو برسونیم."


***********************************

ها ها خورشید تو!

***********************************

(در هواپیما)

(استیو دستشو روی دکمه های کنترل میکوبه)

استیو:" نه! ما تا موقعی که پل رو بالا نبردیم نمیتونیم با هواپیما بلند شیم."

کلر:" اونو بسپار به من، تو اینجا بمون و تدارکات بلند شدن هواپیما رو انجام بده."



(کلر از هواپیما میدوه بیرون)


***********************************

شکار کننده ی دیگر کلر

***********************************

(کلر جلوی آسانسور)

(زنگ خطر:" 5 دقیقه تا انفجار.")

(کلر سوار آسانسور میشه)

(آلفرد در حال تایپ)




آلفرد:" من به شما دو تا اجازه نمیدم که فرار کنید، این سزای مقاومت شما در برابره منه، حالا طعم انتقام منو بچشید."

(آلفرد میخنده و دکمه رو فشار میده)

( تنظیمات فعال میشن و تی-078 آزاد میشه)






***********************************

از پروازتون به جهنم لذت ببرین!

***********************************

(در هواپیما)



[استیو:" چی باعث شد انقد دیر کنی؟ من داشتم نگران میشدم."

کلر:" وقت نیست توضیح بدم، بریم!"

استیو:" درسته،ما رفتیم! وقتش رسیده که با این تله ی مرگ خداحافظی کنیم."

(هواپیما بلند میشه)



استیو:" ما موفق شدیم! یو هو!!"

کلر:" اووه بالاخره تموم شد!"

استیو:" کلر من متاسفم، میدونم یه عالمه دردسر برات درست کردم."

کلر:" نه اشکالی نداره، برای هردوی ما سخت بود."

استیو:" خب من واقعا امیدوارم برادرتو پیدا کنی، من میدونم تنها بودن یعنی چی."

کلر:" اوه استیو."

(استیو گلوشو صاف میکنه)

استیو:" خب ما حالا باید کجا بریم؟ من میتونم تورو هرجاییکه خواستی ببرم کلر."

(کلر میخنده)

کلر:" شنیدم هاوایی این موقع سال دیدنیه."

استیو:" حق با توئه کاملا!"

(کلر و استیو میخندن)

(در جزیره راک فورت)

(آلفرد مخزن رو جابجا میکنه و در رو باز میکنه)



آلفرد:" این بازی هنوز تموم نشده، حالا شما میبینید ترس واقعی یعنی چی."

(آلفرد سوار هواپیما میشه و میره)


(در هواپیما، استیو و کلر)

(یه چیزی به هواپیما ضربه میزنه)

استیو:" هی، چی..؟ دریچه اتاق محموله باز شده."



کلر:" من میرم چک اش کنم."

استیو:" ممنون، من قفل در اتاق محموله رو باز کردم."

(کلر با تی-078 رو به رو میشه و شکستش میده)





استیو:" چی شده بود؟"

کلر:" اوه هیچی، فقط یه سوسک حمام گنده بود که باید له میشد."

(هواپیما به حالت کنترل خودکار تنظیم میشه)

کلر:" چه اتفاقی داره میفته؟"

استیو: نمیدونم، هواپیما حالت هدایتش عوض شد و داره خودش جهت رو هدایت میکنه."



(استیو سعی میکنه تنظیمات رو تغییر بده)

استیو:" داره به صورت خودکار هدایت میشه، نمیتونم از این حالت درش بیارم."

(آلفرد روی صفحه حاضر میشه)

آلفرد:" عذرخواهیه منو بپذیرید اما نمیتونم اجازه بدم الان فرار کنید."

(آلفرد میخنده)

کلر:" آلفرد! مرد زنانه پوش دیوونه!"

(کلر و استیو میشینن روی زمین، کلر روی شونه ی اون میخوابه)



(استیو جلو میره تا کلر رو ببوسه)

(کلر بیدار میشه و استیو عقب میکشه و بلند میشه)

(استیو به بیرون پنجره نگاه میکنه)

استیو:" هی ما کجاییم؟"

کلر:" هان؟"

استیو:"82.17 درجه عرض جغرافیایی."

(کلر به بیرون از پنجره نگاه میکنه)

استیو:" این قطب جنوبه! ما تو قطب جنوبیم!"

کلر:" چی؟!"

(کلر و استیو در صندلی های خلبان)

کلر:" هی اینا همون هواپیماهای دریایی هستن که دیدیم قبل از ما دارن جزیره رو ترک میکنن."

