ترجمه فایل های صوتی The Darkside Chronicles - نسخهی قابل چاپ +- انجمن تخصصی رزیدنت اویل (https://re-fan.ir) +-- انجمن: اختصاصی (https://re-fan.ir/forumdisplay.php?fid=11) +--- انجمن: مقالات رزیدنت اویل (https://re-fan.ir/forumdisplay.php?fid=12) +--- موضوع: ترجمه فایل های صوتی The Darkside Chronicles (/showthread.php?tid=25) |
ترجمه فایل های صوتی The Darkside Chronicles - Umbrella - ۱۴۰۱/۲/۲۲ در Resident Evil Darkside Chronicles علاوه بر فایل های متنی یه سری فایل های صوتی هم وجود داره که یه سری وقایع مربوط به داستان رو به صورت مکالمه بین شخصیت های اصلی داستان بیان میکنه. قسمت اول: فایل های صوتی Operation Javier فایل اول: تماس با کراوزر 1 اینگرید: "از CQ1 به دو-صفر. لطفا اسم رمز و محلتو بگو." جک: "من دو-صفر هستم, Silverdax. محل من 52-10-12-09 هست." اینگرید: "اسم رمز تایید شد. فکر نکنم قبلا همدیگرو ملاقات کرده باشم, جک کراوزر. من اینگرید هانا هستم. من در طول این ماموریت باهات تماس میگیرم. از آشنایی باهات خوشبختم." جک: "مطمئنی که استفاده از اسمهامون مشکلی نداره؟" اینگرید: "آره, اما تا وقتی که ماموریت شروع بشه. تو حتی میتونی از تلفن همراهت هم تا رسیدن به شهر استفاده کنی. وقتی که با لیان ملاقات کردی, بهت یه هدست بی سیم میده." جک: "من دارم سوار ماشین میشم. اگه از اینجا مستقیم به سمت جنوب برم تا 40 دقیقه میرسم." اینگرید: "در مورد لیان چقدر میدونی؟" جک: "من فایلشو خوندم. طبق اون, لیان شاهد حادثه شهر راکون هستش." اینگرید: "آره, اون یه بازماندست, و مهارتاش خیلی بالاست. شما باید خوب کنار بیاین." جک: "تو هرگز نمیتونی اینو بگی. اما تا وقتی که اون کارشو درست انجام بده من شکایتی ندارم. اگه آدمای شما اونو پیشنهاد کردن, من بهش اعتماد دارم." جک (با زبان اسپانیایی از یک راننده): "جای دور هم میری؟" راننده: "اگه پول داری آره آمیگو (amigo) سوار شو!" جک: "میخوام به سمت جنوب برم." راننده: "80 تا میگیرم میبرمت." جک: "50 تا بهت میدم." راننده: "باشه, باشه." جک: "من کلی پول و مهمات با خودم آوردم. به نظر میرسه اینجا بیشتر از حرف زدن به درد میخورن." اینگرید: "سلام منو به ارتش ایالات متحده برسون." جک: "حتما. خیلی خوبه که اینجا اونارو به عنوان پشتیبان داریم." فایل دوم: تماس با کراوزر 2 جک: "از Silverdax به CQ1." اینگرید: "10 دقیقه دیگه کارو شروع میکنیم." جک: "جریان چیه؟ راه اینجا بسته شده. من تقریبا 3 مایل با محل قرار فاصله دارم. الان همه دارن میگن یه جور تظاهراته. به نظر میرسه ارتش دست به کار شده. یه تظاهرات؟! قضیه جدی تر از این حرفاست. اونا به مردم شلیک میکنن." اینگرید: "این اوضاع رو یکم پیچیده میکنه." جک: "اجازه دارم شلیک کنم؟" اینگرید: "نه. تا وقتی که به محل قرار نرسیدی نمیتونی, ما نمیتونیم ریسک دخالت پلیس یا ارتش رو بپزیریم. اگه نمیتونی از جاده های اصلی بری, باید یه راهی از بین کوه ها پیدا کنی." جک: "اینجا کلی شپش و حشره داره... امکان نداره! اون جلو یه رودخانه هست. من چطور میتونم ازش رد بشم؟... صبر کن, صبر کن, اون چیه...؟ یه قطار باربری؟" اینگرید: "یه قطار... اون درست میره به سمت محل قرار." جک: "امیدوارم از اینکه بلیط ندارم از دستم ناراحت نشن." اینگرید: "مراقب باش. زمان رسیدن تو به محل قرار تقریبا 20 دقیقه تاخیر میخوره. من به لیان اطلاع میدم. جک: "اطاعت میشه." فایل سوم: تماس با کراوزر 3 جک: "من دارم شهر رو میبینم. تقریبا اونجام." اینگرید: "محل های بازرسی به صورت منظم تو راه تشکیل شدن. فکر نکنم مشکلی داشته باشی." جک: "خب, این یارو لیان کجاست؟" اینگرید: "او در زمان معین رسیده. محل قرار همون قبلیه." جک: "او با هواپیما اومده؟" اینگرید: "آره. او با یه هواپیمای [wiki]Cessna[/wiki] اومد اما سقوط کرد. محل سقوطش توی مرداب بود, و از اون به بعد پیاده به راهش ادامه داده. احتمالا توی راه یه ماشین مثل تو گیر آورده." جک: "عمو سم حتما خیلی دوستش داره." اینگرید: "مگه هردوتون واسه یه عده کار نمیکنین؟" جک: "من لیان رو نمیدونم, اما من به هر سازمانی وفاداری نمیکنم. در پایان روز, تنها چیزی که اونا میخوان نتیحه ی کارهاست. و این چیزیه که من براشون تحویل میدم. در مقابل پول." اینگرید: "پس تو مثل یه اسلحه برای اجاره میمونی." جک (پوزخنده میزنه): "پس تو جریانو گرفتی؟ ببین, برام مهم نیست مردم درمورد من چی فکر میکنن. من کارمو انجام میدم و میرم. و اگه یه روزی بازم باهم کار کردیم, پس اینجوری فکر کن." اینگرید: "بدون مهارت های بی نظیر تو و لیان, ماموریت با موفقیت انجام نمیشه. با اطمینان اینو میگم. هردوی شما به این خاطر برای این ماموریت انتخاب شدین که دنبال معروفیت و پول نیستین." جک: "شما به آدما بیشتر از لیافتشون بها میدین. جای تاسف داره که من عادت ندارم شکست بخورم. پس فقط بشین و بزار مردها دست به کار بشن. مثل اینکه دارم به ایستگاه میرسم. باید برم." اینگرید: "وقتشه ماموریت رو شروع کنیم. من دارم این خط(خط تماس) رو کاملا میبندم, پس از اینجا به بعد تو ماموریت خودتون تنها هستین. مواظب باشین." جک: "باشه, به امید دیدار." قسمت دوم: فایل های صوتی Memory Of A Lost City فایل اول: تماس آنت به شری 1 مرد: "دبستان شرق راکون." آنت: "سلام. من آنت بیریکین هستم." مرد: "اوه! مادر شری. چه خدمتی میتونم براتون انجام بدم؟" آنت: "اگه میشه میخوام با دخترم همین الان حرف بزنم." مرد: "آخه او الان توی کلاسه....." آنت: "اضطراریه!" مرد: "با..باشه. همین الان میارمش." شری: "مامان؟" آنت: "شری. عزیزم. یه چیزه خیلی مهم باید بهت بگم! پس ازت میخوام خیلی بادقت گوش بدی! باید همونطور که میگم انجامش بدی! باشه؟" شری: "باشه!" آنت: "ازت میخوام که از مدرسه خارج شی و همین الان بری خونه! به معلمت بگو که مربوط به کار مامانت میشه و باید همین الان بری! میتونی 30 دقیقه ای خونه باشی؟" شری: "من باید... ولی چرا؟ اتفاقی افتاده؟" آنت: "وقتی برای سوالات نداریم! عزیزم. بعدا همه چیزو توی خونه برات توضیح میدم! خواهش میکنم بهم اعتماد کن و چیزی که گفتم رو انجام بده!" شری: "...باشه." آنت: "رسیدی خونه من بهت زنگ میزنم. عجله کن!" فایل دوم: تماس تلفنی آنت به شری 2 شری: "مامان؟" آنت: "آه خوبه! رسیدی خونه!" شری: "مامان, چی شده؟" آنت: "با دقت گوش بده عزیزم." شری: "باشه..." آنت: "چند دقیقه پیش... شایدم حدود یه ساعت پیش... مردم توی شهر شروع به وحشت کردن... ممکنه آتش سوزی بشه و مردم شروع به حمله کردن کنند... یه حادثه ای رخ بده. پس مردم قاطی میکنن. ولی نگران نباش. هیچ اتفاقی برات نمیوفته. میخوام یه جای امن رو بهت بگم بری باشه؟" شری: "مامان. صبر کن. چه اتفاقی داره میوفته؟ کجایی ؟ و... دوستای توی مدرسم چی میشن؟" آنت: "وقت نداریم! بعدا همه چیزو برات توضیح میدم عزیزم. ببین خونمون دیگه جای امنی نیستش پس منم باید این کارو کنم. یه جعبه جواهرات سفید روی کمد توی اتاق خوابه مامانی هست. میخوام اون گردنبند رو با خودت ببری و خونه رو ترک کنی و بری اداره پلیس. باید از خیابون "فلور" بری ولی خیلی خطرناکه. ازت میخوام که از کوچه پشتی بری!" شری: "خطرناک...؟" آنت: "یه عالمه ادمای دیوونه توی شهر وجود داره و بیشتر اونها هم خیلی عصبیند! شری این خیلی مهمه! از همه دوری کن. حتی اگه دوستات یا معلماتم توی راه دیدی! بهشون نزدیک نشو! باشه شری؟" شری: "باشه... نزدیکه هیچ **** نمیشم..." آنت: "همینه دختر خوب! وقتی رسیدی اداره پلیس دیگه جات امنه! اونجا جایی که من میبینمت. شری . تو میتونی اینکارو بکنی! بهم اعتماد کن!" شری: "باشه...مامان خواهش میکنم عجله کن. نمیخوام تنها باشم." آنت: "البته عزیزم. حالا برو." شری: "مامان! بابایی کجاست؟....." فایل سوم: تماس تلفنی شری به آنت شری: "خواهش میکنم...گوشی رو بردار...! مامان؟! آنت: "شری! متاسفم. من یکم دیر کردم." شری: "هیچ **** توی اداره پلیس نیست! بقیه کجان؟ چه اتفاقی داره میوفته؟" آنت: "حالت خوبه؟ آسیب ندیدی که؟ دیدی؟" شری: "تو راه اینجا همه چیز خیلی عجیب بود. همه جا کثیف بود. ولی هیچ خبری از مردم اون دور و بر نبود. بقیه کجان؟ چه اتفاقی داره میوفته؟ مامانی!؟" آنت: شری. فقط اروم باش و به من گوش کن. باشه؟ یه چیزه وحشتناک داره اتفاق میوفته! دلیلی که شهر اینطوریه مربوط به شغل مامانی میشه. ولی این اشتباهه من نبود! اشتباه کسی دیگه هم نبود! این یه حادثه بود. آره. یه حادثه خیلی بزرگ! ولی نترس عزیزم. اگه توی مرکز پلیس بمونی جات امنه. مامانی امن نگهت میداره! اینو بهت قول میدم!" شری: "بابا کجاست؟ اونم با تو توی ازمایشگاهه؟ حالش خوبه؟ اون زنگ نزد و حتی دیشبم نیومد. اونجایی؟" آنت: "من مطمعنم که بابایی جاش امنه! به زودی میبینیمش وقتی همه چی آروم بشه!" شری: "قول میدی؟" آنت: "قول میدم. بهم اعتماد کن عزیزم." شری: "باشه. بهت اعتماد کردم. فقط میخوام صداشو..." (صدای غرشی شنیده شد) شری: "ما... مامانی؟" آنت: "چی شده؟" شری: من یه چیزه عجیبی شنیدم مثله... غرش یه هیولا!" آنت: "اوه خدای من! الان؟... شری دقیقا کجایی؟" شری: "منظورت چیه؟" آنت: "از چه تلفنی داری زنگ میزنی؟" شری: "هم...هممم. به نظر برای میزه اطلاعیه باشه.یه مجسمه زن بزرگم اینجاست!" آنت: "با دقت بهم گوش بده. برو طبق دوم و یه جایی قایم شو! اونجا باید یه اتاقی با درهای محکم باشه! برو توی اون اتاق و ساکت بمون." شری: "باشه... مامان پس تو چی؟" آنت: "منم دارم میام اوجا. نزدیک هیچ **** نشو تا من بیام اونجا! حتی اگه کسی اومد توی اون اتاق! فقط قایم میشی و خیلی ساکتم میمونی! با هیچ کسی حرف نمیزنی. باشه؟" شری: "مامان... عجله کن..." آنت: "الان میام عزیزم. قول میدم. دوستدارم." |