سلام مهمان عزیز، اگر این پیغام را مشاهده نموده ای به معنی آن است که شما هنوز ثبت نام نکردی. برای ثبت نام اینجا کلیک کن و از تمام امکانات انجمن ما استفاده کن و لذت ببر.
اگر قبلا ثبت نام کرده اید، وارد شوید.


 

ثبت نام


امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
معرفی کتاب Resident Evil: Nemesis

#1
Resident Evil: Nemesis

شیطان مقیم : نمسیس


[تصویر:  Nemesis-novel.jpg]



عنوان پنجمین رمان از سری رمان های رزیدنت اویل نوشته خانم Perry  میباشد که در سال 2000  روانه بازارها شد. این کتاب در نوامبر سال 2012 برای دومین بار منتشر شد.

خلاصه داستان

Mitch Hirami رهبر گروه به کارلوس الیویرا تلفن میکند و به او میگوید که به دفتر U.B.C.S برود (اقامتگاه اصلی آنها یک انبار تعمیر شده بود) و مراقب آنجا باشد. کارلوس در آنجا متوجه شد که همه چهار گروه (متشکل از 120 نفر) U.B.C.S به بیرون از شهر راکون منتقل شدهاند. کارلوس ناگهان متوجه میشود که مردی از دور به او نگاه میکند. ظاهرا ماده ای شیمیایی سبب شده تا شهروندان اعمال خشونت آمیز و دیوانه واری انجام دهند و و این 4 گروه مشغول کمک به شهروندان بودند. درواقع آنها به راکون رفته بودند تا سربازان ارتشی آموزش دیده را با زامبی ها و B.O.W ها مقایسه کنند، این درحالی بود که شرکت آمبرلا در عملیات های خود اطلاعاتی جنگی را جمع آوری میکرد.


در بعد از ظهر 28 سپتامبر سال 1998، جیل ولنتاین بعد از اینکه بازماندگان این حادثه دلخراش را نجات میدهد سعی میکند تا از شهر راکون خارج شود. جیل با خود فکر میکند که به مدرسه محلی که بازماندگان قبلا در آن پناه گرفته بودند برگردد. زمانی که داخل مدرسه شد متوجه شد که زامبی ها قبلا در را شکسته و وارد مدرسه شده اند. جیل از این قضیه بسیار ناراحت شد تصمیم گرفت یکبار و برای همیشه شهر را ترک کند و امیدوار بود که شرکت آمبرلا برای همیشه نابود شود.

او با خود فکر کرد که در سه روز اخیر حمله به شهروندان از قبل بدتر شده و سوانح نیز بسیار زیاد شده است و تلاش های او برای متقاعد کردن RPD که شرکت آمبرلا در این فجایع مقصر است و اینکه زامبی ها دیگر انسان نیستند به نتیجه نرسیده است. شهر توسط نیروهای ارتش قرنتیه شده بود و تمامی وسایل و خطوط ارتباطی قطع شده بودند. پلیس تمامی راه های داخل شهر را مسدود کرده بود. شهر پر از سنگرهای خوب و بدی شده بود که به منظور محاصره زامبی ها و کنترل شورشهای داخل شهری ساخته شده بودند.


سربازان UBCS با ناامیدی در مقابل انبوه زامبی ها ایستادند و متأسفانه تعداد زیادی از آنها نیز از بین رفتند. Nicholai Ginovaef یکی از ناظران ارشد شرکت آمبرلا سعی کرد تا افسر فرمانده خود یعنی Mikhail Victor را بکشد البته نه به خاطر حسادتی که از مدت ها قبل برای عمر طولانی اش نسبت به او داشت. کارلوس الیویرا Ternt را که یکی از کارمندان شورشی شرکت آمبرلا بود و از مدت ها قبل مراقبش بود و در ورودش به شهر راکون بسیار کمکش کرده بود Trent هم چنین به کارلوس گفته بود که درصورتی که با خطر مواجه شد به رستوران محلی برود. کارلوس و سربازی به نام Randy Thomas که توسط یک زامبی گاز گرفته شده بود از دعوایی که در گروهشان رخ داده بود فرار کردند. کارلوس با رادیو به شخصی در شهر پیام فرستاد تا به او کمک کند. جیل به طور اتفاقی ارسالات کارلوس را در دفتر RPD می شوند. کارلوس بعدا مجبور میشود Randy را که حالا تبدیل به یک زامبی شده است را بکشد. کارلوس بعدا جیل را که تحت تعقیب است، می بیند و با دوست می شود.