استیو:" پس این یعنی.. این محل متعلق به آمبرلاس!"

(هواپیما داخل ساختمون سقوط میکنه)

(کلر و استیو روی زمین بی هوشند)

(کلر ناله ای میکنه و سرش رو می ماله)



کلر:" هی، بیدار شو استیو!"

(استیو ناله ای میکنه و سرش رو می ماله)

استیو:" ما هنوز... زنده ایم."

(استیو با لگد در هواپیما رو باز میکنه و میپره پایین)

(استیو کلر رو میگیره و میفته روی زمین)

(کلر بلند میشه و دستش رو به سمت استیو میگیره)


کلر:" ممنون."

(استیو بلند میشه و به هواپیما نگاه میکنه)

استیو:" آ اوه! هواپیمااز بین رفته، باید جدا بشیم و یه راه دیگه برای فرار از این فریزر گنده پیدا کنیم."

کلر:" باشه."

استیو:" خیلی خب، بیا انجامش بدیم."

(استیو میدوه)


***********************************
پشت سر دوست داشتنیه کلر(1)

***********************************

(کلر دریچه جداشو رو برمیداره و از اتاق خارج میشه)

(استیو جلوی قسمت تنظیمات می ایسته)

استیو:" کلر، به نظر میاد یه پایگاه دیدبان استرالیایی در 7 مایلی اینجاست، باید به اونجا برسیم."

کلر:"پس اگه ما بتونیم این دیوارو با استفاده از این وسیله نقلیه ی حفاری از بین ببریم، میتونیم شانسی داشته باشیم."



استیو:" باشه، بیا انجامش بدیم!"

(استیو تنظیمات رو انجام میده)

(کلر خم میشه روی قسمت دیگه ی جعبه تنظیمات و وسیله ی نقلیه رو نگاه میکنه.)

(استیو به کلر نگاه میکنه و کنترلش رو از دست میده)

کلر:" استیو! مواظب باش!"



(وسیله نقلیه به لوله های گاز های سمی برخورد میکنه.)

استیو:"نه! اون گاز سمی ایه!



(کلر میدوه به سمت در ، میدوه به سمت عقب و دست استیو رو میگیره)

کلر:" بیا!"

(کلر و استیو از طریق در میرن)

استیو:" همه اش تقصیر منه."

کلر:" اینو نگو، به من گوش کن، ما از اینجا فرار میکنیم..باهم. بیا باید جلوی گاز رو بگیریم و مسدودش کنیم، اگه جدا بشیم میتونیم شانس بهتری داشته باشیم که جلوشو بگیریم."

استیو:" باشه."



(استیو میدوه)

کلر:" استیو! یادت نره که ما از اینجا میریم... باهم."


***********************************

پشت سر دوست داشتنیه کلر(2)

***********************************

(کلر تنظیمات رو چک میکنه)

(استیو از در وارد میشه)


استیو:" کلر، به نظر میاد یه پایگاه دیدبان استرالیایی در 7 مایلی اینجاست، باید به اونجا برسیم."

کلر:" خبر عالی ایه، حالا یه نگاه به این بنداز،این یه وسیله نقلیه حفاریه، اگه ما این دیوارو باهاش بشکنیم میتونیم شانسی داشته باشیم."



استیو:"باشه،بیا انجامش بدیم."

(استیو تنظیمات رو انجام میده)

(کلر خم میشه روی قسمت دیگه ی جعبه تنظیمات و وسیله ی نقلیه رو نگاه میکنه.)

(استیو به کلر نگاه میکنه و کنترلش رو از دست میده)

کلر:"استیو! مواظب باش!"



(وسیله ی نقلیه به لوله های گاز های سمی برخورد میکنه)

استیو:"نه! اون گاز سمی ایه."



(کلر میدوه به سمت در ، میدوه به سمت عقب و دست استیو رو میگیره)

کلر:" بیا!"

(کلر و استیو از طریق در میرن)

استیو:"همه اش تقصیر منه."

کلر:" اینو نگو، به من گوش کن، ما از اینجا فرار میکنیم..باهم. بیا باید جلوی گاز رو بگیریم و مسدودش کنیم، اگه جدا بشیم میتونیم شانس بهتری داشته باشیم که جلوشو بگیریم."

استیو:"باشه."

(استیو میدوه)

کلر:" استیو! یادت نره که ما از اینجا میریم... باهم."




ادامه ی سناریو ...

***********************************

آلفرد... فریاد میزنه؟

***********************************

(کلر شیر فلکه رو می چرخونه و جلوی گاز سمی رو میگیره)



کلر:"اه ، ما نجات پیدا کردیم."

(آلفرد از در وارد می شه)

آلفرد:" دوباره فکر کن کلر،من از تماشا کردن تو که داری از درد فریاد میکشی ، لذت خواهم برد."

(استیو به در لگد میزنه)

استیو:" این دفعه نه!"

آلفرد:" بازم تو!"

(هر دو به هم شلیک میکنن ، استیو جاخالی میده و شلیک میکنه)



( آلفرد از روی نرده ها میوفته و پرت میشه)

(نوسفراتو نعره میکشه)



کلر:" اون چی بود؟"

(نوسفراتو زنجیرشو پاره میکنه)

استیو:" کلر داری چی کار میکنی؟ بیا بریم."

( استیو و کلر داخل وسیله ی نقلیه ی حفاری)


 
استیو:" آماده ای؟ من میخوام این دیوارو بترکونم."

کلر:" برو بزنش !"

( در طرفی دیگر)

استیو:" درسته "

***********************************

استیو فکر میکنه بی رحمه

***********************************

(کلر و استیو در بیرون)

استیو:" کلر شاید ما بتونیم از طریق اونجا فرار کنیم."



(استیو به نردبان اشاره میکنه)

کلر:" بیا! بیا بریم!"

(کلر و استیو از نردبان بالا میرن)

استیو:" بیا کلر ، ما بالاخره میتونیم از این دیوونه خونه فرار کنیم."

کلر:" خیله خوب ، بیا بریم."

استیو:" بیا، بیا بریم، از چی میترسی؟"

( کلر از طریق نردبان فرار میکنه)

( استیو اسلحشو به طرف نوسفراتو میگیره)

استیو:" حرکت کن!"



( نوسفراتو استیو رو به پایین فرودگاه هلیکوپتر پرت میکنه)

کلر:" استیو نه!"

( استیو از لبه آویزون میشه)

کلر:" تحمل کن من منتظر اون هیولا میمونم و بر میگردم."

استیو:" کلر، منو فراموش کن، بدو!"

( کلر با ناسفراتو میجنگه)



**************************************************************
( کلر با رایفل نشانه گیری میکنه)

کلر:" دیگه گرفتمت!"

( نوسفراتو از درد نعره میکشه و به آرامی به زمین میخوره)

***************************************************************

(کلر به سنگینی نفس میکشه)

کلر:" استیو!"

(کلر به طرف لبه میدووه)

کلر:" حالت خوبه؟"



(استیو به بالا نگاه میکنه)

استیو:" کلر، تو زنده ای"

(کلر استیو رو بالا میکشه)

استیو:" متاسفم، من نا امیدت کردم"

کلر:" نگرانش نباش ، بیا بریم"

استیو:" من قسم میخورم که دفعه ی بعد ازت محافظت کنم کلر"

( کل از پله ها پایین میاد)

کلر:" ما موفق شدیم! ما بالاخره بیرون اومدیم!"

(کلر میخنده)

استیو:" نگاه کن اونجا یه وسیله ای هست که میتونیم باهاش از برف ها عبور کنیم."

( کلر و استیو وارد وسیله ی نقلیه میشن)

کلر:" عالیه!ما میتونیم با این به اونجا برسیم!"

( آلفرد در حالی که به دیوار تکیه داده قدم بر میداره)



آلفرد:" اینو یادم نمیره کلر."

(کلر و استیو در حال صحبت کردن داخل وسیله ی نقلیه)

(آلفرد روی پله ها میوفته)




آلفرد:" الکسیا...

(آب کپسول الکسیا گرفته میشه)



(آلفرد شگفت زده بهش نگاه میکنه)

آلفرد:" الکسیا... تو بالاخره بیدار شدی... الکسیا"

(آلفرد میمیره)

(شاخک های الکسیا قسمت بالای ساختمان رو می شکافه)

(استیو میخنده)

استیو:" ها! اون دیگه چیه؟"

(شاخک به قسمتی از وسیله نقلیه برفی ضربه میزنه)

(کلر و استیو به سمت بالا جابه جا میشن و به طرف وسیله ی نقلیه پرت میشن)

(الکسیا آلفرد رو میگیره و نگه میداره و سرشو در هم میکوبه)

***********************************
قسمت دوم- کریس

و حالا کریس می آید

***********************************

(در جزیره ی راکفورد)



صدای کریس:" راهنمایی لیان منو به اینجا آورد."

( کریس از صخره ای بالا میره)

(کوله پشتی کریس میوفته و کریس به راهش ادامه میده)

( کریس به بالا میرسه و بلند میشه)

صدای کریس:" نگران نباش کلر، من دارم میام دنبالت تا نجاتت بدم."

( کریس وارد اونجا میشه و صدای نعره ی یه هیولا رو میشنوه)

( محل ورودی غار با ریزش سنگ ها بسته میشه)


رادریگو:" انتظار نداشتم که یکی دیگه هم در این جزیره پیدا کنم که زنده مونده باشه. تو کی هستی؟"

کریس:" من اینجا اومدم چون دارم دنبال یه دختر خاص میگردم."

رادریگو:"یه دختر؟"

کریس:" کسی به اسم کلر ردفیلد دیدید؟"

رادریگو:" گفتی کلر؟؟"



کریس:" تو میدونی اون کیه ، مگه نه؟!"

(کریس دستشو روی شونه ی رادریگو میذاره)

(رادریگو دست کریس رو پس میزنه)

رادریگو:" نگران اون نباش، من بهش کمک کردم تا فرار کنه،چند تا هواپیما یکم پیش از این جزیره رفتن، ممکنه اونم تو یکی از اون هواپیما ها بوده باشه."

کریس:"که این طور، فکر کنم خواهرم مدیون شماست، از کمکتون ممنونم."

رادریگو:" همه رفتن، تو باید آخرین کسی باشی که جا مونده، برو دنبال خواهرت و از این جزیره خارج  شو."

(کریس بلند میشه)

( کرم بزرگ از خاک بیرون میاد و رادریگو رو میخوره)

***********************************

برگشت رادریگو

***********************************
( کرم بزرگ رادریگو رو به بیرون تف میکنه)



(کریس میدوه تا بهش کمک کنه و بلندش میکنه)

کریس:"تحمل کن! تسلیم نشو!"

رادریگو:"به نظر میاد من دوباره میتونم خانوادمو ببینم، بیا، اینو بگیر.

کریس:"چی؟"

رادریگو:"اون اینو بهم داد تا بابت نجات دادنش ازم تشکر کنه،من دیگه... بهش نیازی ندارم."

(رادریگو میمیره)



***********************************

~~~~~~~~ در پایین ساختمان ~~~~~~~~~

***********************************

الکسیا آواز میخونه

***********************************
(الکسیا آواز میخونه)

(الکسیا آلفرد را نگه میداره)

الکسیا:"یه روزی روزگاری یه شاه مهربان و ساده بود که با یه ملکه ی بدجنس عروسی کرد..."



کریس:"اون کیه؟"

الکسیا:"... همه شاه رو دوست داشتند، اما از ملکه می ترسیدند."

(در محل تنظیمات فرودگاه)

الکسیا:" تا اینکه یه روز..."

وسکر:"الکسیا؟؟!نه! اون الان کاملا بیدار شده."

الکسیا:" ...یه روز در حالی که در حیاطش قدم میزد، تیری در قلب آن شاه مهربان فرو رفت..."

(صدای کامپیوتر)

وسکر:" کریس... اوه ماهی کوچولو، بیا قلاب منو ببین."

الکسیا:" ... اون زندگیشو و بانوی دوست داشتنیشو از دست داد."

وسکر:" کریس... دارم چند تا مهمون برات میفرستم تا سرگرم نگهت دارم."

(وسکر یه محفظه رو باز میکنه)

وسکر:" اینو به عنوان یه هدیه ی کوچیک برای استقبال و خوش آمد گویی از خودت بدون، لذت ببر."



(وسکر میخنده)

***********************************

وسکر کریس رو پیدا میکنه

***********************************



(خنده ی شیطانی)

وسکر:"خیلی وقته ندیدمت کریس."



کریس:"وسکر؟! تو هنوز زنده ای؟!"

(خنده ی شیطانی)

کریس:"تو این جا چیکار میکنی؟"

وسکر:"من به خاطر الکسیا اومدم."

کریس:"کی؟"

وسکر:"یه سازمان منو مامور کرده تا اونو دستگیر کنم."

کریس:"صبرکن،تو به جزیره و خواهر من حمله کردی!"

(کریس اسلحشو بالا میبره)

(وسکر با قدرت مافوق انسانی کریس رو میگیره)



(کریس به دیوار برخورد میکنه)



(وسکر عینکشو درست میکنه)

(خنده ی شیطانی)

(وسکر کریس رو بلند میکنه و گردنشو میگیره و اونو به دیوار میکوبه)

وسکر:"تو نمیدونی من چقدر ازت متنفرم،تو همه ی نقشه هامو ،نقشه بر آب کردی،من خودمو به یه سازمان جدید فروختم. حالا بمیر."

(کریس به صورت وسکر مشت میزنه)



(عینک وسکر میوفته)

وسکر:"بذار یه راز کوچیک بهت بگم کریس، من فهمیدم که الان خواهر تو ، پیش الکسیا توی قطب جنوبه، خیلی بد شد که تو دیگه هیچ وقت دوباره اونو نمی بینی."

(وسکر میخنده)

(الکسیا از پشت مانیتور میخنده)

(مانیتور سیاه میشه)

وسکر:"الکسیا؟؟!"

(وسکر کریس رو پرت میکنه)

(کریس به یه کپسول آزمایشی بزرگ برخورد میکنه و کپسول میشکنه)

(کریس نفس نفس میزنه)

(یه دست برین اسنچر به آرامی به سمت کریس پایین میاد)



(کریس جا خالی میده و اسلحه شو برمیداره)

***********************************

خداحافظ جزیره ی راکفورد!

***********************************



(کریس وارد اتاق میشه)

(زمانی که یه هواپیما به آرامی به داخل یه ساختمان برخورد دنده عقب میره، صدای آژیر بسیار بلندی به گوش میرسه)

صدای کریس:" طاقت بیار کلر، من نجاتت میدم."

(موتور هواپیما روشن میشه و هواپیما بلند میشه)

(کریس محلی که خواهرش در اونجاست رو پیدا میکنه و در قطب جنوب فرود میاد)




ادمه ی سناریو

***********************************

به هم می پیوندند

***********************************



(کریس، کلر رو از تله ی لزجی بیرون میاره)

(کریس، کلر رو در آغوش میگیره)

کریس:"...کلر"

(کلر بیدار میشه)

کلر:"کریس!"



(اونا همدیگرو بغل میکنن)

کلر:"خیلی دلم برات تنگ شده بود."

کریس:"میدونم،ولی ما باید از این جا بیرون بریم."

کلر:"هنوز نه، ما باید استیو رو پیدا کنیم."

کریس:"استیو کیه؟"

کلر:" اون یه پسریه که با من از اون جزیره فرار کرد، ولی بعدش یه هیولا بهمون حمله کرد و ما از هم جدا شدیم."

کریس:" خب این یعنی استیو هنوز یه جایی تو این پایگاهه؟"

کلر:" من مطمئنم"

(الکسیا میخنده)



کریس:" اون الکسیاست!"

کلر:" الکسیا؟ یعنی واقعا یه الکسیا وجود داره؟"

(الکسیا میخنده)

الکسیا:"دیگه تقریبا وقتشه ای خواهر و برادر پست و حقیر."

(الکسیا میره)

کریس:" بریم دنبالش! اون ممکنه بدونه استیو کجاست!"

کلر:" بریم!"

(کریس و کلر از پله ها میدون بالا)

(یه شاخک از دیوار ناگهان بیرون میاد و پله هارو میشکنه، و کریس و کلر رو از هم جدا میکنه)



(کلر بلند میشه و اونجارو چک میکنه)

کلر:"کریس!"

(استیو فریاد میکشه)

استیو:"نه!"

کریس:" برو! من حالم خوبه."

کلر:"ولی کریس..."

کریس:" تو باید استیو رو نجات بدی، برو!"

(کلر میره)

***********************************
کلر قسمت سوم

استیو در زنجیر

***********************************

(کلر دروازه رو باز میکنه و صدای قفل شدن دری که پشت سرش هست رو میشنوه)

(کلر به سمت پایین راهرو میدوه و استیو رو در حالی که زنجیر شده پیدا میکنه)



کلر:"استیو؟"

(استیو بیدار میشه)

استیو:" آه، کلر؟"

(کلر سعی میکنه که تبری رو که جلوی فرار استیو رو گرفته رو بکشه بیرون)

کلر:" نه، نمیتونم! کی این کارو با تو کرد؟"

استیو:" اون زن دیوونه بهم گفت که قراره همون آزمایشی رو که روی پدر خودش کرده، رو منم انجام بده، اون کاملا دیوونه اس"

(صدای تپش بلند قلب میاد و استیو در حالی که درد میکشه میلرزه و سینه شو میگیره)

کلر:" چی شده؟؟"



(استیو کلر رو پس میزنه)

استیو:"کلر...نمیتونم نفس بکشم...کلر...بهم کمک کن...کلر!"

(استیو تغییر شکل میده)



کلر:"استیو!"

(استیو به بالا نگاه میکنه)

کلر:"نه!صبر کن!"

(استیو تبر رو بر میداره و بلند میشه)

(دروازه شروع به بسته شدن میکنه)

(استیو با تبرش نشونه میگیره و کلر به سمت زیر دروازه جاخالی میده)

***********************************

عشق کلر و استیو

***********************************

(استیو به دروازه ضربه میزنه)

(کلر نفس میکشه)

(شاخک الکسیا دیوار رو می شکافه و به کلر ضربه میزنه)



(شاخک کلر رو میگیره و بلندش میکنه)

(استیو دروازه رو میشکنه و به سمت کلر میره)

(استیو تبرشو میبره بالا و به سمت دیگه ای نشانه گیری میکنه)



(تبر با فاصله ای از سر کلر متوقف میشه)



استیو:"ک...کلر!"

(کلر سرشو بلند میکنه)

(استیو موقعیتش رو تغییر میده و شاخک رو میبره)

(شاخک با شدت زیادی به استیو ضربه میزنه)

(استیو به دیوار برخورد میکنه و شروع میکنه که دوباره به شکل انسان تغییر شکل بده)

(کلر بلند میشه و جلوی اون می ایسته)

کلر:" اوه استیو"

(کلر به روی زانو هاش میفته و دستشو میگیره)

(استیو دست کلر رو میگیره و میذاره رو گونه اش)

استیو:" تو گرمی"

کلر:" استیو، تو باید همون جا بمونی، باشه؟ برادرم اومده تا نجاتمون بده، ما از اینجا میریم."



استیو:" برادرت... به قولش عمل کرد.. متاسفم که من نمیتونم.."

کلر:" چی؟ چی داری میگی؟!"

استیو:" خوشحالم که باهات آشنا شدم، من..من.. دوستت دارم..ک..کلر.."



(استیو دیگه نفس نمیکشه)

کلر:" استیو؟ استیو؟ استیو ؟!"

(کلر گریه میکنه)

***********************************
کریس قسمت چهارم

شکل اولیه الکسیا

***********************************



(کریس پشت یه ستون مخفی میشه)

(الکسیا میخنده)

وسکر:" بالاخره پیدات کردم، الکسیا. با من بیا."



(الکسیا میخنده)

وسکر:" تو باعث ساخته شدن ویروس تی-ورونیکا هستی. و حالا تنها نمونه از ویروس در بدن توئه. من میخوامش! حالا! "



الکسیا:" تو اونو میخوای؟ تو لایق داشتن قدرتش نیستی."



(الکسیا میخنده)

(الکسیا به سمت پایین پله ها میاد و تبدیل به آتش میشه و به شکل اولش برمیگرده)



(چشم های وسکر باز تر میشن)

(الکسیا وسکر رو میزنه)



(وسکر پرش کوتاهی به عقب میکنه و روی دست هاش و زانو هاش می ایسته)



(الکسیا میپره)

(وسکر از سر راه اون جاخالی میده)

وسکر:" تو با من میای."

(دست الکسیا آتش میگیره و یه مایع رو به صورت دنباله دار به سمت وسکر پرت میکنه)



(وسکر در حالی که دنباله ی مایع آتش میگیره میدوه)



(وسکر به سمت دیوار میدوه و به صورت الکسیا مشت میزنه)

(الکسیا دوباره مایع آتشی رو به سمت وسکر پرت میکنه)

(وسکر جاخالی میده و کریس پشت ستون جاخالی میده)



وسکر:"کریس"

کریس:"وسکر..."

(الکسیا دوباره مایع آتش زا رو به سمت وسکر پرت میکنه و بازوی وسکر آتش میگیره)

(وسکر خاموشش میکنه و به سمت کریس برمیگرده)

وسکر:" کریس، از اونجایی که تو یکی از بهترین افراد من هستی، بهت اجازه میدم ترتیب اینو بدی."



(وسکر به طرف در میدوه و مایع آتش زای الکسیا به سمت پایین در میفته و زمین آتش میگیره)

(کریس به سمت پله ها میدوه و از مایع آتش زایی که بهش پرتاب میشه جاخالی میده)



(کریس در سر راه الکسیا می ایسته)

***********************************

کریس صدای کلر رو میشنوه

***********************************

(کریس صدای گریه ی کلر رو میشنوه)

کریس:"کلر؟ تویی کلر؟؟"

کلر:" کریس؟؟!"

کریس:" نه! در باز نمیشه. هی، استیو با توئه؟"

(کلر در حالی که گریه میکنه)

کلر:" استیو..اون.."

(کلر بلندتر گریه میکنه)

کریس:" گوش کن کلر، تو باید سریع از اینجا بیرون بری، میتونی از داخل قفل در رو باز کنی؟"

کلر:" نه نمیتونم."

(کریس سعی میکنه در رو بشکنه)



کلر:" کریس، باید یه جایی همین طرفا یه سیستم خود ویرانگری وجود داشته باشه، اگه فعالش کنی، ممکنه همه ی قفل های الکترونیکی از کار بیفتن)

(کلر فایل امنیتی رو از پایین در به کریس میده)



***********************************

جنگ نهایی

***********************************



(کریس سیستم خود ویرانگری رو فعال میکنه)

(سیلندر های بزرگی به سمت پایین میان)

آژیر:" این تاسیسات در مدت 5 دقیقه منفجر خواهد شد. تمام در ها حالا باز هستند."

(کریس از اتاق بیرون میره)

(کلر به سمت بالای پله ها میره)

کلر:"تو موفق شدی!"

کریس:" آره، بیا! بیا از اینجا بریم."

(شاخک وسط زمین رو می شکافه)



(شاخک میره پایین و الکسیا ازش بیرون میاد)

کلر:" باید چیکار کنیم؟"

(کریس به اطراف نگاه میکنه و اسلحه ی لینر لانچر رو میبینه)



کریس:" خیلی خب، با شمارش من تا 3 کلید رو در جهت عقربه های ساعت بچرخون"

کلر:" فهمیدم."

کریس:" 1...2...3..."

(کریس و کلر کلید هارو میچرخونن و در پلاستیکی باز میشه)

آژیر:" در حال آماده سازی برای شارژ کردن سلاح.اخطار! میله ی امنیتی تازمانی که سلاح بطور کامل شارژ نشده، قابل استفاده نخواهد بود."



کریس:" من سرشو گرم میکنم، برو سراغ آسانسور اضطراری"

کلر:" اما کریس..."

(کریس حرفشو قطع میکنه)

کریس:" من میتونم از پسش بربیام، برو!"

کلر:" تو باید موفق بشی، به خاطر من نباید بمیری!"

(کلر به طرف پله ها میدوه)

(الکسیا با مایع آتش زا خطی آتشی درست میکنه و جلوشو میگیره)

(الکسیا به روی زانو هاش میفته و تبدیل به شکل دومش میشه)

(الکسیا تبدیل به شکل سومش میشه)

(اسلحه لینر لانچر شارژ میشه و قفل امنیتیش باز میشه)

(کریس به سمت الکسیا نشانه گیری میکنه و منفجرش میکنه)

(کریس چشم هاشو میگیره و شعله های انفجارو جاخالی میده)



***********************************

کریس در مقابل وسکر

***********************************

(کریس به سمت گوشه نگاه میکنه و میبینه وسکر مو ها و بازو های خواهرش رو گرفته)



(وسکر میخنده)

کلر:" کریس!"

وسکر:" حرکت کن!"

کریس:"کلر! نه!"

(کریس زامبی هارو جاخالی میده و به سمت پایین راهرو میدوه در حالی که اونارو هل میده، چند تا در رو رد میکنه و می ایسته)



کلر:" کریس!"

(وسکر موهای کلر رو میگیره)

وسکر:" آفرین کریس! به نظر میاد کار الکسیا چیزی نبود، پس حالا تنها چیزی که باقی می مونه انتقامه."



کریس:" بذار اون بره وسکر، تو اونو نمیخوای!"

وسکر:" خیلی خوب"

(وسکر، کلر رو به سمت کریس پرت میکنه)

کریس:"کلر!"

وسکر:" امروز روز خوبیه، من بخاطر الکسیا اومدم، اما کشتن تو از اونم بهتره."



کریس:" ببخشید که نا امیدت میکنم، اما الکسیا دیگه مرده."



وسکر:" اون دیگه برام مهم نیست، من استیو رو دارم که روش کار کنم."

کلر:"چی؟"

کریس:"استیو؟"

وسکر:" تو بدن اون، هنوز یکم ویروس تی- الکسیا هست.استیو نمونه ی خوبیه. ممکنه دوباره زنده بشه، همونطور که من شدم.و دوباره بیاد خواهرتو ببینه."

کریس:" دیوونه!"

(کلر به سمت وسکر میدوه و کریس میگیرتش)

کریس:" حق نداری حتی بهش دستم بزنی!"

وسکر:" متاسفم عزیز دلم، اما افرادم اونو بردن."

کریس:" تو از اینجا برو کلر."

کلر:" اما...؟

کریس:" من به عنوان بازمانده ی تیم استارز باید اینو انجام بدم."

کلر:" باشه، قولت یادت نره."

(کلر خارج میشه)

کریس:" من یکبار برای همیشه تمومش میکنم، به رفیق های من که کشتیشون سلام کن."



وسکر:"نمیدونم این همه اعتماد به نفسو از کجا میاری کریس."

(وسکر جلو میره و کریس عقب میره، و با دستش به میله ای ضربه میزنه)

(کریس یه میله رو برمیداره و با اون محکم به صورت وسکر میزنه)



(کریس دوباره ضربه میزنه)

(وسکر جلوی ضربه رو با بازوش میگیره و میله رو از کریس میگیره)

(وسکر به شکم کریس لگد میزنه)



(کریس پرت میشه به عقب و روی شکمش میفته زمین)

(ساختمان می لرزه)

آژیر:" سیستم خود ویرانگری فعال شده است. تمام اعضا سریعا محل را ترک کنند."



(کلر به سمت هواپیما میدوه، ساختمان می لرزه، کلر به پشت سرش به سمت آسانسور نگاه میکنه)

آژیر:" سیستم خود ویرانگری فعال شده است. تمام اعضا سریعا محل را ترک کنند."

(کریس بلند میشه)

(وسکر پشت سر هم بهش مشت میزنه، لگدمالش میکنه، و از موهای سرش میگیره و دوباره بهش مشت میزنه)

وسکر:" درسته دیگه انسان نیستم، امام میبینی چه قدرتی به دست آوردم."

(وسکر به زیر چانه ی کریس ضربه میزنه)



(کریس به قرقره ای که میله هارو نگه داشته نگاه میکنه)



وسکر:" فوق العاده است، اینطور فکر نمیکنی؟"

(وسکر میپره بالا، کریس جاخالی میده و با جهشی میپره روی قسمت تنظیمات، وسکر به زمین مشت میزنه و کریس قرقره رو باز میکنه)



(میله ها روی وسکر میفتن)



(کریس بلند میشه و به دیوار تکیه میکنه)

(میله ها شروع به حرکت میکنن)

(وسکر بلند میشه)

(هر دو به سمت هم میرن)

وسکر:"تلاش خوبی بود"

کریس:"وسکر"

(انفجاری اتفاق میفته و کریس و وسکر رو از هم جدا میکنه)



(وسکر با چهره ای سوخته)



وسکر:" امروز روز شانس توئه، دفعه ی بعد که همدیگرو ببینیم دیگه روز شانس دومی در کار نخواهد بود."

کریس:" تا دفعه ی بعد."

وسکر:" تا همدیگرو دوباره ببینیم، خداحافظ."

(وسکر میخنده)

***********************************

پایان

***********************************

(کریس به سمت آسانسور میره)



کلر:" کریس تو کجایی؟"

(کریس میدوه داخل آسانسور در حالی که همه چیز زیر پاش در حال انفجاره)

(کریس از آسانسور میپره و روی دماغه ی هواپیما میفته)



کلر:" کریس!"

کریس:" تو که میدونی! من همیشه سر قولم هستم!"

(کلر میخنده)

کلر:" کریس بهم قول بده، قول بده که دیگه تنهام نمیذاری."

کریس:" متاسفم کلر اما هنوز تموم نشده، هنوز کاری هست که ما باید انجام بدیم."

کلر:" منظورت اینه که..."

کریس:" آره، زمان تسویه حساب رسیده، ما باید آمبرلا رو نابود کنیم، باید یکبار برای همیشه تمومش کنیم!"

(هواپیما به طرف دور دست ها به پرواز در میاد)




***پایان ***
[تصویر:  re-fan-logo.png]
بهترین انجمن در زمینه بازی Resident Evil
پاسخ



پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان