Biohazard Archives II - نسخهی قابل چاپ +- انجمن تخصصی رزیدنت اویل (https://re-fan.ir) +-- انجمن: اختصاصی (https://re-fan.ir/forumdisplay.php?fid=11) +--- انجمن: مقالات رزیدنت اویل (https://re-fan.ir/forumdisplay.php?fid=12) +---- انجمن: مقالات اختصاصي رزیدنت اویل (https://re-fan.ir/forumdisplay.php?fid=63) +---- موضوع: Biohazard Archives II (/showthread.php?tid=62) |
Biohazard Archives II - Umbrella - ۱۴۰۱/۳/۶ موسسه سوم: جاسوس مونث همان موقع که لیان برای نجات اشلی دزدیده شده به اروپا رسید، زنی در پشت صحنه کار می کرد، نامش ایدا وانگ بود. او یک جاسوس مونث است، کسی که در ویرانی شهر راکون در کنار لیان جنگید و در حال انجام عملیاتی طبق دستوری سری برای دزدیدن جی ویروس از آزمایشگاه زیرزمینی آمبرلا بود. او بلافاصله قبل از نابودی راکون وارد آن شهر شد و در همان جا با لیان آشنا شد و وانمود کرد که فردی غیر نظامی است که دنبال دوست پسرش که از کارکنان آمبرلا بود، می گردد و از آن برای پوشش دزدیدن جی ویروس استفاده کرد. او از لیان برای رسیدن به هدفش استفاده کرد ولی خود را مجذوب صمیمیت ساده دلانه لیان پیدا کرد و پیوندی میان آن دو شکل گرفت.سپس ایدا با موفقیت جی ویروس را به دست آورد.او به شکل تراژدی برای محافظت از لیان زخمی شده بود و در حالی که در شرف مرگ بود، توسط وسکر نجات پیدا کرد. شش سال بعد، ایدا به خواست وسکر به موسسه سوم پیوست زیر نظر او عملیات جمع آوری اطلاعات زیادی انجام داد.هدف: به دست آوردن یک نمونه از انگل که توسط لوییس در فرقه لوس امیندوس پرورش می یافت. ایدا یک نامه الکترونیکی از که توسط لوییس به یکی از دوستان دانشگاهی اش برای دستیاری طبی نوشته شده بود را استراق کرد و از این مکاتبات فهمید که او می خواهد به دلایل شخصی از فرقه بیرون آید. پس تصمیم گرفت تا به او نزدیک شود و پیشنهاد معامله ای به او دهد؛ اگر او از فرقه انگل کنترل کننده را بدزدد تهت محافظت او در خواهد آمد. به هر حال لیان به صورت کارگاه ایالات متحده ظاهر شد. دقایقی بعد از تجدید دیدارش با لیان، صدای سرد وسکر ضربه پایانی را به او وارد ساخت:«هر شکی را از میان بردار، چیزها را جلوتر نبر» ایدا از این دستور سرد برای کشتن لیان شکه شد. نقشه ایدا به طور وحشتناکی اشتباه پیش رفت، با کشته شدن لوییس توسط سدلر، انگل کنترل کننده دوباره به دست فرقه افتاد حتی بدتر، کرازر که به طور مخفیانه بین فرقه و موسسه سوم کار می کرد آن را نبردی سه شاخه ساخت. با غلبه بر محدودیت های انسانی اش، هدف کرازر تبدیل شدن به قوی ترین جنگجو بود. کرازر با وجود زخم هایی روی بازوی چپش که دو- سه سال پیش همراه لیان در ماموریت جوایر برداشته بود، خواستار قدرت عظیم ویروس بود. به نام خواست شخصی، آنقدر جلو رفت که حتی مرگی جعلی برای خود ساخت تا به وسکر و موسسه سوم بپیوندد. در میان آشفتگی، ایدا به دستور وسکر پشت کرد و شروع به انجام عملیات آزادانه در راه هدف خودش کرد. او برای رسیدن به هدفش در بعضی مواقع به لیان کمک می کرد و در مواقع دیگر از او استفاده می کرد، مانند فاجعه راکون در شش سال قبل. لیان، کرازر را که توسط وسکر به عنوان یک قاتل فرستاده شده بود را شکست داد و ایدا با رییس فرقه، سدلر برای پس گرفتن انگل کنترل کننده جنگید سپس سدلر تغییر شکل داد و به صورت واقعی اش به عنوان مبتلا به انگل نشان داد، آنها به طور باشکوهی با او جنگیدند تا شکستش دادند. پس از مقابله با سدلر، ایدا انگل را از لیان دزدید و پس از خداحافظی و دقایقی قبل از انفجار جزیره از آنجا فرار کرد. لیان هم به همراه اشلی که از فرقه نجاتش داده بود با موفقیت فرار کردند. «من کارهای شیطانی انجام نمی دهم»در لحظه ای که کلماتش بیان شد، نمونه فرعی انگل را به موسسه سوم داد و نمونه اصلی را به موسسه ای دیگر فرستاد، موسسه ای که در واقع به آن تعلق دارد.به بیانی دیگر، او یک جاسوس دوجانبه است و تمام مدت برای یک موسسه جداگانه کار می کرده و پیوستگی اش با وسکر فقط یک نمای ظاهری بود. وسکر از خیانت ایدا صدمه بزرگی دید ولی شاید سوپرایز بزرگی برایش نبود. وسکر از راهی دیگر انگل مرده را به دست آورد، تحقیقات خود را شروع کرد و اولین قدم بزرگش برای رسیدن به هدف جدیدش را برداشت. وسکر: تولد یک گونه جدید انسان «کسانی که از نظر روحی و جسمی برتر هستند باید افراد دیگر را ریاست کنند»این قانون اصلی اسپنسر، رییس آمبرلا است. از زمان کشف ویروس پیشرو، این عقیده منشا قدرتش بود که با ترور دوستانش گسترش یافت. هدف اسپنسر «تکامل تحمیلی انسان با استفاده از ویروس» است و هدف کلی اش پایان دادن به گونه کنونی انسان که 200.000-از زمان به وجود آمدن بشریت- دوام آورده، است و جایگزین کردن آن با یک گونه جدید که ساخت خودش است. اگر هدفش باعث به وجود آمدن جهانی ایده آل باشد، تعداد قربانیان احتمالی باعث نگرانی اش نیست. خواه یک یا 100.000زندگی باشد او تا زمان ضروری به کشتن ادامه خواهد داد. ایجاد آمبرلا، ظهور B.O.W، فقط یک پوشش بود تا کسی متوجه رشد ویروس پیشرو نشود؛ برای او، ثروت و شهرت آمبرلا در وحله دوم قرار داشت. اسپنسر فکر می کند برای این که هدایتگر مرحله بعدی بشریت خواهد بود لایق این است که او را «خدا» خطاب کنند.به هر حال، در پشت پرده این اشتیاق و تصور بزرگ، بدن او در حال پیر و معیوب شدن بود. مردن بدون کامل کردن ماموریتش جزو گزینه ها نبود. او برای این که بدنش سلامتی اش را باز یابد از مردی کمک خواست. نام آن مرد الکس بود، یکی از افراد پروژه وسکر. پروژه وسکر: به عقیده اسپنسر، افرادی که در جهانی ایده آل زندگی می کنند، باید خود نیز ایده آل باشند و کسانی که قدرت و هوش برتر را توسط سیر تکاملی ویروس پیشرو به دست آورده اند نباید به خدایشان پشت کنند. بنابراین اسپنسر توجهش را جلب تربیت موجودات ماهر ایده آل، برای این دنیای ایده آل کرد و پروژه ای در این زمینه اجرا کرد.این، «پروژه وسکر» است که این پروژه بعد از سرپژوهشگر،وسکر این نام را گرفت که او درگیر جمع آوری تعدادی کودک متولد شده از باهوش ترین افراد دنیا، بزرگ کردن آنها تا زمانی که بدن و مغز های بی عیبی داشته باشند و آموختن تحصیلات ویژه به آنها، شد تا در آخر تمام آنها را در دنیا آزاد کنند. به تمامشان نام وسکر داده شد و به تعداد معینی از آنها که دارای بیشترین استعداد بودند، ویروس اولیه داده شد. اکثر افرادی که محتمل این گزینش شدند تسلیم ویروس شده و مردند ولی تعداد بسیار کمی از آنها زنده ماندند. اینها نمونه شماره 12،الکس و نمونه شماره 13، آلبرت بودند. الکس پس از پژوهش یکی از اعضای آمبرلا شد و پس از به دست آوردن اعتماد اسپنسر، به طور مخفیانه برای او کار می کرد. از این گذشته، اسپنسر توانایی های مدیریتی و قوای هوشی الکس را بسیار تحسین می کرد و در آزمایش روی بدن خود، او را سرمحقق نامید و داعما با پول، تجهیزات، تدارکات و نمونه های آزمایش او را مجهز می کرد.مهم نیست چه قدر صبر کردند ولی نتیجه مورد نظر هیچ وقت نیامد. آلبرت،« آن یکی وسکر»هم یکی از محققان آمبرلا شد. او حتی از الکس هم ویژگی های انسان نوین بیشتری داشت: یک بلند پرواز مطلق. او از فاجعه عمارت قدرت های فوق انسانی ای به دست آورد. او فکر می کرد«منتخب خداییت» است و رویای خدای نسل جدید شدن را در سر داشت.سپس، زمانی که واقعیاتی درباره اسپنسر که در نقابی پنهان شده بود را فهمید، از بلای پروژه وسکر نجات یافت. «خدا...درست است! من جانشینش خواهم شد» آلبرت تصمیم گرفت جای اسپنسر را بگیرد و بدون لحظه ای تامل زندگی او را گرفت. پس از مرگ اسپنسر، آلبرت وارد آخرین مرحله پروژه اوروبروس شد. نقشه این بود که ویروس را در بمب های یک هواپیمای بمب افکن بار زند تا وقتی به پایین ترین سطح اتمسفر رسید، آن را در سر تا سر دنیا آزاد کند. تمام بشریت توسط اوروبروس محاکمه شود و تنها افراد منتخب زنده مانند. موجودات بی ارزش با DNA نامرغوب، به سادگی اجرت پیدا کردن میزبانان جدید اوروبروس خواهند شد. ویل فارما: تاسییات آزمایشگاهی هاروادویل پس از ورشکستگی آمبرلا در سال 2003، ویل فارما به سرعت به یک شرکت عظیم داروسازی تبدیل شد. با پایگاه عملیات خود در شهر هاروادویل، کمپانی زمینی رو به توسعه در دره کوهستان، دور از مناطق مس**** خرید و مرکز کار و آزمایشگاهش را در آنجا ساخت. آزمایشگاه واقع در وسط این تاسیسات به شکل یک گنبدهوا با سقف مدور که توسط اختلاف فشار هوای داخلی و خارجی نگه داشته می شد. باغی در میان آزمایشگاه بود که به عنوان تفریحگاه محققان از آن استفاده می شد و تمام آزمایشگاه ها رو به آن بودند. در وسط باغ آسانسور بلند و اسکلتیی بود که به سقف می رسید و مانند شاخه های یک درخت، راهروهای کوچکی در اطراف آن واقع شده بودند که برای رفت و آمد محققان از آزمایشگاهی به آزمایشگاه دیگر درست شده بود. به عنوان راهی برای ایمنسازی آزمایشگاه، چهار درجه خطر برای میکروارگانیسم ها در نظر گرفته شده که در هر بخش مقرر شده بود. هر چه عدد بزرگتر بود، درجه خطر آن بخش هم بیشتر بود. دفاتر و اتاق های جلسه دارای درجه صفر به معنی بدون خطر بودند. گنبدهوایی آزمایشگاه ها برای توانایی یافتن فوری هرگونه سانحه ممکن در تاسیسات بود. شکی در این نیست که این امر بر پایه درس هایی که از فاجعه نابودی شهر راکون گرفته شده بود، بنا شده است. در مواقع اضطراری در این تاسیسات آزمایشگاهی، بلوک های باغ سقوط می کنند تا اقدام امنیتی دفن عظیم پدیدار شود. تمام بخش ها یکی پس از دیگری به طرف اقدام امنیتی دفن سقوط خواهند کرد و تمام آلاینده ها در 300 متر زیر زمین مهر و موم خواهند شد که یک دفاع بی نقص برای مقابله با آزاد شدن ویروس به خارج را تشکیل می دهد. واکسن تی پس از تصمیم گیری برای استفاده از تی به عنوان یک بیوتروریسم، کار برای ساخت واکسن برای جلوگیری از زامبی شدن به طور مخفی توسط ویل فارما شروع شد. در مرکز این تحقیقات سر محقق کمپانی، فردریک دونینگ، محقق سابق آمبرلا قرار داشت. او تی و جی ویروس را دزدید و توانست قبل از انهدام شهر راکون از آنجا فرار کند و با پاک کردن گذشته اش توانست به ویل فارما بپیوندد. در کلامی دیگر، او واکسن را توسط دانشی که از قبل درباره ویروس داشت ساخت. در ساخت واکسن، او درباره راه اندازی یک تظاهرات برای اثبات کارایی واکسن و جلوگیری از فروش آن جز به صورت ترکیبی از واکسن و ویروس، فکر کرد. در سال 2002 او به عنوان یک فروشنده بازار سیاه با جنرال گراند، کسی که یک گروه تروریست در هند را پشتیبانی می کرد، آشنا شد. او تی ویروس را به جنرال فروخت و یک تروریسم بیولوژیکی راه انداخت. پس از فاجعه تراژادی شهر راکون و وحشت حاصل از تی ویروس، ایالات متحده آمریکا از هند درخواست کمک دریافت کرد و تصمیم گرفت واکسن تی را معرفی کند که در آن موقع تهت ساخت توسط ویل فارما بود. با معرفی آن به مناطق همسایه، با موفقیت گسترش ویروس را به کمترین حد رساندند. از این طریق، ویل فارما اعتماد دولت ایالات متحده را کسب کرد. سپس برای افزایش کمال ویروس، ویل فارما به انجام آزمایشات بالینی در هند ادامه داد زیرا در آنجا کارگران ارزان و ماهر بودند. مدتی بعد، آزمایشات تعدادی تلفات داد ولی دولت ایالات متحده این شکست را تحمل کرد و ویل فارما ساخت واکسن را در سال 2005 به اتمام رساند و فقط منتظر تصویب دولت بود. ارتباط گرم و نرم مدتی این شایعه که سناتور ران دیویس، کسی که نقش بزرگی در جذب تاسیسات آزمایشگاهی ویل فارما به هاروادویل بازی کرده بود، ارتباط گرم و نرمی با کمپانی دارد، به طور گسترده ای پراکنده شده بود. در چندین مناسبت، رسانه ها با توجه به وضعیت او به عنوان مشاور ویژه شرکت در حالی که خود سهامدار بزرگی بود، به تجارتش مشکوک شده بودند. به هر حال، ریشه رابطه گرم و نرم میان دیویس و ویل فارما حتی از آن هم عمیق تر بود. آنها توسط ویروس به هم پیوسته بودند. دیویس یکی از افراد کمیته ویژه بود که در سال 1998 برای منفجر کردن شهر راکون رای گیری کردند و او برای از بین بردن رابطه میان آمبرلا و دولت رای مثبت داد. اگر آمبرلا برچیده می شد، دولت با صنعت پیشرو این دوره یعنی ویل فارما رابطه دوستانه ای برقرار کرد که به سکوتی به معنی موافقت درباره آزمایشات بالینی غیر قانونی ویل فاریما در هند انجامید. بر اساس طرز فکر "بدون رفاه، بدون قربانی" تمام تراژدی ها به عنوان "شر ضروری" در نظر گرفته شده اند. تراسیو(نجات زمین) در موضوع جلب تاسیسات آزمایشگاهی ویل فارما به هاروادویل، سناتور ران دیویس در واشنگتن نفوذ زیادی داشت، پس مقیمان محلی دعوت را قبول کردند. آنها احساس می کردند با جلب تاسیسات به هاروادویل منطقه را احیا خواهند کرد، به همین دلیل نقشه برای جلب کمپانی خیلی زود اجرا شد. در آن زمان ، تنها صدایی که بر ضد آن نقشه بلند شد، گروه ضد دولتی تراسیو بود. تراسیو یک موسسه غیرانتفاعی است که ماموریتش کمک به قربانیان بیوتروریسم یا ساخت داروهای مربوط به بلایای سلامت است. کلر ردفیلد، کسی که توانست از جزیره راکسفورد زنده بیرون آید، در سال 1998 به این موسسه پیوست. اکثر فعالیت های معترضانه تراسیو یا به صورت تظاهرات یا در صفحه اصلی اش بود اما در سال 2002 وقتی تصمیم گرفته شد که تاسیسات آزمایشگاهی ساخته شود، فردی ویل فارما را به شدت تهت فشار قرار داد تا اطلاعاتی را در معرض عموم قرار دهد اما سرنوشت ناگوار او این بود که برای جنایت و جلوگیری از کسب و کار، بازداشت شد. آن فرد دکتر کرتیس میلر بود. دلیل فعالیت های معترضانه اش از دست دادن همسر و فرزندش در شهر راکون بود. تراسیو فوری کرتیس را اخراج کرد و ویل فارما انگار که اتفاقی نیفتاده است به ساخت تاسیساتش ادامه داد و 3 سال بعد آن را به اتمام رساند. تظاهرات معترضانه که غالبا بر علیه تراسیو بود ادامه یافت و در صفحه اصلی اش، تراسیو پس از پی بردن به آزمایشات بالینی ویل فارما در هند، آن را متهم کرد و اخطار داد که اگر دولت ایالات متحده ویل فارما را بازجویی نکند از دادگاه جنایی بین المللی درخواست تجدید نظر خواهد کرد. این اتهام باعث شد قیمت سهام ویل فارما به طور چشمگیری سقوط کند و به همین دلیل دولت در تولید واکسن تی بازنگری کرد و ویل فارما مجبور شد تهیه واکسن تی برای تامین انباشت ملی پزشکی را به تعویق بیندازد که تمام این ها از قبل برنامه ریزی شده بودند. برای گریز از لطمه مخالفت عمومی، سناتور دیویس یه شدت سعی کرد یک کنفرانس بین المللی بهداشتی راه بیندازد. وقتی که داشت از فرودگاه بازدید می کرد یک تروریست مرموز با تهدید با دولت ایالات متحده صحبت کرد و خواست که خود رییس جمهور واقعیات پشت فاجعه شهر راکون را که هفت سال آن را پنهان نگه داشته بودند را آشکار سازد. اگر خواسته اش انجام نمی شد، تی ویروس را در تمام ایالات متحده پخش می کرد. آنها که وضعیت را جدی پنداشته بودند، از کارگاه لیان، کسی که رییس جمهور از زمان حادثه دزدیده شدن اشلی گراهام به او اعتماد کامل داشت، خواست تا در این باره تحقیق کند. حتی باوجود شروع بیوتروریسم در فرودگاه هاروادویل او قبول کرد به همراه کلر تحقیق را انجام دهد. آنها آشکار کردند که کرتیس پشت حادثه بیوتروریسم بوده است. بیوتروریسم(تروریسم های بیولوژیکی): سازمان مخفی ایالات متحده پس از انهدام شهر راکون، در ماه سبتمبر یک سرویس یادبود برای قربانیان شهری در 100 مایل دورتر برگزار می شود.همچنین کنگره ایالات متحده هنوز دارد روی محلی که زمانی شهر راکون واقع بود تحقیق می کند و افراد متفرقه اجازه ورود به آن محل را ندارند. حتی با وجود گذشت زمان لطمه های احساسی عمیق اند و چتر ویروس به طور طعنه آمیزی یک تراژدی دیگر بر سر جهان آورد که ماشه تخریب آمبرلا را کشید. پس از صدور دستور برای قطع عملیات، تعداد زیادی از کارمندان و محققان شروع به درز دادن B.O.W و ویروس های کمپانی به بازار سیاه کردند. مشکل سازانی مانند تروریست ها با عجله سلاح های شیطانی که توسط موسسه آمبرلا ساخته شده بود را خریدند و تمام جهان با حوادث بیوتروریسمی تکان خورد. حکم اصلی در برخورد با حوادث بیوتروریسمی داشتن قابلیت نشان دادن سریع عکس العمل است و مهم ترین امر دارا بودن تجربه کافی در رزم بر ضد B.O.Wهاست. انگار برای به دست آوردن این، بازماندگان شهر راکون به طور خونینی در سرتاسر جهان برضد بیوتروریسم ایستاده اند. یکی از این افراد شجاع لیان اس.کندی- کسی که در اولین روز کاریش به عنوان پلیس، فاجعه بدنام اتفاق افتاد- است. پس از نابودی شهر راکون، لیان به دلیل توانایی هایش به استخدام دولت در آمد. مهارت های عالی زنده ماندنش برای "سازمان مخفی" رییس جمهور لازم بود. کارگاهان تهت دستور مستقیم از کاخ سفید به ماموریت های مخفی فرستاده می شدند و در اداره کردن حوادث بیوتروریسمی که به آسانی توسط افراد غیر مجرب اداره نمی شد، مهارت می یافتند. به کارگاهانی که ماموریت مخصوصی دارند، متصدی هایی داده می شود که به عنوان رابط و پشتیبان برایشان کار می کنند و دستورات از طریق دستگاه های قابل حمل فرستاده می شود. این یک اقدام ویژه برای این است که کسی نفهمد این ماموریت ها طبق دستور مستقیم رییس جمهور اجرا می شوند، حتی اگر کارگاه در ماموریتش شکست بخورد. لاس ایلومینادوس: حادثه دزدیده شدن دختر رییس جمهور در سال 2004، پس از انجام ماموریت های فراوانی به عنوان کارگاه ایالات متحده، به لیان ماموریت جدیدی داده شد. ماموریت او محافظت از اشلی گراهام، دختر رییس جمهور ایالات متحده بود.پس از تحقیقاتی دقیق درباره پس زمینه،تفکرات و تجربیات لیان، دولت به این نتیجه رسید که او برای محافظت از افراد خیلی مهم(VIP) مناسب است. به هر حال درست بعد از این که لیان تعلیماتش را تمام کرد و درست قبل شروع اولین ماموریتش، اشلی در راه برگشتن از دانشکده اش در شهر ماساچوست، ربوده شد. معمولا یک گروه بزرگ برای گشتن دنبال او به کار گرفته می شدند ولی برای این که این سوظن وجود داشت که اطلاعات محرمانه داخلی به بیرون درز کند، دولت لیان- کسی که قبلا برای محافظت از اطلاعات محرمانه پشت صفحه اش چک شده بود- را برای این کار انتخاب کرد. طبق گواهی عینی از FBI او فورا شروع به تحقیق در اروپا کرد. وقتی به روستای کوهستانی رسید، به دشمنی که تا به حال نمونه اش را ندیده بود برخورد کرد؛ گانادو. موجودی که به نظر انسان می رسید ولی انسان نبود و اعمال آنها توسط انگل پالاگا کنترل می شد. رییس دهکده، بیتروئس مندز گانادوها را کنترل می کرد. او از دستورات عثمان سدلر- سردسته روشن فکران یا همان لاس ایلومینادوس که یکی از بومیان آن منطقه بود- پیروی می کرد. گانادوها مقیمان آن روستا بودند که مدتی قبل توسط سدلر طی مراسم پاک کردن خون به پالاگا آلوده شده بودند. هدف سدلر کنترل تمام دنیا با نشان دادن قدرت فرقه از طریق "روش های نوآورانه مبلغ" بود. اولین نشانش ایالات متحده بود. او طبق نقشه اش می خواست در آنجا با گستردن فرقه اش میان منشا های کلیدی قدرت مانند کنگره، سازمان عدالت، کابینه دولت، ارتش و موسسات بزرگ، قدرت را به دست آورد. خاندان سالازار روستا که به محله گانادوها تبدیل شده بود، زمانی روستایی آرام و پر از شادی که هرساله جشن های کشاورزی و دامداری برپا می کردند، بود. برای پس زمینه ای برای تمام اینها، برضد لاس ایلومینادوس که می خواستند فرقه بدی را در آنجا گسترش دهند، لردهای خاندان سالازار، خانواده ای فئودال با تاریخچه ای طولانی از سرکوب کردن آنها بودند. در هر صورت سدلر هشتمین لرد سالازار، رامون سالازار را شیفته خود کرد و روستا توسط قدرت فرقه بلعیده شد. سدلر پالاگا را که توسط خانواده سالازار از او گرفته شده بود را پس گرفت و به بیتروئس مندز که توسط خاندان سالازار تبعید شده بود، داد و از او برای مجبور کردن مردم برای انجام مراسم پاکسازی خون استفاده کرد و آنها را به عروسکانی برای خود یعنی گانادو تبدیل کرد. رامون سالازار این کار خانواده اش که برای صدها سال جلوی فرقه را گرفته بودند جرم می دانست و برای این جرم آنها احساس گناه می کرد. به هر حال جرم اصلی مال خودش بود که پالاگا را به فرقه داد و روستایی که زمانی صلح آمیز بود را به جهنم تبدیل کرد. چگونگی درآوردن پالاگا پالاگا که در اروپا کشف شد، به عنوان انگل و به صورت تخم وارد بدن انسان می شود و پس از رشد در بدن، کنترل اعصاب میزبان را به دست می گیرد. تنها راه جلوگیری از تهت کنترل در آمدن اعصاب خارج کردن تخم قبل از شکستن آن است. قبل از شکستنش می توان آن را با وسایل پزشکی خارج نمود ولی از زمانی که رشد آغاز شود درآوردن آن به شدت سخت می شود. قبل از بالغ شدندش می توان با جراحی خارجش کرد که تا به حال این کار انجام نشده و احتمال موفقیت آن خیلی کم است. یک روش موثر دیگر کشتن پالاگا با پرتو افکنی است که این کار چند ریسک دارد. اول؛ به دلیل این که پالاگا در زمانی که هنوز به سیستم عصبی وصل است جدا می شود، این فرایند برای میزبان به شدت دردناک است و احتمال این که هوشیاری اش را از دست دهد زیاد است.دوم؛ اگر پالاگا بالغ شده باشد ممکن است طی لین عمل میزبان نیز کشته شود. اگر بتوان بر این مشکلات غلبه کرد پالاگا به طور کامل از بدن میزبان خارج می شود و میزبان به حالت قبل از ابتلااش باز می گردد. پالاگا تحول یافته نوعی دیگر از پالاگا وجود دارد که برای استفاده به عنوان سلاح ارتقا یافته است که به آن پالاگای نوع دو می گویند که به طور مخفیانه در بخش پزشکی ترایسل توسعه یافته است. این انگلی ست که فرد مبتلا به آن وابستگی بیشتری پیدا می کند و کنترلش روی میزبان بیشتر است که تمام اینها حاصل اصلاح ژن نسخه اصلی پالاگا که توسط ترایسل از روستای کوهستانی ای در اروپا برداشته شده است. نسخه اصلی پالاگا به صورت تخم وارد بدن می شود و کنترل اعصاب میزبان را طی چند ساعت به دست می آورد ولی چون پالاگا نوع دو به صورت بالغ وارد بدن میزبان می شود اثر به کنترل درآمدن اعصاب بلافاصله قابل مشاهده است. روش ورود به بدن از راه دهان است- روشی با اعمال زور که فرد مبتلا به به طور مستقیم آن را با فشار وارد دهان میزبان بعدی می کند- انگل از راه مجرای گوارشی وارد بدن میزبان می شود و خود را به قسمت های اصلی کنترل اعصاب مانند مغز و نخاع می چسباند. تهت کنترل در آوردن اعصاب در حدود ده دقیقه کامل می شود. مانند انگل اصلی، قوه هوش میزبان حتی بعد از ابتلا هم باقی می ماند و قابلیت های فیزیکی میزبان مانند توانایی های او در قبل از ابتلاست ولی یکی از ویژگی های خاص مبتلایان به نوع دو کوشش برای زیاد کردن تعدادشان است. به طور اتفاقی فروشنده های سلاح های بیولوژیکی به مبتلایان این ویروس "ماجینی" می گویند که در زبان محلی به معنی "روح شیطانی" است. پس از آخرین عملیات ارزیابی پالاگا نوع دو در ناحیه آزاد کیجوجو واقع در آفریقا، ترایسل شروع به آزمایش برای ارتقا پالاگا کرد تا سربازانی با قدرت های فیزیکی فوق العاده زیاد به دست آورد. نتیجه این آزمایشات پالاگا نوع سه بود که با پیوند زدن پالاگا نژاد غالب و پالاگا نژاد اصلی و چیره شدن تیم تحقیقات بر اشکالاتی که وجود داشت، به دست آمد. مشکل اول درجه پایین بقای آنهاست که کمتر از پالاگاهای معمولی است. مشکل بعدی این است که در ظاهر فیزیکشان تغییر زیادی ایجاد می شود و حتی برخی از نمونه ها تا سه متر رشد می کنند. اگر این مشکلات حل نشود از هدف که استفاده آن به عنوان سلاح بیولوژیکی است، خیلی دور می ماند. به نظر میاید دلیل این شکست این بود که انگل نژاد غالب بیش از حد قوی است ولی به این دلیل که توانایی پرش در برخی نمونه ها خیلی قوی می شود، این مشکل قابل تحمل شده و به عنوان قدمی برای قسمت بعدی تحیقیات تلقی شد. اروبروس: خصوصیات ویروس اروبروس اروبروس ویروسی بی نقص است که بر تمام ضعف های ویروس های قبلی مانند جهش های افراطی و ... غلبه کرده است. پس از ورود ویروس به بدن نمونه، ویروس DNA آن را شناسایی کرده و در صورتی که جفت مناسبی بود می تواند با کنترلش قدرت فوق بشری ای به آن بدهد در غیر این صورت ویروس نمونه را فرا می گیرد و آن را به هیولایی وحشتناک با بازوهای سیاه تبدیل می کند. زمانی که اروبروس نمونه را فرا گیرد با احاطه کردن ارگانیسم های نزدیکش رشد می کند. هر موجود زنده ای که ویروس بتواند به آن وارد شود جزو این ارگانیسم است. بدن فرد مبتلا با تخریب و رشد و حمله های بی هدف به هر موجود زنده ای تکثیر می شود. هدف از توده بازوهای ویروس فراگیر ساخت کیست های ویروسی سیاه آبشش مانند از درون بدن به خارج آن است. این کیست های ویروسی دارای هوشمندی ابتدایی هستند که قابلیت شناسایی ارگانیسم های اطراف خود را دارند. یک کیست ویروسی تنها زیاد زنده نمی ماند و به راحتی کشته می شود ولی توده ای از آنها با جرئت هر ارگانیسم زنده ای را در بر خواهد گرفت. به دلیل داشتن این خصوصیات تصمیم گرفته شد که از نمونه های انسانی زنده با نهایت احتیاط مراقبت کنند. مقدار غذا مستقیما از روی وزن بدن نمونه کنترل می شود- یک وعده برای وزن های بالای 60کیلوگرم،2 وعده برای وزن های بین 40 و 60 کیلوگرم و ...- حتی کوچکترین اشباه در محاسبات مقدار غذا احتمال مرگ نمونه را به اندازه چشم گیری افزایش می دهد و باعث پدیدار شدن علایمی مانند تعرق، سختی در تنفس، آشفتگی و .. می شود. حتی با مقدار غذای مناسب این امر بسیار مهم است که از نمونه تهت فشار فیزیکی نگهداری شود. به این دلیل که شلیک سلاح ها قدرت کافی برای کشتن آنان را ندارد، بالا بردن دما بیشترین تاثیر را در این امر دارد. به هر حال این امر در صورتی درست است که کیست های ویروسی به حدی کوچک شوند که تمام توده بسوزد.- این کار برای ارگانیسم هایی که به بزرگترین حد خود رسیده اند خیلی دشوار است.- به همین دلیل پروژه اروبروس یک سیستم حمله لیزری با نیروی بسیار زیاد به نام "شانگو" برای وخیم ترین موقعیات ساخته است. شانگو یک سیستم شلیک فوق پیشرفته است که دارای قابلیت زدن هدف با دقت چند ده سانتی متر است که با به دست آوردن اطلاعات دقیق از محل آن است و چون بازشارژ شدن آن زمان زیادی می برد، هدف باید به طور مداوم تعقیب شود. ملکه سرخ(رد کوئین) ملکه سرخ اسم رمز یک A.I دفاعی ساخته شده توسط آمبرلا بود که در ابر رایانه آمبرلا "U.M.F-013" وجود داشت. به طور پیوسته تمام اطلاعات سطح پایین شعبه های کمپانی در تمام جهان را کنترل می کند ولی در مواقع اضطراری به سطح می آید تا از آمبرلا در مقابل صدمات فیزیکی و رایانه ای محافظت کند. موارد اصلی ای که باید از آنها مراقبت کند این ها هستند:1- دارایی ها و ساختمان های مدیریتی آمبرلا. 2- جان کارکنان ارشد آمبرلا. این برنامه می تواند تمام کارهای T-A.L.O.S- یک تایرنت از نوع پیشرفته- را با کار گذاشتن یک تراشه حاوی ملکه سرخ و راه ارتباطی بی سیم در مغز آن کنترل کند. U.M.F-013 نام سیزدهمین ابر رایانه واقع در آزمایشگاه زیرزمینی شهر راکون است. این کامپیوتر بزرگ دارای فایل های پشتیبانی تمام اطلاعات مربوط به آمبرلا است و به داده های ذخیره شده در آن "آرشیو آمبرلا" می گویند. یه طور تئوری هر کس که به این اطلاعات دسترسی داشته باشد می تواند آمبرلا را احیا کند. T-A.L.O.S: پروژه T-A.L.O.S وسکر-کسی که رییس نقشه بازسازی تاسیسات تعلیمات سازمان آمبرلا در سال 1998 بود- از مخاطرات بیولوژیکی ای که مارکوس راه انداخته بود به عنوان موقعیت مناسبی برای عملی کردن نقشه اش که ترک آمبرلا بود، استفاده کرد. سرهنگ سرج ویلدامیر خیلی زود به این خیانت پی برد . او "ایوان"- مدلی از تایرنت T-103 با نظارت وسکر خیانت کار بود- را فرستاد ولی وسکر با انفجار تاسیسات تعلیمات ناپدید شد و نتیجه این عمل شکست سرج در اقدام پاکسازی سریع بود. اقدام بعدی سرج به جای دنبال کردن وسکر، صدور حکم ماموریت فوق مخفی ای در آزمایشگاه آرکلی بود. هدف او انتقال "پروژه T-A.L.O.S" به روسیه بود که با تیم تحقیقاتی سلاح بیولوژیکی در آزمایشگاه آرکلی انجام می شد. هدف این پروژه ساخت"فرآورده" نسل بعدی با ارتقای تایرنت T-002 -که از آن برای اولین بار در حادثه عمارت استفاده شد- بود. برای ارتقای ثبات تایرنت جدید آن را با کامپیوتر کنترل می کردند و برای داشتن توانایی نابود کردن هلی کوپترها مجهز به گلوله افکن و سلاح های سنگین بود. سرج بالاترین الویت را به بازسازی"T-011bodyT-A.L.O.S" داده بود که به عنوان "نگهبان کرت" از آن یاد می شد. این اصلیترین لازمه پروژه T-A.L.O.S بود. وقتی وسکر درحال جمع آوری داده های رزمی B.O.Wها با استفاده از اعضای گروه S.T.A.R.S بود، سرج تمام داده های آزمایش "U.M.F-013" را جمع آوری کرد و با استفاده از سیستم دفاعی A.I کامپیوتر یا "ملکه سرخ" دسترسی وسکر به سیستم را قطع کرد. ملکه سرخ نیز به مقر اصلی در روسیه برده شد تا کنترل کامپیوتری T-A.L.O.S فعال شود. آمبرلا در روسیه از یک کمپانی دست نشانده خود استفاده کرد تا با خرید یک کارخانه صنعتی قدیمی آزمایشگاه زیرزمینی خود را بسازد. آن ساختمان جدیدترین سازه آمبرلا بود، آزمایشگاه روسیه. سپس پروژه T-A.L.O.S و تامین B.O.Wهای مناطق اطراف برای احیای آمبرلا، از نو شروع شد. بر پایه نمونه هایی که از آزمایشگاه آرکلی به دست آورده بودند و داده های امتحانی کار برای کامل کردن قوی ترین B.O.W جدید به نام T-A.L.O.S به سرعت پیشرفت. به هر حال، مردی با قصد از بین بردن بلند پروازی های سرج در دره برفی پدیدار شد. او وسکر بود، کسی که سازمان حریف را فروخته بود. وسکر برای انتقام گرفتن و کامل کردن ماموریتش به تنهایی به آزمایشگاه روسیه رفت و به راحتی ایوان های نگهبان را که سرج آزاد کرده بود شکست داد. در جواب، سرج خود را به تی ویروس آلوده کرد و به هیولایی با قدرت باور نکردنی تبدیل شد. به هر حال به طور عجیبی وسکر هم دارای قدرت های مافوق انسانی بود که آن را از تی ویروس نوع تغییر یافته که توسط بیرکین ساخته شده بود، به دست آورده بود. در کلام دیگر، این جنگ درگیری بی نظیری میان دو حریف کاملا همانند بود که در آخر با پیروزی وسکر، رویای سرج که بازسازی آمبرلا بود با مرگش، مرد. "هر قدرتی با قدرت بیشتری مهار شده است." وسکر دستیابی اش به U.M.F-013 و آرشیو آمبرلا را بازیافت و وقتی تمام فایل های پشتیبانی آن را پاک کرد، با پوز خندی گسترده روی صورتش از آزمایشگاه خارج شد. عملیات T-A.L.O.S در سال 2003، پس از انهدام شهر راکون، اعضای سابق S.T.A.R.S کریس ردفیلد و جیل ولنتاین به گروه شخصی ضد مخاطرات بیولوژیکی که توسط افراد عادی برای جنگ با بیوتروریسم های دیگر در سرتا سر جهان تاسیس شده بود، پیوستند. بر تضاد یگان سرویس اقدام مقابل مخاطرات بیولوژیکی آمبرلا-U.B.C.S- که ماموریتشان کنترل کردن فاجعه های بیولوژیکی و جمع آوری داده ها بود، ماموریت موسسه اعتصاب در مقابل هر بیوتروریسمی بود. این یگان ضد مخاطرات بیولوژیکی شخصی گروه کوچکی بود که از افراد گلچین شده ای که برای انجام اینگونه عملیات آموزش دیده بودند تشکیل شده بود ولی با این که گروهی خصوصی و غیرانتفاعی بود، دارای اسلحه و مهمات نظامی برای شکست دادن لشکر دشمن را داشت. در فوریه2003، وقتی کریس و جیل فهمیدند شعبه روسیه آمبرلا دارد یک B.O.W جدید می سازد، رفتند تا در این یگان محلی فعالیت کنند. هر کدام در هلی کوپتری جداگانه به همراه همکاران دیگرشان برای زیر سوال بردن آمبرلا به آنجا حمله کردند. از روی نام B.O.W جدید که در عمیق ترین بخش تاسیسات پیدا کردند این ماموریت را "عملیات T-A.L.O.S" نامیدند. در روز عملیات، درست وقتی کریس و جیل وارد محل شدند یک مخاطره بیولوژیکی درجه 4 روی دادکه بیش از 90% کارکنان و محققان تاسیسات را کشت. نجات یافتگان از اتمسفر مسموم شده کمتر از 2% بودند، موقعت ناگواری بود. زیر ساختمان B.O.W انسان گونه جدید یعنی T-A.L.O.S وجود داشت که مدل ارتقا یافته تایرنت بود که کاملا توسط رایانه کنترل می شد. مانند"مدل تی نمسیس" که مقدار هوشمندی تایرنت دارای انگل نمسیس را افزایش می داد که کاملا با نمونه قبلی متفاوت بود. در مرکز این پروژه سرهنگ سرج ویلدامیر که نماینده انجمن اسپنسر در آمبرلا بود، قرار داشت. ماموریت کریس و جیل کشتن او و صدمه زدن به آمبرلای احیا شده بود ولی به طور جالبی سرج توسط وسکر که همان هدف را داشت، کشته شد و با تمام اطلاعات آمبرلا که در U.M.F-013 بود، فرار کرد. به هر حال، هدف به طور کامل انجام شد. این امر به این دلیل بود که وسکر اطلاعاتی را درز داد که آن داده ها به مدارک کلیدی در محاکمه ای درباره فاجعه شهر راکون در دادگاه تبدیل شد. 5سال بعد از واقعه عمارت، آمبرلا که بزرگترین شرکت دارویی دنیا بود به دلیل شکست در محاکمه سقوط کرد. پس از رسیدن به هدف اول که از میان برداشتن آمبرلا بود، کریس و جیل بلافاصله حواسشان را معطوف جنگ بعدی خود کردند، اولی با دشمن همه، اسپنسر که بدون هیچ ردی ناپدید شده بود و بعدی با دشمن خود، وسکر. ترایسل: راه ترایسل ترایسل از سه بخش "حمل و نقل دریایی"،"اکتشاف منابع طبیعی" و "دارویی" تشکیل شده است که حالت قبلی آن "تجارت تراویس"- یک شرکت تجاری دریایی- که توسط توماس تراویس- یک سرمایه دار مهم اروپایی از عصر اکتشافات بزرگ- تاسیس شده بود، است. سود عظیم تجارت تراویس در آسیا باعث ساخت بخش "حمل و نقل دریایی" کنونی شده است. در اواسط قرن نوزدهم، جوانترین فرزند از هفده فرزند تراویس -هنری تراویس -طبق مدارکی که از "بررسی تاریخ طبیعی" بازمانده است، تجارت تراویس را برای اکتشاف منابع طبیعی به آفریقا برد. سازه منابع زیادی مانند معادن، چاه های نفت و گاز طبیعی در آفریقا پیدا کرد که منشا اصلی بخش "اکتشاف منابع طبیعی" کنونی است. بخش دارویی در اواسط قرن بیستم ریشه دارد. دوباره طبق "بررسی تاریخ طبیعی" کوشش سختی برای جمع آوری گیاهان، جانوران و حشرات آفریقایی که اجناس دارویی خاص بر پایه آنها ساخته شده اند، به ساخت بخش "دارویی" انجامید. با ادغام این سه بخش اصلی در دهه 1960، تجارت تراویس به ترایسل تغییر نام داد که نشان دهنده شرکت چند بخشه است. ترایسل به یک کمپانی در سطح جهانی تبدیل شد. هر بخش به طور مستقل کار می کرد و عملیات خاص خود را انجام می داد. کمپانی یکی از اعضای اتحادیه دارویی جهانی است و شرکت مورد اعتمادی است که با B.S.A.A همکاری می کند. بخش دارویی ترایسل یکی از حامیان اصلی B.S.A.A است و به آنها کمک مالی می کند و به طور موثری بر مرکز B.S.A.A فشار وارد می کند تا جلوی حوادثی که در محدوده کاری ترایسل نیست را بگیرد. سازه تجارت سلاح های بیولوژیکی ریکاردو ایروینگ رییس چاه نفت شعبه آفریقا و یکی از اعضای بخش اکتشاف منابع طبیعی بود ولی در عین حال به طور مخفی به عنوان تاجر مرگ نقش موثری در تامین BOWهای بازار سیاه داشت. برای این که عملیات آزمایشی-نمایشی BOWها خارج از آفریقا بود، او یکی از معدود افرادی بود که درباره تجارت سلاح های بیولوژیکی اطلاعات زیادی داشت. به این دلیل که بیشتر سود در آمده از راه تجارت غیرقانونی از محله آفریقا برای پرداخت هزینه های آزمایش روی سلاح های بیولوژیکی و سازه مصرف می شد، ایروینگ یکی از اعضای اکتشاف منابع طبیعی شد تا ارتباطش با بخش دارویی B.S.A.A را پنهان کند. در سال 2009، درست قبل از وارد کردن پالاگا نوع 2و3 به بازار سیاه، ایروینگ آزمایشی نمایشی-عملیاتی راه انداخت تا مطمئن شود محصول رضایت خریدار را جلب خواهد کرد برای همین نوع3 را در میان بومیان "اندیپایا" که در لجنزار نزدیک چاه نفت زندگی می کردند آزاد کرد. او به دروغ گفت که این واکسنی برای بیماری است. در حالی که زنان و بچه ها بلافاصله مردند، مردان اول توانایی تفکر منطقی خود را از دست داده سپس به هیولاهایی با قدرت های بدنی و تمایلات وحشیانه زیادی تبدیل شدند. تست عملیاتی ای برای نوع دو هم در منطقه آزاد کیجوجو که متشکل از سه تست برای ابتلا، جلوگیری و جنگ بود انجام شد. جزییات تست متشکل بود از دادن مقداری غذا به ده نمونه و مشاهده و تحقیق درباره سرعت پخش بیماری. سپس داده ها جمع آوری شد تا بفهمند چه درجه ای از تمایلات وحشیانه نمونه ها قابل کنترل بود و چه مقدار از قابلت های جنگی وقتگیر بود. زمانبندی B.S.A.A برای توجه کردن به تست ها نامناسب بود برای همین ایروینگ استراتژی اش را تغییر داد و نمونه ها را فرستاد تا با آنها بجنگند. در این زمان، طبق اطلاعاتی که از کریس گرفته بودند، B.S.A.A تصمیم گرفت با هدف دستگیری قاچاقچیان تجارت غیرقانونی وارد محله آزاد کیجوجو شود. B.S.A.A انتظار جنگ با BOWها را نداشت برای همین عملیات را به طور معمول شروع کرد. اولین قربانیان گروه ضربت آلفا بودند که توسط افراد مبتلا تا اعماق شهر دنبال شده بودند و پس از آن کشته شدند. سپس تیم دلتا و براوو برای جانشان جنگیدند ولی نمی دانستند که این به این معنی بود که ایروینگ می توانست بیش از اندازه مورد نیازش درباره درگیری حقیقی اطلاعات به دست آورد. ساخت ویروس اروبروس اکسلا جیونه- رییس ترایسل در آفریقا- آنقدر باهوش بود که چند سال از مدرسه را جهشی خوانده و وارد دانشگاه شده و در آنجا به تحصیل مهندسی ژنتیک ادامه تحصیل داد. اکسلای زیرک در هجده سالگی به بخش دارویی ترایسل، جایی که توانایی هایش توسط وسکر شناخته شد، پیوست. وسکر اکسلا را قبول کرد و با آزادی اطلاعات سری اش را که از آمبرلا دزدیده بود را با او در میان گذاشت و او را تشویق کرد که از آن برای ساخت محصول سازه- تی ویروس و به دنبال آن تی ورونیکا- استفاده کند. اکسلا با موفقیت ساخت BOWهای ترایسل را با استفاده از تکنولوژی آمبرلا از نو شروع کرد و به طور چشمگیری تجارت سلاح های بیولوژیکی بخش دارویی را بهبود بخشید. اکسلا که یکی از افراد با ارزش کمپانی شده بود از این راه نفوذ خود را بیشتر کرد و در سن بیست سالگی به مقام رییس شعبه آفریقا دست یافت. مسلما انگیزه اصلی وسکر از دادن این اطلاعات به اکسلا استفاده از ترایسل برای کامل کردن تحقیقاتش روی ویروس اروبروس بود. از دید اکسلا او می خواست آزمایشگاه آفریقای آمبرلا را که برای آزمایش روی ویروس های قدیمی بود را دوباره راه اندازی کند. همان طور که انتظار می رفت، با کمک احساساتی رمانتیکی که او برایش داشت، اکسلا از اعتبارش استفاده کرد تا آزمایشگاه آفریقا را راه اندازی کند و از ایروینگ به عنوان یک بازیچه استفاده کرد تا در بازار سیاه به خرید و فروش BOW بپردازد البته از راه کمک هایی که وسکر با نتایج آزمایشاتش می کرد. اولین ویروس اروبروس که از گلی قدیمی ساخته شده بود ولی نمی شد از آن به صورت طبیعی اش استفاده کرد زیرا زهرش خیلی قوی بود. به دلیل این خصوصیات پیشرفت آزمایش سخت تر از آنچه که انتظار می رفت بود ولی در سال2006 تغیری در نمونه شماره یک دیده شد که حاصلش میانبری بزرگ بود. پادتن ویروس قویی در این نمونه پیدا شده بود که می توانست زهر را ضعیف کند. به این دلیل این میانبر به وجود آمد که نمونه قبلا به تی ویروس مبتلا شده بود و با وجود تزریق واکسن به او هنوز هم بازمانده هایی از ویروس در بدن او باقی مانده بود. نمونه شماره یک یکی از اعضای سابق S.T.A.R.S، جیل ولنتاین بود. به نظر می آمد او طی توقیف اسپنسر در سال 2006 مرده است ولی وسکر فکر کرد ممکن است او در آزمایشاتش به دردش بخورد به همین دلیل جانش را نجات داد و برای مدتی خیلی طولانی او را در کپسول ضدسرما نگهداشت. این امر باعث شد پادتن ویروسی در بدنش ساخته شود که به طور معجزه آسایی باعث تضعیم ویروس اروبروس شد. وسکر از این امر سرمست شد. ویروس اروبروس ، آخرین کارت برای به تحقق پیوستن رویاهایش کامل شده بود. تنها جیزی که باقیمانده بود عملی کردن نقشه اش بود. وسکر به عنوان قدمی بزرگ برای به ثمر رسیدن "نقشه اروبروس"، اروبروس را به اکسلا که دیگر نیازی به او نداشت تزریق کرد. |