در این اثنا جیل Brad Vickers که رهبر تیم آلفا استارز بود و در اولین مأموریت جیل و بقیه اعضای آلفا را تنها گذاشته بود را ملاقات کرد. Brad هنوز زنده و در شهر راکون به سر می برد او به جیل و کارلوس گفت که کسی به خاطر آنها به شهر خواهد آمد و بعد به سرعت دوید و دور شد. جیل از این خبر وحشت زده شد اما سعی کرد که این موضوع را نادیده بگیرد. جیل سپس به RPD رفت تا شاید در آنجا مهمات بیابد. Brad متوجه ورود جیل به RPD شد و تلاش کرد تا چیزی بیابد و با آن جیل را از پا درآورد. جیل آنجا یک سنگ آبی، یک مگنوم و سنجاق قدیمی خود را که با آن قفل ها را باز میکرد پیدا کرد. در همان حال صدای ارسالات کارلوس را میشنود. همینکه جیل میخواهد تا از RPD بیرون برود نمسیس دوباره ظاهر میشود و جیل فرار میکند.


کارلوس به رستورانی که Trent از آن حرف زده بود میرود. Trent گفته بود که اگر در عمارت شهر را باز کند همه چیز همه چیز نابود و محو خواهد شد بنابراین بسیار باید با احتیاط رفتار کرد و هم چنین گفته بود که برای باز کردن دروازه به دو سنگ نیاز است. کارلوس متوجه شد که سنگ اول را ندارد و از این قضیه بسیار ناراحت شد بی خبر از اینکه سنگ اول در دست جیل است.


جیل و کارلوس اندکی پس از مکالمه رادیویی همدیگر را ملاقات کردند در همین حال ناگهان نمسیس ظاهر میشود و جیل با یک انفجار او را ناتوان میکند. جیل اوایل به کارلوس اعتماد نداشت زیرا او برای شرکت آمبرلا کار میکرد اما حالا هر دو با هم سعی داشتند تا از شهر فرار کنند تا بدین ترتیب از شر نمسیس نیز خلاص شوند. کارلوس قضیه ملاقات خودش با Trent را از جیل مخفی نگه میدارد. آنها یک کتاب کوچک روی یکی از سربازان مرده می یابند که در آن بطور خیلی مبهم گفته شده بود که Nicholai با چیزی درگیر بوده. جیل و کارلوس فهمیدند که با استفاده از ماشین کابلی میتوانند از شهر فرار کرده و به برج ساعت بروند. اونا فهمیدند زمانی که زنگها به صدا دربیایند یک هلیکوپتر خواهد آمد اما یک مشکل وجود داشت و آن اینکه ماشین نیاز به تعمیر و قطعات یدکی دارد.

جیل به کارلوس گفت که یکی از اعضای استارز است و برایش توضیح داد که آمبرلا چه برنامه های مخفی و غیرقانونی را انجام میدهد که کارلوس تا آن زمان از آن بی خبر بود جیل هم چنین ماجرای ملاقاتش با Trent را برای کارلوس فاش کرد. کارلوس حالا به جیل اعتماد کرده بود و گفت که با Trent ملاقات داشته است. ماشین کابلی بالاخره تعمیر شد درحالی که جیل و کارلوس و Mikhail سعی داشتند تا فرار کنند نمسیس بار دیگر بار دیگر پیدا شد و وارد ماشین شد اما Mikhail خودش را با نارنجکی که علیه نمسیس به کار برد قربانی کرد تا بلکه جیل نجات پیدا کند. آنها به برج ساعت رسیدند و رفتند تا زنگها را به صدا درآورند. نمسیس دوباره ظاهر شد و هلیکوپتر را نابود کرد.

جیل با نمسیس رو به رو شد و سعی کرد با او بجنگد اما به خاطر اینکه یکی از تانتاکولهای نمسیس شانه اش را سوراخ کرد ویروس تی وارد بدنش شد.

بعد از مدتی درگیری با نمسیس جیل فهمید که آلوده شده است و کم کم دارد به خواب عمیقی فرو میرود. کارلوس از جیل مراقبت کرد جیل در مدت کوتاهی که بیدار بود به کارلوس گفت که به ویروس تی آلوده شده و او خواست اگر حالش بدتر شد او را بکشد. کارلوس قسم خورد تا واکسن را پیدا کند. درحالی که کارلوس مشغول گشتن بیمارستان جهت پیدا کردن واکسن ویروس تی بود دومین ناظر یعنی Ken Franklin نیز کشته شد. کارلوس سعی کرد تا Nicholai را که واکسن ویروس تی را داشت بیابد. بعد از یک تلاش ناموفق در کشتن کارلوس، کارلوس قبل از اینکه بیمارستان توسط بمب های C-4 که Nicholai کار گذاشته بود منفجر شود توانست تا واکسن ویروس تی را بردارد و آنرا برای جیل ببرد.


جیل حالش خوب شد و در شب 1 اکتبر از خواب بیدار شد و سریعا شروع به یافتن راهی برای فرار از شهر کرد درحالی که کارلوس همچنان در مرحله بهبودی به سر می برد. نهایتا از پارک عبور میکنند و به کارخانه مردگان میرسند.
داستان زمانی به پایان می رسد که نمسیس شکست خورده و کارلوس هلیکوپتری به دست آورده و با جیل فرار میکند قبل از اینکه شهر توسط موشک نابود شود.


شخصیت ها
  جیل ولنتاین
  کارلوس الیویرا
  نیکلای گینوواف (Nicholai Ginovaef)
  ترنت (Trent)
  میچ هیرامی (Mitch Hirami)
  جکسون


تفاوت های رمان با بازی RE3: Nemesis

اگرچه داستان رمان اساسا شباهت زیادی به بازی RE3 دارد اما نویسنده باز هم اختلافات زیادی را در رمان خود ایجاد کرده است، برای مثال جیل تصمیم می گیرد تا در شهر راکون بماند به جای اینکه به اروپا برود چیزی که ما در رمان شهر مردگان با آن مواجه شدیم و هم چنین تخریب شهر راکون در پایان داستان اتفاق می افتد. یکی دیگر از این تفاوت ها که در کتاب ما شاهد آن هستیم حضور لحظه ای شخصی به نام Warren است که سابقا شهردار شهر راکون بوده است. درحالی که غالبا در داستان های خانم Perry شهردار Harris، به عنوان شهردار راکون شناخته می شود.


صحنه ها و اجسام زیادی در رمان وجود دارد که در بازی به آن پرداخته نشده است. شخصیت ترنت در مأموریت راکون با کارلوس دوست بوده و به او اطلاعات موثقی را میدهد. هم چنین علت اینکه Nicholai می خواست Mikhail را بکشد به خاطر حسادتش نسبت به جایگاه بالای او نیست و میخائیل به خاطر کار او صدمه می بیند.


رمان فقط قسمت های اصلی بازی را توضیح می دهد. مثلا در رمان بیان شده که تاب آبی رنگ بدون بند خود را به همراه دامن کوتاه و چکمه های بلند خود را پوشید تا راحت تر حرکت کند و سریع تر از حواشی شهر خارج شود. نام Tyrell Patrick در کتاب Ken Franklin است.
در بازی جیل و کارلوس تصمیم می گیرند تا بالاشهر را به وسیله ماشین کابلی و بدون نیکلای که گمان می کردند در انفجار گاز استیشن Stagla مرده است، ترک کنند در حالی که در کتاب آنها قبلا از ذات کثیف نیکلای خبردار شده بودند و تصمیم گرفتند تا شهر را بدون او ترک کنند. شخصیت Murphy Seeker در رمان نیست و درعوض شخصیت جدیدی به نام Randy Thomas در رمان مطرح شده است.
[تصویر:  re-fan-logo.png]
بهترین انجمن در زمینه بازی Resident Evil
پاسخ



پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان